آخرین دیدار
*روایتی خواندنی از ابوالقاسم رحیمی – برادر شهید
جزوه ای که اینک پیش روی شماست در حد وسع و توان و بضاعت حقیر به اجمال و اختصار از دوران پر افتخار دفاع مقدس و شهدای سر افراز می باشد رادمردانی که چون شهاب بر آسمان تیرگی ها و ناپاکی ها خط بطلان کشیدند. آنان که در دل تیره ی شب نه چون غافلان و سرمستان خفته در خواب غفلت، همچون مولایشان علی (ع) زمزمه ها کردند، اشک ها ریختند و ناله ها سر دادند تا جواز ورود به ماورای خاص لایزال الهی را گرفتند به راستی که نمی توان عظمت روح و علو این عزیزان را در قالب کلمات بیان کرد.
امیدواریم در انجام این مهم الطاف الهی شامل حالمان گردد و بارقه ای از ارواح طیبه ی شهیدان موجب ره یابی و هدایتمان شود، بدان امید که شایستگی و توان انجام چنین رسالت سنگین و مسئولیت آوری را داشته باشیم.
خداوند متعال را شاکرم که در طول دفاع مقدس به عنوان خدمتگزاری کوچک در کنار دلاور مردان سپاه اسلام چند صباحی بودم و بر حسب تکلیف و فرمان معمار کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) در دوران دفاع مقدس، مدال پر افتخار خانواده شهید آزاده و جانباز را کسب نمودم.
شهید وحید رحیمی متولد 1349 در شهرستان کنگاور متولد شد، دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت طی کرد سال 1364 وارد دبیرستان امام خمینی (ره) شد. همزمان با توجه به اعزام سراسری سپاهیان حضرت محمد (ص) در دفتر اعزام به جبهه بسیج ثبت نام و به اتفاق تعدادی از دوستانش راهی جبهه های نبرد شدند. حقیر هم سعادت همنشینی با رزمندگان را در سال 1364 در منطقه ی جنوب داشتم.
در تاریخ 12 بهمن 1364در اردوگاه خیبر ـ اطراف اهواز ـ نزدیک ظهر بود که بلندگوی اردوگاه نام حقیر را جهت ملاقات اعلام نمود. در گردان بدر که جزو یگان مربوطه بودم با کمال تعجب برادر کوچک خود را (وحید رحیمی) دیدم، بعد از حال و احوال پرسی، او را به مقر گروهان آوردند و ناهار ظهر را به اتفاق هم خوردیم در حین صرف غذا که چلو مرغ بود با شوخی به برادرم گفتم: «هر زمانی که سپاه چنین غذایی به نیروها بدهد مطمئن باش به زودی خبرهایی از عملیات خواهد بود.» بعد از صرف غذا یگان آنها که گردان حنین از تیپ نبی اکرم (ص) بود فراخوان شدند و ما از هم خداحافظی کردیم.
*شهادت در ارتفاعات " کوهان "
شهید به منطقه غرب سلیمانیه عراق، عملیات والفجر 9 اعزام و من به جزیره مجنون اعزام و در آن منطقه هم به افتخار جانبازی نائل شدم. پس از مدتی که حال جسمی ام خوب شد جویای احوال شهید شدم که بعد از عملیات خبری از وی نبود پس از بررسی از یگان مربوطه تعاون تیپ نبی اکرم (ص) به ما اعلام کردند که برادر شما به اتفاق تعداد دیگری از همرزمانش در ارتفاعات «کوهان» جا مانده اند که بعد از مدتی مفقودی برادرم و همرزمانش را به خانواده هایشان اعلام شد.
بعد از گذشت یک سال نامه یکی از مفقودین عملیات فوق به نام «وحید عظیمی» به دست خانواده اش رسید و حقیر هم با خوشحالی از این که سرانجام کسی پیدا شد که از وضعیت برادرم اطلاعاتی به ما بدهد نامه ای به اردوگاه «رمادیه 10» عراق ارسال کردم و ضمن معرفی خود جویای احوال برادرم و مابقی دوستانش شدم که در جواب نامه آقای عظیمی نوشتند : «خداوند به شما صبر عطا کند.» از این موضوع 8 سال گذشت پیکرهای پاک شهدا را در منطقه ی سلیمانیه عراق پیدا شد که یکی از پیکرهای شهدا برادرم بود که تنها نشان از آن سرو سرافراز پلاکی بود . در سال 1373 در قطعه شهدای کنگاور به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا - اداره هنری، اسناد و انتشارات- استان کرمانشاه