موقع شهادت ذکر یا حسین (ع) زمرمه میکرد
به گزارش گروه سایر رسانه های نوید شاهد کرمانشاه، شهید حاجحسین علیخانی متولد اول فروردین ۱۳۵۱ بود و همسرش زینب کرمیراد متولد سال ۵۶ است. این زوج به نیمه راه زندگی هم نرسیده بودند که حسین در مصاف با مهاجمان حرم اهل بیت (ع) به شهادت رسید.
همسر شهید میگوید: دوست داشتم حسین به سن حبیب بن مظاهر و زهیر از یاران امام حسین (ع) برسد و سپس شهید شود. اما تقدیر روزگار چیزی دیگری برای ما رقم زده بود. حسین در سن جوانی به شهادت رسید.
آنچه میخوانید گفتگو با همسر شهید حسین علیخانی است که حدود یک ماه پیش در پانزدهم شهریورماه 1395 در سوریه به شهادت رسید. در حالی که در ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان قرار داریم، زندگی و منش یکی دیگر از عاشوراییان زمانه را از زبان همسرش پیش رو دارید.
ماجرای آشنایتان را با شهید علیخانی بفرمایید؟
من سال سوم دانشگاه علوم قرآنی بودم که با خانواده شهید آشنا شدم. من و آقا حسین اصالتاً همشهری بودیم. ابتدا مادر و خواهر خانواده شهید آمدند من را دیدند و وقتی مورد پسندشان واقع شدم بار دوم با شهید به خواستگاری آمدند ابتدا میخواستم با آمدنشان مخالفت کنم چون تنها یک سال از درسم مانده بود و میخواستم درسم را بخوانم. اما خانوادهشان اصرار کردند و قبول کردم. قبل از آنکه مراسم خواستگاری انجام شود، خوابی دیدم. تعبیرش را پرسیدم و گفتند این موردی که برای ازدواج برایتان پیش آمده است یک انسان بسیار پاک و مؤمن است و بچه اولتان هم پسر خواهد شد و آن پسر هم مثل بابایش خیلی پاک میشود. البته مادرم نیز خواب دیده بود پدر شهید با پدر من در حیاط منزل ما هستند و پدر من گل سرخ در دست دارد و پدر شهید گل سفید که اینها گلها را با یکدیگر جابه جا میکنند. این بود که با توجه به اینکه خواستگار زیاد داشتم مادرم گفت این خواستگارت حتماً جواب میگیرد. وقتی در جلسه خواستگاری و مراسم دیگر هم با حسین صحبت کردم، دیدم که از نظر عقاید هم با هم جور درمیآییم. ما سال 1379 در کرمانشاه ازدواج کردیم. فرزند اولمان هم پسر شد. به خاطر کار همسرم به تهران آمدیم که آن زمان پسرم هفت ساله بود خدا به من و حسین دو فرزند دیگر به نامهای زهرا و فاطمه هم داد.
فکر میکردید روزی همسر شما شهید شوید؟
با توجه به محاسنی که حاج حسین داشت شهادت را در چهره او میدیدم. من همیشه دوست داشتم خدا بهترین مرگ را قسمتش کند. با حساب و کتابی که خودم کرده بودم دوست داشتم به سن حبیب بن مظاهر و زهیر برسد و بعد شهید شود. اما خدا تقدیر دیگری برایمان رقم زده بود.
پس با اعزامش به سوریه مشکلی نداشتید؟
نه، من این دنیا را گذرا میبینم و دوست دارم آن چند سالی که از عمرم باقی مانده است کاری کنم که خدا از من راضی باشد و همیشه در ذهنم بود که خدا و اهلبیت از من راضی باشند. با خودم میگفتم که اگر با رفتن شهید مخالفت کنم و اهل بیت (ع) از دست ما راضی نباشد، این دنیا برای ما چه ارزشی دارد. فکر میکردم اگر خدا راضی باشد حتماً توانش را هم میدهد که دوری غم حاج حسین را به دوش بکشم. همسرم هم از قبل مرا از اعزامش با خبر میکرد. میگفت الان به ما آنجا نیاز است و مقدمات رفتنش را از قبل آماده میکرد.
گویا همسرتان چندبار به سوریه اعزام شده بود؟
بله، حاج حسین سه مرتبه اعزام داشت که بار آخر به شهادت رسید. اولین اعزامش مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) در سال 1394۴ بود. دومین اعزامشان مصادف با تولد حضرتمهدی (عج) بود و سومین اعزام حسین مصادف با تولد حضرت امامرضا (ع) شد. حتی خود شهید تعجب کرده بود که به من گفت چطور سه تا اعزام من مصادف با مناسبتها شده است. حتماً خدا برای من برنامهای دارد که من در جواب ایشان گفتم نه انشاء الله صحیح و سالم به زودی به خانه برمیگردید. ولی انگار در اعزام آخری خود شهید میدانست که این دفعه قرار است یک اتفاقی برایش بیفتد برای همین با خودش هیچ وسیلهای نبرد .
از نحوه شهادت حاج حسین اطلاعی دارید؟
گویا روز شنبه ۱۳ شهریور عملیات داشتند و آن روز هم دخترخواهر حاج حسین میخواست عقد کند که حاجحسین به من زنگ زد و گفت من در این عملیات شهید میشوم و شما چیزی به خواهرم نگویید. بگذارید کار خیر سر بگیرد و روز یکشنبه خبر دهید. فردایش هم تماس گرفت و پرسید چه خبر؟ من گفتم عقد انجام شده است و ایشان تبریک گفت و بعد به من گفت عملیات عقب افتاده و قرار است فردا دوشنبه انجام شود. قرار نبود حسین در این عملیات حضور داشته باشد، ولی در عملیات روز دوشنبه ۱۵ شهریور شرکت کرد و ساعت ۲ بعدازظهر به شهادت رسید. یادم میآید قبل از آخرین اعزامش به سوریه ما را به مشهد برد و از آنجا هم به شمال رفتیم. در این مسافرت خیلی با بچهها بازی میکرد. انگار آخرین فرصت اوست که در کنار بچهها باشد. در مورد چگونگی شهادتش هم اینطور که همرزمانش به من گفتند شهید توسط تکتیرانداز دشمن از پهلو و ران مورد اصابت قرار میگیرد. حسین چند روزی میشد که پشت سرهم روزه میگرفت. بنابراین با زبان روزه به شهادت میرسد. همرزمانش تعریف میکردند که وقتی خواستیم او را پس از مجروحیت به عقب منتقل کنیم، اجازه نمیدهد و میگوید شما بروید و از کارتان عقب نمانید. یکی از همرزمانش دیده که شهید در لحظات آخر لبش تکان میخورد. جلو میرود تا شاید حسین وصیتی داشته باشد. اما میشنود که همسرم ذکر یاحسین (ع) را زمزمه میکند و سپس به شهادت میرسد.
بعد از شهادتش با دلتنگیهایتان چه میکنید؟
غم فراقش برایمان خیلی سنگین است. چون ایشان خیلی فوقالعاده در حق من و بچههایم مهربان و همسر و پدر با عاطفهای برای بچهها بود. حتی تمام دوستانی که حاج حسین را میشناختند همین حرف را میزنند و خلأ ایشان را در زندگیمان لحظه به لحظه حس میکنیم. اما از طرفی هم به شهادت حاج حسین افتخار میکنم و این حس را دارم که خدا ما را جزو خواص قرار داده و به ما نظر کرده است. از این جهت لذت میبریم و افتخار میکنیم. برای بچهها هم نبود پدر سخت است. ولی شهادت پدرشان برای حفظ دین اسلام بود و همین امر موجب میشود که همیشه سرشان را بالا بگیرند. پسرم که فرزند بزرگ خانواده است و ۱۴ سال بیشتر ندارد زیاد اهل صحبت کردن نیست. خیلی درونگرا است انگار دوست ندارد بیقراری خودش را بر دوش من بگذارد. ولی دخترانم فاطمه و زهرا خیلی بیقراری میکنند که سعی میکنم با توضیح علت رفتن و شهادت پدرشان آنها را توجیه کنم. شکر خدا هر سه فرزندم با غرور با موضوع شهادت پدرشان برخورد میکنند. خرسندی اهل بیت (ع) بهای سترگی برای یتیمی فرزندانمان است.
خیلی از شهدا خیرین خوبی هم بودند، همسرتان هم در کارهای خیر شرکت داشت؟
بعضی از کارهای حاج حسین را ما اصلاً خبر نداشتیم. وقتی دوستان میآمدند در مراسمش شرکت میکردند تازه متوجه میشدیم شهید سرپرست یتیمان بوده و کفیل تعدادی از بچههای بیسرپرست را بر عهده داشته است. حتی در کرمانشاه خیلی از جوانان حاج حسین را میشناختند که زیر بنر شهید قید کردهاند؛ «عارف گمنام، اسوه اخلاق».
خاطرهای به نقل از همرزمانش دارید؟
حاج حسین اهل تظاهر نبود و اگر میخواست عبادتی کند پنهانی انجام میداد. یکی از سرداران که با حاج حسین در سوریه بود، تعریف میکرد: دیدم یک شب کسی دارد زیر پتو هق هق گریه میکند. با خودم گفتم خدایا کیست که نصفشبی دارد زار میزند. پتو را که کنار زدم دیدم شهید علیخانی است که برگشت گفت چرا پتو را کنار و خلوت من را با امام حسین (ع) به هم زدید. تمام کارهای حاج حسین بیریا بود و حتی همیشه سعی میکرد اگر یک قطره اشک میریزند برای رضای خدا و با خلوص نیت باشد. احساس میکنم در این چند سالی که با او زندگی کردم کل زندگیام رنگ خدایی گرفته بود. همسرم اگر فکر میکرد یک چیزی را خدا نمیپسندد آن را انجام نمیداد و کاری هم به حرف مردم نداشت. این را هم اضافه کنم که حسین بسیار اهل علم بود و در بیشتر حوزهها از جمله فلسفه، طب سنتی، علوم سیاسی و ادبیات فارسی بسیار توانا بود. حتی در فیزیک مفهومی و ریاضیات نیز سررشته داشت.
خاطره ای از شهید دارید که این روزها با خودتان مرورش کنید؟
در اوایل ازدواجمان به شبهای قدر رسیده بودیم. شهید به من گفت در خانه بنشین و مراسم نیا. دلیلش را پرسیدم و فقط گفت در خانه بنشینی بهتر است. در صورتی که خودش و خانوادهاش به مسجد رفتند. من هم در خانه احیا گرفتم. آن شب وقتی که از مسجد برگشتند، به من گفت میدانی این اشکهای شما چقدر ارزش دارد. در جواب گفتم مگر شماها در این شب با فضلیت گریه و راز و نیاز نکردید؟ گفت چرا ولی مال تو خیلی خالصانه بوده، چون در گریههایت شریک نداشتی! در اصل میخواست به من آموزش دهد که باید کارهایت را خالصانه برای خدا انجام دهی نه برای کس دیگری.
در آخر به عنوان یک همسر، سبک زندگی شهید علیخانی را چطور به مخاطبان معرفی میکنید؟
سبک زندگی شهید اسلامی و قرآنی بود. از چیدمان خانهمان گرفته تا هر چیزی که فکرش را بکنید. تا آنجا که امکان داشت کارهایش را رو به قبله انجام میداد. حتی ناخن گرفتن و زدن محاسن و سیبلش همه طبق مقررات و احکام بود و بیشتر غسلهای روز جمعه را بجا میآورد. من خودم فکر میکنم که در این چند سال زیر دست یک استاد بزرگ شدهام و الان میدانم که لحظه به لحظه زندگیام را چه کار کنم. ایشان همیشه شبها با وضو میخوابید و اگر با بودن ایشان به این کارهایش کمتر توجه میکردم، ولی الان طوری شدهام که نمیتوانم بدون وضو بخوابم. احساس میکنم اگر بدون وضو بخوابم طهارت ندارم. شهید از همان ابتدا در خرید وسایل زندگی ترجیح میداد از برند ایرانی استفاده کند و عقیده داشت خرید جنس ایرانی یک جهاد است. کلاً با خرید جنس یا وسیله خارجی مخالف بودند. شهید اهداف و خدمات سازندهای مثل خودکفایی و عملیاتی کردن اقتصاد مقاومتی، توسعه و پیشرفت کشاورزی و غیره را دنبال و خودش هم سرمایهاش را وقف همین کار میکرد. به هر حال شهید اصلاً اهل شعار نبود و بیشتر اهل عمل بود.
انتهای پیام