معلمی که به دست منافقین به شهادت رسید
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید علیرضا شفیع نیا فرزند کریم و گوهر، در سال ۱۳۳۵ در روستای نزدیک ماهیدشت از توابع کرمانشاه در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. علیرضا هفت ساله بود که به همراه خانواده از روستا به شهر مهاجرت کرد.
او در درس هایش موفق بود و همیشه مورد تشویق معلمین خود قرار می گرفت. تحصیلاتش را با موفقیت تا دیپلم ادامه داد و در رشته ادبیات فارغ التحصیل شد.
تلاش در جهت نشر و ترویج احکام اسلامی
علیرضا فردی فعال و حق جو بود و از هر فرصتی که برایش پیش می آمد استفاده میکرد و به مطالعه ی کتاب قرآن علاقه زیادی داشت. او میخواست حقایق را بفهمد و به آنها جامه عمل بپوشاند، به همین خاطر تمام توانش را در راه نشر و ترویج احکام اسلام به کاربرد.
در زمان شروع انقلاب که مصادف با گذراندن سال های آخر دبیرستان او بود در مسجد، گروه سرود محله را تشکیل داد و به مساجد و دبیرستانهای دیگر فرستاد و اعلامیه های امام را نیز پخش می کرد. بعد از مدتی در کارخانه سیمان به طور موقت استخدام شد. در این مدت کوتاه پاکدامنی و درستی او بر مسئولین آشکار گردید و او را به عنوان مسئول انبار کارخانه انتخاب کردند.
علیرضا طی یک امتحان ورودی به وزارت آموزش و پرورش راه یافت و با سمت معلم ورزش مشغول به خدمت شد. او به شغل معلمی بسیار علاقه مند بود و از آنچه که در توان داشت در حق دانشآموزان دریغ نمی کرد و با کمال دلسوزی تدریس میکرد. بعد از مدتی به علت لیاقت و شایستگی فراوان در دبیرستان ۱۷ شهریور به عنوان معاون شروع به کار کرد در این مدت خدمات و زحماتش بر کسی پوشیده نیست.
توجه به محرومیت فرهنگی و مادی روستاییان
علیرضا زندگی بسیار ساده ای داشت و از رفاه و تجملات گریزان بود. او به بچه های محروم توجه زیادی داشت و در هر فرصتی برای دوستانش از محرومیت فرهنگی و مادی روستا می گفت و از آنان میخواست که همیشه در خدمت محرومین و مستضعفین باشند.
علیرضا میگفت: به هر کجای دنیا نظر کنید جز ستم و تجاوز و انحطاط چیز دیگری به چشم نمیخورد. ای کاش انسان خلق نمی شد و رنج های دنیا را در خود ذخیره نمی کرد و بدی و نفرت و کینه و بیگانگان را در چشمان دیگران نمی دید.
او در سنگر مدرسه با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم همکاری می کرد . بعد از ظهر هم به عنوان بازپرس در دادگاه انقلاب اسلامی مشغول به خدمت بود. او از منافقان بدش می آمد، مخصوصاً زمانی که دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط این کوردلان منفجر شد.
علیرضا پس از ازدواج درسال ۱۳۶۰ صاحب فرزند دختری به نام الهام شد. او همواره به همسرش سفارش می کرد که در تربیت الهام کوشش کند و او را زینب وار تربیت نماید.
سنگر مدرسه را خالی نمی گذاشت
هنگامی که از سنگر علم و فرهنگ و کانون تعلیم و تربیت بر می گشت به جای استراحت یکسره روانه پاسداری از جمله حراست از زندان می شد سپس به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در آنجا مشغول به کار شد و با وجود کار فراوان هیچگاه سنگر درس را خاله نگذاشت و به شغل شریف معلمی اهمیت می داد.
او به راستی یک معلم دلسوز و خدمتگزار بود و نه فقط در فرهنگ همه را مجذوب خود کرده بود بلکه دامنه تقوا و شجاعت و ایمانش برادران پاسدار را نیز تحت الشعاع قرار داده بود و بعد از اعلام جنگ مسلحانه از سوی گروهک های ضد انقلاب شب و روز خویش را صرف مبارزه با این مزدوران امپریالیسم جهانی کرد و درکشف خانه های تیمی و دستگیری تروریست های جانی نقش بسزایی داشت به طوری که از هم پاشیدگی و متلاشی شدن تشکیلات این خائن ها با تلاش عزیزانی مثل ایشان امکان پذیر شد. ایشان به شهادت علاقه فراوانی داشت و برای رسیدن به آن لحظه شماری می کرد و عاقبت در 22 شهریور ماه ۱۳۶۰ برای نابود کردن منافقینی که در خانه تیمی بودند اعزام شد که منافقین پی بردند و پا به فرار گذاشتند او به همراه نیروهایش وارد خانه شدند و چند نفر را دستگیر کردند. در ادامه عملیات علیرضا با رشادت از دیوار بالا می رود و خود را به داخل حیاط می اندازد تا در منزل را برای برادران همراه خویش باز کند که یک نفر از منافقین که خود را پنهان کرده بود از پشت تیری به علیرضا شلیک میکند و خود نیز مورد اصابت تیر قرار میگیرد و به درک واصل میشود و علیرضا شفیع نیا با ذکریا علی به شهادت میرسد.
وصیت نامه شهید
علیرضا در وصیت نامه اش نوشته است: در پیشبرد اهداف انقلاب مقاوم و در برابر سختی ها شجاعت داشته باشید و از هیچ چیز هراس به دل راه ندهید.
بارها میگفت: اگرمن در راه خدا شهید شدم، برایم نگران نباشید و پیرو خط امام باشید و او را تنها نگذارید .
پیکر پاک شهید را در باغ فردوس به خاک سپردند.
انتهای پیام