خدایا! گر سینه ام را به خاطر گناهانم بشکافی، باز هم از مدح تو دست نمی کشم
دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۴۹
معشوقم! علت بی وفایی تو چیست که آن عهد را فراموش کردی؟ یاد تو در دلم نقش بسته به عالم و آدم می دانند تو معبود من هستی. اگر با نیم نگاه لطفت نگاهم کنی، جانم را فدایت می کنم. گر سینه ام را به خاطر گناهانم بشکافی، باز هم از مدح تو دست نمی کشم.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید نجیب پیران ویسه درسال 1318 در شهر پاوه به دنیا آمد. شهید پیران ویسه فردی بسیار آرام ومومن وبا صفا بود که همواره در نهایت اخلاص ومحبت با فرزندان وآشنایان رفتار می کرد. شهید قبل از انقلاب توسط رژیم پهلوی به جرم سیاسی دستگیر و به مدت 2 سال زندانی شد و با شجاعت و شهامت خاص خود عوامل رژیم منفور را به مخاطره انداخته واز ایشان وحشت داشتند پس از آزادی از زندان وبه خاطر عدم امنیت به کشور عراق رفت اما پس از مدتی توسط ماموران عراقی دستگیر وتحویل مقامات ساواک ایران گردید و تا آخرین لحظات حکومت رژیم پهلوی درزندان بود و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی از زندان آزاد وبه خاطر عشق وعلاقه ای که به مردم داشت مسئولیت های خطیر را پذیرفت وجزء اولین کسانی بود که به کمیته انقلاب اسلامی پیوست وبه فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پاوه منصوب گردید. ودر عملیات های پاوه ، کامیاران ، مریوان و نوسود شرکت داشت. وی سرانجام در جبهه نوسود (سرکوه نروی) توسط ضد انقلاب در تاریخ 24 فروردین 1361 به درجه رفیع شهادت رسید.
*اشعار شهید نجیب پیران ویسه در زندان به زبان فارسی؛
شعر اول:گویا سرنوشت من بود که در زندان بمانم.
امشب معبودم را در خواب دیدم از خجالت زرد و خجل شدم. و با کمان ابرویش به تیرم اشاره کرد که بنای ذهنِ من آشفت. از معشوقم که غمگین بود پرسیدم: چه شده است؟
فرمود: تو در وفایت عهد شکنی کردی و در این زندان افتادی.گو یا این گرفتاری چنان بوده که وفا را فراموش کنی. نفس هایت چنان سوزان است که با آتش وجودت همه جا را سوزاندی.
چون از چهره فهمیدم که معشوقم نگران است به من نگاه نمی کند. در مقابلش همچون خاک زانو زدم و سوگند یاد کردم تا روزی که زنده ام در راه معبودم قدم بردارم.
*اشعار شهید نجیب پیران ویسه در زندان به زبان فارسی؛
شعر اول:گویا سرنوشت من بود که در زندان بمانم.
امشب معبودم را در خواب دیدم از خجالت زرد و خجل شدم. و با کمان ابرویش به تیرم اشاره کرد که بنای ذهنِ من آشفت. از معشوقم که غمگین بود پرسیدم: چه شده است؟
فرمود: تو در وفایت عهد شکنی کردی و در این زندان افتادی.گو یا این گرفتاری چنان بوده که وفا را فراموش کنی. نفس هایت چنان سوزان است که با آتش وجودت همه جا را سوزاندی.
چون از چهره فهمیدم که معشوقم نگران است به من نگاه نمی کند. در مقابلش همچون خاک زانو زدم و سوگند یاد کردم تا روزی که زنده ام در راه معبودم قدم بردارم.
شعر دوم:خدایا! من به گناهانم واقفم؛ اما در این حال به آستان تو پناه می برم.
معشوقم! علت بی وفایی تو چیست که آن عهد را فراموش کردی؟ یاد تو در دلم نقش بسته به عالم و آدم می دانند تو معبود من هستی. اگر با نیم نگاه لطفت نگاهم کنی، جانم را فدایت می کنم.
گر سینه ام را به خاطر گناهانم بشکافی، باز هم از مدح تو دست نمی کشم.
دوستان و یاران من آگاه باشید که همچون مرغ بی بال و پر در قفس مانده ام.
روزی در زندان که واقعا نشسته بودم، نامه ای از یار به دستم رسید. و برای چاره دردهای این قفس، درمانی از سوی معبودم رسید.
معشوقم! علت بی وفایی تو چیست که آن عهد را فراموش کردی؟ یاد تو در دلم نقش بسته به عالم و آدم می دانند تو معبود من هستی. اگر با نیم نگاه لطفت نگاهم کنی، جانم را فدایت می کنم.
گر سینه ام را به خاطر گناهانم بشکافی، باز هم از مدح تو دست نمی کشم.
دوستان و یاران من آگاه باشید که همچون مرغ بی بال و پر در قفس مانده ام.
روزی در زندان که واقعا نشسته بودم، نامه ای از یار به دستم رسید. و برای چاره دردهای این قفس، درمانی از سوی معبودم رسید.
انتهای پیام
نظر شما