یک جانباز هفتاد درصد از استان کرمانشاه: جنگ تحمیلی در ذهن ها ماندگار شده است
شنبه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۰۷
جانباز هفتاد درصدی از استان کرمانشاه که به نوعی خود را اولين جانباز جنگ تحمیلی می داند، بااشاره به تلخی های جنگ، گفت: جنگ تحمیلی در ذهن ها ماندگار شده است.
به گزارش نوید شاهدکرمانشاه؛ زمانی که از ایثار و فداکاری اجتماعی سخن به میان می آید، شهادت و جانبازی به عنوان والاترین درجه ایثار اجتماعی، در ذهن نقش می بندد؛ قهرمانانی که لابه لای برگ های دفتر زندگی، غریبانه ایثار و فداکاری را زندگی می کنند.
بسیار ساده و خودمانی به نظر می رسد، انگار خیلی وقت است که او را می شناسیم. چقدر بی غل و غش حرف می زند. یک دنیا آرامش و اطمینان دارد. حرف هایش برایمان تازگی داشت. چنان با آرامش سخن می گوید که گویی کوچک ترین غبار اندوهی، خاطرش را نیازرده است.
این بار به گفتگو با يكي از اولین مجروحان جنگ هشت سال دفاع مقدس" ایرج مرادین" پرداخته ايم، جانباز 70 درصدی که در حین کمک رسانی به مردم در شهرستان اسلام آباد غرب مجروح و قطع عضو شد. این گفت و گو به مخاطبین تقدیم می گردد.
* ابتدا خود را معرفی بفرمایید؟
ایرج مرادین، متولد 1330، در روستای بدره از توابع شهرستان گیلانغرب به دنیا آمدم، دوران تحصیلی را تا دبیرستان طی کردم و بعد به خدمت سربازی اعزام شدم. بسیار اهل مطالعه و کتاب بودم. زمان خدمت، سربازیم را با مطالعه همراه کرده بودم.
*از زمان انقلاب برایمان بگویید؟
دوران خدمت سربازیم همزمان شده بود با ايام به پا خواستن مردم ایران و حرف از امام خمینی(ره) بسیار شنیده می شد. توده ها و حزب های مختلفی برای حمایت از امام تشکیل شده بودند و من نیز از طریق روزنامه ها امام را شناختم و صحبت های ایشان را از این طریق دنبال می کردم تا اینکه به این تشخیص رسیدم که به خط امام و پیرویت از ایشان به پا خیزم. در همه تظاهرات ها شرکت می کردم تا اینکه با کمک خداوند مردم پیروز این میدان شدند و امام به ایران تشریف آوردند.
*بعد از انقلاب به چه شغلي مشغول شدید؟
من سال 1356 بعد از اتمام مدرک فوق دیپلم خود در دانشسرا به شغل دبیری مشغول شدم.
*چه سالی مجروح شدید؟
اولین روز جنگ تحمیلی31 شهریور 1359، من و خانواده منزل مادرم (روستای بدره) بودیم به یکباره پسر عمویم به منزل ما آمد و گفت که هوانیروز را زده اند و جنگ شروع شده من هم در همین حال هوا خانواده ام را به اسلام آباد غرب بردم. برادرم آن زمان یک فرش فروشی داشت که سریعا" به آنجا رفتم و گفتم که خبر از جنگ در همه ی کوچه ها و خیابان ها پیچیده، گفت آری می دانم که صدام هوانیروز را بمباران کرده است که در این حین صدای انفجار مهیبی شهرستان اسلام آباد را پر کرد. من بدون اینکه به فکر خانواده و زن و فرزندان باشم به سمت دودی که از زمین بلند شده بود به همراه یکی از دوستانم دویدم. که به مردم کمک کنم.
*لطفا" نحوه ی مجروحیت خود را بگویید؟
در حین کمک رسانی به یکباره باپرتاب یک بمب به سمت من و یکی از دوستانم من مجروح و آقای عبدالله مرادی به شهادت رسید که روزنامه کار در آن زمان تیتر روزنامه اش عبدالله مرادی در اولین روز جنگ به شهادت و همراهش ایرج مرادین مجروح شد.
*از لحظات اولیه مجروحیت خود بگویید؟
در آن بحبوحه ی جنگ اعتقاد به کمک رسانی به مردم عامه داشتم و همان طور هم شد. زمانی که این اتفاق برایم افتاد روی زمین افتاده بودم، پای چپم به شدت از بین رفته بود. مردم را می دیدم که هرکس به سمتی می دوید خانه ها ویران شده بودند. تا اینکه آمبولانس از راه رسید و مرا به بیمارستان اسلام آباد انتقال دادند به علت اینکه تجهیزات لازم آنجا وجود نداشت یک پزشک هندی پای چپ من را قطع کرد و بعد از چندی شدیدا" عفونت کرد. مرا به بیمارستان کرمانشاه انتقال دادند.
*زمانی که به بیمارستان کرمانشاه رفتید همسرتان همراه شما بود؟
بله- بسیار ناراحت بود نمی دانست چه اتفاق دیگری می خواهد بیافتد زمانی که پرستار بالای سرم بود به همسرم گفت با این جوان چه نسبتی دارید (29 سال داشتم) که گفت همسرم است بدون هیچ معطلی پرستار گفت همسرتان می میرد پایش به شدت عفونت دارد.
*وقتی شنیدید که پرستار این خبر ناگوار را به شما داده چه حسی داشتید؟
من اتفاقی مجروح شدم، برای خودم نگران نبودم خانواده ام بسیار ذهن مرا مشغول می کرد که برگشتم به همسرم گفتم از این لحظه به بعد می توانی بروی و به فکر زندگی خودت باشی که همسرم با لبخندی سکوت کرد و مرا به بیمارستان تهران برد. مجددا" روحیه ام را به دست آوردم طوری شد که پزشکان از من خواستند به کسانی که مجروح و نیاز به قطع عضو هستند مشورت دهم.
*از تلخی های جنگ بگویید؟
جنگ تحمیلی از همه قشری از جمله؛ کودک، دانش آموز، زن، مرد، پیر، جوان، مهندس، پرستار، پزشک و ... را از بین برد جنگ تحمیلی در ذهن ها ماندگار شده است من به شخصه تا زمانی که زنده ام فراموش نخواهم کرد.
*خاطره ای دارید که به هنگام مجروحیت برایتان اتفاق افتاده باشد؟
بله- من در بیمارستان بودم که همسرم گفت امروز 9 مهر 1359 تولد دخترمان است با همان حالت روی یک برگه ای نوشتم دخترم تا زنده هستی به مردم کمک کن.
*بعد از پایان جنگ به چه کاری مشغول شدید؟
من علاقه زیادی به ورزش داشتم، وارد حوزه ی ورزش شدم و از سال 1367 مربی و رییس هیأت جانبازان اسلام آباد غرب هستم که در ورزش وزنه برداری مقام های زیادی کسب کردم.
*سخن پایانی
افتخار می کنم که در حین کمک رسانی به مردم مجروح شدم.
انتهای پیام
گفتگو از : شهرزاد سهیلی
بسیار ساده و خودمانی به نظر می رسد، انگار خیلی وقت است که او را می شناسیم. چقدر بی غل و غش حرف می زند. یک دنیا آرامش و اطمینان دارد. حرف هایش برایمان تازگی داشت. چنان با آرامش سخن می گوید که گویی کوچک ترین غبار اندوهی، خاطرش را نیازرده است.
این بار به گفتگو با يكي از اولین مجروحان جنگ هشت سال دفاع مقدس" ایرج مرادین" پرداخته ايم، جانباز 70 درصدی که در حین کمک رسانی به مردم در شهرستان اسلام آباد غرب مجروح و قطع عضو شد. این گفت و گو به مخاطبین تقدیم می گردد.
* ابتدا خود را معرفی بفرمایید؟
ایرج مرادین، متولد 1330، در روستای بدره از توابع شهرستان گیلانغرب به دنیا آمدم، دوران تحصیلی را تا دبیرستان طی کردم و بعد به خدمت سربازی اعزام شدم. بسیار اهل مطالعه و کتاب بودم. زمان خدمت، سربازیم را با مطالعه همراه کرده بودم.
*از زمان انقلاب برایمان بگویید؟
دوران خدمت سربازیم همزمان شده بود با ايام به پا خواستن مردم ایران و حرف از امام خمینی(ره) بسیار شنیده می شد. توده ها و حزب های مختلفی برای حمایت از امام تشکیل شده بودند و من نیز از طریق روزنامه ها امام را شناختم و صحبت های ایشان را از این طریق دنبال می کردم تا اینکه به این تشخیص رسیدم که به خط امام و پیرویت از ایشان به پا خیزم. در همه تظاهرات ها شرکت می کردم تا اینکه با کمک خداوند مردم پیروز این میدان شدند و امام به ایران تشریف آوردند.
*بعد از انقلاب به چه شغلي مشغول شدید؟
من سال 1356 بعد از اتمام مدرک فوق دیپلم خود در دانشسرا به شغل دبیری مشغول شدم.
*چه سالی مجروح شدید؟
اولین روز جنگ تحمیلی31 شهریور 1359، من و خانواده منزل مادرم (روستای بدره) بودیم به یکباره پسر عمویم به منزل ما آمد و گفت که هوانیروز را زده اند و جنگ شروع شده من هم در همین حال هوا خانواده ام را به اسلام آباد غرب بردم. برادرم آن زمان یک فرش فروشی داشت که سریعا" به آنجا رفتم و گفتم که خبر از جنگ در همه ی کوچه ها و خیابان ها پیچیده، گفت آری می دانم که صدام هوانیروز را بمباران کرده است که در این حین صدای انفجار مهیبی شهرستان اسلام آباد را پر کرد. من بدون اینکه به فکر خانواده و زن و فرزندان باشم به سمت دودی که از زمین بلند شده بود به همراه یکی از دوستانم دویدم. که به مردم کمک کنم.
*لطفا" نحوه ی مجروحیت خود را بگویید؟
در حین کمک رسانی به یکباره باپرتاب یک بمب به سمت من و یکی از دوستانم من مجروح و آقای عبدالله مرادی به شهادت رسید که روزنامه کار در آن زمان تیتر روزنامه اش عبدالله مرادی در اولین روز جنگ به شهادت و همراهش ایرج مرادین مجروح شد.
*از لحظات اولیه مجروحیت خود بگویید؟
در آن بحبوحه ی جنگ اعتقاد به کمک رسانی به مردم عامه داشتم و همان طور هم شد. زمانی که این اتفاق برایم افتاد روی زمین افتاده بودم، پای چپم به شدت از بین رفته بود. مردم را می دیدم که هرکس به سمتی می دوید خانه ها ویران شده بودند. تا اینکه آمبولانس از راه رسید و مرا به بیمارستان اسلام آباد انتقال دادند به علت اینکه تجهیزات لازم آنجا وجود نداشت یک پزشک هندی پای چپ من را قطع کرد و بعد از چندی شدیدا" عفونت کرد. مرا به بیمارستان کرمانشاه انتقال دادند.
*زمانی که به بیمارستان کرمانشاه رفتید همسرتان همراه شما بود؟
بله- بسیار ناراحت بود نمی دانست چه اتفاق دیگری می خواهد بیافتد زمانی که پرستار بالای سرم بود به همسرم گفت با این جوان چه نسبتی دارید (29 سال داشتم) که گفت همسرم است بدون هیچ معطلی پرستار گفت همسرتان می میرد پایش به شدت عفونت دارد.
*وقتی شنیدید که پرستار این خبر ناگوار را به شما داده چه حسی داشتید؟
من اتفاقی مجروح شدم، برای خودم نگران نبودم خانواده ام بسیار ذهن مرا مشغول می کرد که برگشتم به همسرم گفتم از این لحظه به بعد می توانی بروی و به فکر زندگی خودت باشی که همسرم با لبخندی سکوت کرد و مرا به بیمارستان تهران برد. مجددا" روحیه ام را به دست آوردم طوری شد که پزشکان از من خواستند به کسانی که مجروح و نیاز به قطع عضو هستند مشورت دهم.
*از تلخی های جنگ بگویید؟
جنگ تحمیلی از همه قشری از جمله؛ کودک، دانش آموز، زن، مرد، پیر، جوان، مهندس، پرستار، پزشک و ... را از بین برد جنگ تحمیلی در ذهن ها ماندگار شده است من به شخصه تا زمانی که زنده ام فراموش نخواهم کرد.
*خاطره ای دارید که به هنگام مجروحیت برایتان اتفاق افتاده باشد؟
بله- من در بیمارستان بودم که همسرم گفت امروز 9 مهر 1359 تولد دخترمان است با همان حالت روی یک برگه ای نوشتم دخترم تا زنده هستی به مردم کمک کن.
*بعد از پایان جنگ به چه کاری مشغول شدید؟
من علاقه زیادی به ورزش داشتم، وارد حوزه ی ورزش شدم و از سال 1367 مربی و رییس هیأت جانبازان اسلام آباد غرب هستم که در ورزش وزنه برداری مقام های زیادی کسب کردم.
*سخن پایانی
افتخار می کنم که در حین کمک رسانی به مردم مجروح شدم.
انتهای پیام
گفتگو از : شهرزاد سهیلی
نظر شما