شبنم عشق در کویر محبت
سهشنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۰۴
شهید بزرگوار فرمود: انسانیت و جوانمردی و روح از خود گذشتگی و ایثار در هر کجا و از هر کسی دیده شود، دوست باشد یا دشمن، ستودنی است. نامرادی و نامردمی در هر کجا و از هر کسی دیده شود، ناپسند و نابخشودنی است.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ یکی از سربازان عراقی با احتیاط کامل به سمت من آمد؛ تعجب کردم که چرا احتیاط می کند! به من نزدیکتر شد. یک بار دیگر اطرافش را نگاه کرد. وقتی مطمئن شد کسی متوجه ما نیست، با مهربانی تمام چشم در چشم من دوخت و گفت...
بعضی از افراد از روح انسانی بلندی برخوردارند. در تمام قومیت ها و ملیت ها کم و بیش انسان های فرهیخته ی حق جو دیده می شوند. طبعا" عراقی ها نیز از این قاعده مستثنا نبودند. در اسارتگاه عراق هم بعضا" افرادی یافت می شدند که گویا در دنیای خارج از آن دنیای بی رحمی و شقاوت زندگی می کنند. این ها عموما" حجت های خدا هستند تا در میان شقی ترین انسان ها آثاری از بندگان خوب خدا دیده شود.
اولین روزهای اسارت بود. عراقی ها دست های ما را از پشت بسته بودند، و سرو صورتمان کاملا" خاک آلود بود. مدت دو شبانه روز از آب و غذا خبری نبود و از شدت تشنگی و گرسنگی رو به مرگ بودیم.
از شدت ضعف، چشم ها جایی را نمی دید. این بی رحمی و شقاوت باور کردنی نبود. توهین و تنبیه بیداد می کرد. یقین کردیم با ندادن آب و غذا می خواهند هلاکمان کنند. در همین حال یکی از سربازان عراقی با احتیاط کامل به سمت من آمد؛ تعجب کردم که احتیاطش برای چیست. به من نزدیک شد. یک بار دیگر اطرافش را نگاه کرد. پس از این که مطمئن شد کسی متوجه ما نیست، با مهربانی تمام چشم در چشمان من دوخت و گفت: انا شیعه. دست هایش پر از خرما بود. با تعجیل خرماها را در دهانم گذاشت و با سرعت تمام از من دور شد.
یکی از دو پایم تیر خورده شده بود. محیط آلوده ی آسایشگاه، نبود دوا و درمان مناسب و عدم توجه عراقی ها به فوریت های پزشکی، باعث شد تا محل اصابت تیر از نو عفونت کند. وضعیت جسمم به وخامت گرایید.
دردی شدید و جانکاه تمام وجودم را تسخیرکرد. بعد از گذشت مدتی، توسط عراقی ها به یکی از بیمارستان های نزدیک بغداد اعزام شدم.
تنهای تنها با بی توجهی تمام در یکی از اتاق های بیمارستان از شدت درد به خودم می پیچیدم. ناگهان مردی که لباس سفید بلندی به تن داشت، وارد اتاق شد؛ دکتر جوانی بود. با نگرانی نگاهی به اطراف انداخت. آن وقت متوجه شد کسی متوجه ما نیست، با نگاهی پر از محبت پیشانی مرا بوسید و گفت: نگران نباش، خوب می شوی؛ تو سفارش شده هستی. من شما ایرانی ها را خیلی دوست دارم؛ من هم مثل شما شیعه ی علی ( ع ) و اولاد علی ( ع ) هستم. در حالی که از لطف و محبت آن پزشک عراقی غرق در حیرت شده بودم، از شدت درد بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. نگاه پر مهر آن سرباز شیعه و آن چند دانه خرما در آن شرایط بحرانی و لطف و محبت آن پزشک شیعی را تا زنده هستم، فراموش نخواهم کرد.
پدرم را تعمدا" مقابل چشمم شکنجه می کردند. می دانستند پدر و پسریم. التماس کردم به این پیر مرد کاری نداشته باشید؛ توجهی نکردند.
قهرا" اعتصاب غذا کردم. رییس اردوگاه با خبر شد از من پرسید: چرا اعتصاب غذا کرده ای ؟ گفتم: شما عراقی ها چرا اینقدر بی رحمید؟ چرا پدر پیری را مقابل چشم فرزندش، آن هم بدون کوچک ترین تقصیر شکنجه می کنید؟ رییس اردوگاه از عمل نیروهای زیر دست با خبر نبود.
متأثر شد، عذر خواهی و به دلجویی از من و پدرم پرداخت.دستور داد از بیرون اردوگاه غذای خوبی تهیه شد و قول داد دیگر شاهد این اعمال و رفتار غیر انسانی نباشیم.
در پایان ، آن شهید بزرگوار فرمود: انسانیت و جوانمردی و روح از خود گذشتگی و ایثار در هر کجا و از هر کسی دیده شود، دوست باشد یا دشمن، ستودنی است. نامرادی و نامردمی در هر کجا و از هر کسی دیده شود، ناپسند و نابخشودنی است.
گفتنی است: سردار سرافراز آزاده، شهید حمدالله دکامی زاده در سال 1336 در شهرستان سنقر از توابع شهر کرمانشاه متولد شد. بیش از شش ماه از تولدش نگذشته بود که از موهبت داشتن مادر محروم گردید. پدر شهید دکامی پس از فوت همسر به شهرستان قصرشیرین مهاجرت کرد. شهید دکامی دوران طفولیت، دبستان، دبیرستان، و اخذ دیپلم را در شهر قصرشیرین گذراند.
وی با شروع نهضت امام به یاران خمینی بزرگ پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در شکل گیری کمیته های انقلاب، جهاد سازندگی و تشکیل سپاه در منطقه قصرشیرین نقش مؤثری داشت، و سپس به واسطه ی علاقه به دفاع از کیان مقدس انقلاب اسلامی، به جمع سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.این سردار دلاور، سرانجام در ماه مبارک رمضان سال 1381 به هنگام عزیمت به شهر تهران، در حال انجام مأموریت به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
انتهای پیام
بعضی از افراد از روح انسانی بلندی برخوردارند. در تمام قومیت ها و ملیت ها کم و بیش انسان های فرهیخته ی حق جو دیده می شوند. طبعا" عراقی ها نیز از این قاعده مستثنا نبودند. در اسارتگاه عراق هم بعضا" افرادی یافت می شدند که گویا در دنیای خارج از آن دنیای بی رحمی و شقاوت زندگی می کنند. این ها عموما" حجت های خدا هستند تا در میان شقی ترین انسان ها آثاری از بندگان خوب خدا دیده شود.
اولین روزهای اسارت بود. عراقی ها دست های ما را از پشت بسته بودند، و سرو صورتمان کاملا" خاک آلود بود. مدت دو شبانه روز از آب و غذا خبری نبود و از شدت تشنگی و گرسنگی رو به مرگ بودیم.
از شدت ضعف، چشم ها جایی را نمی دید. این بی رحمی و شقاوت باور کردنی نبود. توهین و تنبیه بیداد می کرد. یقین کردیم با ندادن آب و غذا می خواهند هلاکمان کنند. در همین حال یکی از سربازان عراقی با احتیاط کامل به سمت من آمد؛ تعجب کردم که احتیاطش برای چیست. به من نزدیک شد. یک بار دیگر اطرافش را نگاه کرد. پس از این که مطمئن شد کسی متوجه ما نیست، با مهربانی تمام چشم در چشمان من دوخت و گفت: انا شیعه. دست هایش پر از خرما بود. با تعجیل خرماها را در دهانم گذاشت و با سرعت تمام از من دور شد.
یکی از دو پایم تیر خورده شده بود. محیط آلوده ی آسایشگاه، نبود دوا و درمان مناسب و عدم توجه عراقی ها به فوریت های پزشکی، باعث شد تا محل اصابت تیر از نو عفونت کند. وضعیت جسمم به وخامت گرایید.
دردی شدید و جانکاه تمام وجودم را تسخیرکرد. بعد از گذشت مدتی، توسط عراقی ها به یکی از بیمارستان های نزدیک بغداد اعزام شدم.
تنهای تنها با بی توجهی تمام در یکی از اتاق های بیمارستان از شدت درد به خودم می پیچیدم. ناگهان مردی که لباس سفید بلندی به تن داشت، وارد اتاق شد؛ دکتر جوانی بود. با نگرانی نگاهی به اطراف انداخت. آن وقت متوجه شد کسی متوجه ما نیست، با نگاهی پر از محبت پیشانی مرا بوسید و گفت: نگران نباش، خوب می شوی؛ تو سفارش شده هستی. من شما ایرانی ها را خیلی دوست دارم؛ من هم مثل شما شیعه ی علی ( ع ) و اولاد علی ( ع ) هستم. در حالی که از لطف و محبت آن پزشک عراقی غرق در حیرت شده بودم، از شدت درد بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. نگاه پر مهر آن سرباز شیعه و آن چند دانه خرما در آن شرایط بحرانی و لطف و محبت آن پزشک شیعی را تا زنده هستم، فراموش نخواهم کرد.
پدرم را تعمدا" مقابل چشمم شکنجه می کردند. می دانستند پدر و پسریم. التماس کردم به این پیر مرد کاری نداشته باشید؛ توجهی نکردند.
قهرا" اعتصاب غذا کردم. رییس اردوگاه با خبر شد از من پرسید: چرا اعتصاب غذا کرده ای ؟ گفتم: شما عراقی ها چرا اینقدر بی رحمید؟ چرا پدر پیری را مقابل چشم فرزندش، آن هم بدون کوچک ترین تقصیر شکنجه می کنید؟ رییس اردوگاه از عمل نیروهای زیر دست با خبر نبود.
متأثر شد، عذر خواهی و به دلجویی از من و پدرم پرداخت.دستور داد از بیرون اردوگاه غذای خوبی تهیه شد و قول داد دیگر شاهد این اعمال و رفتار غیر انسانی نباشیم.
در پایان ، آن شهید بزرگوار فرمود: انسانیت و جوانمردی و روح از خود گذشتگی و ایثار در هر کجا و از هر کسی دیده شود، دوست باشد یا دشمن، ستودنی است. نامرادی و نامردمی در هر کجا و از هر کسی دیده شود، ناپسند و نابخشودنی است.
گفتنی است: سردار سرافراز آزاده، شهید حمدالله دکامی زاده در سال 1336 در شهرستان سنقر از توابع شهر کرمانشاه متولد شد. بیش از شش ماه از تولدش نگذشته بود که از موهبت داشتن مادر محروم گردید. پدر شهید دکامی پس از فوت همسر به شهرستان قصرشیرین مهاجرت کرد. شهید دکامی دوران طفولیت، دبستان، دبیرستان، و اخذ دیپلم را در شهر قصرشیرین گذراند.
وی با شروع نهضت امام به یاران خمینی بزرگ پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در شکل گیری کمیته های انقلاب، جهاد سازندگی و تشکیل سپاه در منطقه قصرشیرین نقش مؤثری داشت، و سپس به واسطه ی علاقه به دفاع از کیان مقدس انقلاب اسلامی، به جمع سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.این سردار دلاور، سرانجام در ماه مبارک رمضان سال 1381 به هنگام عزیمت به شهر تهران، در حال انجام مأموریت به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
انتهای پیام
نظر شما