گفت‌وگو با «ميترا دليلي» همسر شهيد مدافع حرم سردار اكبر ملك‌شاهي؛
عشق شيعيان به اهل بيت(ع) زمان و مكان نمي‌شناسد وقتي اين عشق در خونت جريان يافت براي وصال به معشوق مرز نمي‌شناسي و براي رسيدن به او بي‌تابي مي‌كني.
كوه‌ها و بيابان‌ها را به عشق شهادت پيموده بود

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ از پايان جنگ تحميلي سال‌ها گذشته است اما عشق به شهادت در قلب خيلي‌ها از رزمندگان جاي مانده از قافله شهدا شعله مي‌كشد. «سردار شهيد اكبر ملك‌شاهي» يكي از جاماندگان قافله عاشورايي دفاع مقدس بود كه آرزوي شهادت را عمري در سينه داشت تا اينكه در دفاع از حرم اهل بيت به شهادت رسيد. سرداري كه دخترك چهار ساله‌اش را به اربابش حسين (ع) سپرده است تا خود راهي دفاع از حرم رقيه(س) شود. آري غيرت رادمردان شيعه نخواهد گذاشت ناموس اهل بيت در محاصره اشقيا باشد. اگرچه از عاشورا قرن‌ها گذشته است اما شيعه هرگز نخواهد گذاشت مصيبت عاشورا تكرار شود.
در همین راستا به گفت‌وگو با همسرش ميترا دليلي پرداختيم كه ماحصلش را پيش رو داريد.

گويا هم شما و هم همسرتان از خانواده شهدا هستيد؟
بله، من فرزند شهيد ماشاء‌الله دليلي هستم. من و همسرم هر دو اهل كرمانشاه هستيم. همسايه بوديم و مادران‌مان همديگر را مي‌شناختند، همسرم برادرش شهيد بود و دنبال ازدواج با دختري از خانواده شهيد بود، سال 69 ازدواج كرديم و حاصل زندگي مشترك‌مان سه فرزند؛ دو دختر و يك پسر است.

شهيد از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود؟
اكبر سال 65 عضو معاونت مهندسي نيروهاي زميني سپاه پاسداران شده بود. يعني چهار سال قبل از آنكه به خواستگاري‌ام بيايد پاسدار بود. ايشان بيش از 15 سال در مناطق جنگي به پاكسازي ميادين مين پرداخت. ابتدا آموزش مي‌داد و بعد ناظر ميادين مين شد. چند سال اخير هم مسئول انهدام ميادين مين كل كشور شده بود. البته همسرم قبل از شهادت برادرش به صورت نيروي داوطلب بسيجي به جبهه رفته بود. خودش تعريف مي‌كرد كه همزمان با عمليات كربلاي5 اكبر كارمند بانك بوده كه با شروع اين عمليات از مسئولش درخواست مأموريت مي‌كند. چون موافقت نمي‌شود، كار در بانك را رها مي‌كند و خودش را به عمليات مي‌رساند. اكبر در كربلاي5 به شدت مجروح شده بود طوري كه يك ماه به كما رفته بود.
قاعدتاً در شغل تخريب و پاكسازي ميادين مين خطرات زيادي وجود دارد، همسرتان چه ديدي نسبت به اين مسئله داشت؟
در اين شغل نه تنها امكان شهادت وجود دارد، بلكه سختي‌هايي دارد كه متوجه خانواده فرد مي‌شود. همسرم چون كارش پاكسازي و تخريب بود مأمور شد در مناطق مرزي خدمت كند. اواخر سال 90ما را به مناطق مرزي قصر شيرين برد. من به او گفتم مردم كار مي‌كنند تا زندگي كنند. اما او در پاسخ مي‌گفت من زندگي مي‌كنم تا كار كنم؛ كارم همه زندگي من است. اكبر در سال 91 هم حين كار باز دچار حادثه شد و جانباز شد، طوري كه به دستور دكتر نمي‌توانست كار سنگيني انجام دهد. خصيصه شجاعت و بي‌توقعي‌ شهيد در بين رزمنده‌هاي دفاع مقدس زبانزد بود. همين خصيصه را در سوريه هم داشت. به گفته همرزمانش او به حدي از شجاعت رسيده بود كه به خاطر دفاع از حرم حضرت زينب تمام اصولي كه در پاكسازي مين به ديگران آموزش مي‌داد را زير پا گذاشته بود. به خاطر شرايط خاص جنگ در سوريه، همسرم و همرزمانش مجبور شده بودند براي خنثي‌سازي مين‌هايي كه زير خاك پنهان بود يك متر زمين بكنند تا به مين برسند. گويا كارشان در آنجا بسيار سخت‌تر از خنثي‌سازي مين در مناطق عملياتي برجاي مانده از دفاع مقدس بوده است.
فكر شهادتش را كرده بوديد؟
خودش تا حدود زيادي قبل از رفتن ما را آماده شهادتش كرده بود. مادرش خيلي ناراحت بود و مي‌گفت شما سال 91 جانباز شدي، نبايد بدوي، نبايد كار سنگين انجام بدهي اما اكبر گفت: مادر اگر بگويي از رفتنم ناراحتي، نمي‌روم ولي شما دوست داري داعش وارد ايران شود و لب مرز با ايران مقابله كند. من يك نظامي‌ام بايد بروم؛ من حس مي‌كنم مرگ خيلي به من نزديك است. حال شما دوست داري من با تصادف يا بيماري از دنيا بروم يا مي‌پسندي با شهادت از دنيا بروم؟ بالاخره مادرش راضي شد و گفت برو خدا پشت و پناهت، دعا مي‌كنم به سلامت برگردي. اكبر از قبل مي‌دانست كه شهيد مي‌شود و حتي خوابش را ديده بود.
ماجراي خوابي كه ديده بود چيست؟
سال 65 قبل از عمليات كربلاي 5 خوابي مي‌بيند كه در چند مرحله تعبير شد. يك مرحله در عمليات كربلاي 5 بود. اكبر در اين عمليات با هشت نفر از دوستانش صيغه برادري خوانده بودند. به هم قول داده بودند هر كسي شهيد شد شفيع ديگري باشد. تا الان هم فقط يك نفرشان زنده مانده و بقيه شهيد شده‌اند. ايشان خواب مي‌بيند تمام آنهايي كه باهم دوست و برادر بودند و در كربلاي 5 شهيد شدند در تويوتاي سپاه نشسته‌اند. اكبر هم خواسته بود سوار شود كه راننده شروع به حركت مي‌كند. رفته رفته سرعت مي‌گيرد. اكبر هر كاري مي‌كند تا سوار شود موفق نمي‌شود تا اينكه تويوتا وارد چاله‌اي مي‌شود و آب لجن‌زار به صورتش مي‌پاشد. آب روي صورتش را كه پاك مي‌كند، مي‌بيند تويوتا فاصله گرفته و بعد هرچه مي‌دود به آن نمي‌رسد. در همين حين از خواب بيدار مي‌شود. اين خواب را براي روحاني گردان‌شان جبهه تعريف مي‌كند. تعبير مي‌كند كساني كه داخل تويوتا بودند شهيد مي‌شوند شما مجروح مي‌شوي. آب لجن؛ لجن‌زار زندگي است و اينكه لجن‌زار را پاك مي‌كند خودش را از لجن‌زار زندگي نجات مي‌دهد. همين طور هم شد و در كربلاي5 همان دوستانش شهيد شدند و خودش به شدت مجروح شد. بعد از 30 سال هم در دفاع از حرم به شهادت رسيد و خوابش تعبير شد.
كوه‌ها و بيابان‌ها را به عشق شهادت پيموده بود

در صحبت‌هاي‌تان گفتيد كه شهيد در سال 91 مجروح شده بود. مجروحيتش چطور رخ داد؟
سال 91 ما قصر شيرين بوديم. در اثر انفجار مين يك تركش كمانه مي‌كند و به كوه مي‌خورد. در برگشت به شكم اكبر مي‌‌خورد و باعث مجروحيتش مي‌شود. ايشان را به بيمارستان كرمانشاه منتقل مي‌كنند و سرپايي عمل مي‌شود. شرح عملش را پرستاران گم كردند. در شرح عمل آمده بود در اثر تكان‌ها شكمش پاره مي‌شود و مجدداً بخيه مي‌زنند. بعد از آن اكبر از كارهاي سنگين و عملياتي معاف مي‌شود اما باز به خدمت در نظام ادامه مي‌دهد.
از خصوصيات اخلاقي شهيد بگوييد.
تمام كساني كه با اكبر آشنايي داشتند مي‌گويند او مدل سال 57 مانده بود. ذره‌اي به دنيا دلبستگي نداشت مثل جوانان اول انقلاب بود. خيلي ساكت و كم حرف بود. خنده‌هايش حالت تبسم داشت. در عين حال خيلي احساساتي بود. مي‌گفت به من دل نبند من آدمي نيستم تا كهولت سن با هم باشيم. مي‌گفت من آنقدر در بيابان‌ها و گرماي 60 درجه مي‌گردم تا شهيد شوم. در مأموريت‌ها در گرماي 60 درجه بيابان‌ها از شدت گرما كلاه حصيري‌شان مي‌سوخت. مي‌گفت دنبال چه مي‌گرديد من از اين بمب‌ها و نارنجك‌ها دست بر‌نمي‌دارم آنقدر مي‌گردم تا به مرادم «شهادت» برسم.
به نظر شما انگيزه‌هاي حضور همسرتان در جمع مدافعان حرم چه بود؟
روي شناختي كه از ايشان داشتم، بعد از 25سال زندگي مشترك، مي‌دانستم به چه فكر مي‌كند. براي هر كاري چه منظوري دارد. در سه سال آخر زندگي فكرش را مي‌خواندم، مطمئنم براي رفتن به سوريه فقط به دنبال شهادت مي‌گشت. طبق خوابي كه ديده بود و به دنبال شهدا مي‌دويد، مي‌خواست عاقبت به قافله شهدا برسد. وقتي مي‌خواست برود، ‌مسئولانش در پاكسازي ميادين مين مخالفت كردند. احمد با اصرار گفت بايد بروم و دنبال چيزي هستم كه در ايران به آن دست پيدا نمي‌كنم. به نظر من او به دنبال رضايت خدا بود، مي‌گفت اگر نگذاريد بروم قيامت جلوي حضرت زينب(س) شكايت مي‌كنم. شهيد دغدغه سوريه و حضرت زينب(س) داشت.
با وجود داشتن يك دختر چهار ساله مخالفتي با رفتن ايشان نداشتيد؟
اتفاقاً به او گفتم دختر چهار ساله داري نرو. گفت دختر چهار ساله‌ام فداي دختر 3ساله امام حسين. اين اواخر به بچه‌هايش سفارش مي‌كرد فرايض ديني نماز و روزه را به خوبي انجام دهند، آخرين بار 10 روزي در خانه بود. وقتي كه رفت ديگر مطمئن شدم برنمي‌گردد. همين طور هم شد و در آخرين اعزامش بعد از 18 روز به شهادت رسيد.
از نحوه شهادتش چيزي شنيده‌ايد؟
گويا يك مين تله‌اي منفجر مي‌شود و يك پاي همسرم را قطع مي‌كند. مجروح مي‌شود وقتي دوستانش با شنيدن صداي انفجار خودشان را به اكبر مي‌رسانند با اينكه مين كوچكي منفجر شده بود، اما شدت جراحت به حدي بود كه حالت غيرعادي ايجاد كرده بود. همين حين اسلحه كلاشينكف همسرم در اثر گرما منفجر مي‌شود و اكبر به شهادت مي‌رسد. همسرم به دليل مسائل امنيتي مجبور بود زمان تخريب مين، اسلحه همراهش باشد. اكبر ساعت 8 و 30 دقيقه شنبه 28 آذر 94 يك روز قبل از شهادت امام حسن عسكري(ع) در شهر سليميه سوريه كه نزديك خاك تركيه است مجروح شد و در حين انتقالش به بيمارستان سليميه به شهادت رسيد. در حالي كه 49 سال از عمرش مي‌گذشت به دوستان شهيدش پيوست. روز بعدش يك‌شنبه ظهر بود كه خبر دادند مجروح شده است. اما من مي‌دانستم شهيد شده، شب دوشنبه معراج شهدا او را ديديم و صبح دوشنبه در نيروي زميني سپاه تشييع كردند و طبق وصيتش در كرمانشاه و قطعه‌اي كه برادرش به خاك سپرده شد، ايشان را دفن كرديم. جالب است كه پيكر اكبر را در مزار يك شهيد مفقود‌الجسد دفن كرديم. اين مزار توسط خانواده شهيد به ايشان اهدا شده بود و به اين ترتيب همسرم در كنار دوستان شهيدش آرام گرفت.
 منبع: جوان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده