دست نوشته شهید امین اله خدا مرادی/ در جبهه ما شاهد یاری رساندن خداوند بودیم
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۹
حدود سه روز است که در سنگر علیه کفار بعثی می جنگیم اما به خدا قسم در این سنگرها در پناه خداوند بزرگ و امام عصر مهدی ( عج ) قرار داریم فقط دعا می کنم و از خداوند بزرگ و حضرت مهدی و سایر ائمه کمک می طلبم. به خدا قسم که ما شاهد شرکت امام زمان و یاری قدرت لایزال الهی هستیم.
به گزارش نویدشاهد کرمانشاه؛ شهید امین اله خدا مرادی در سال 1340 در اسلام آباد غرب به دنیا آمد و و در تاریخ ششم مرداد 1340 به شهادت
می رسد.
*دست نوشته شهید
من و برادران همرزمم، برادر ناصر، برادر اسکندر، برادر احدی، و برادر اسکندر مرادی و برادر ذوالفقار معرفت حدود سه روز است که در سنگر علیه کفار بعثی می جنگیم اما به خدا قسم در این سنگرها در پناه خداوند بزرگ و امام عصر مهدی ( عج ) قرار داریم فقط دعا می کنم و از خداوند بزرگ و حضرت مهدی و سایر ائمه کمک می طلبم. به خدا قسم که ما شاهد شرکت امام زمان و یاری قدرت لایزال الهی هستیم.
تا کنون از طرف عراقی ها 15 بار در برابر حمله ای که به آنها کردیه ایم ضد حمله شده و ما فراری شان داده ایم اما از آنجا که نیروهای ما مؤمن به قرآن کریم و پایبند به اسلام هستند تمامی پاتک های آنها را پاسخ داده ایم.
حتی با افراد خیلی کم هر مرتبه تعداد زیادی از آنها را به هلاکت می رسانیم.
دیروز ساعت 5/2 بعد از ظهر توپخانه ارتش جمهوری اسلامی ایران یک گردان تانک عراقی ها را که در قسمت جنوبی جاده گیلان غرب – قصرشیرین بود نابود و به طور کلی با خاک یکسان کرد و افراد آن را به هلاکت رساند و تانک های آنها طعمه حریق شدند.
اما ما در سنگرها نشسته ایم چون مجروح هستیم و سایر برادران مشغول نبرد بی اما هستند و سر وقت، نماز را هم نسشته می خوانیم و بعد از چهار روزنبرد هنوز هم مصمم هستیم که با چنگ و ( دندان ) و با سنگ هم شده عراقی ها را از این قسمت از خاک میهنمان برانیم.
به یاری امام زمان و خداوند لایزال سعی می کنیم تک تک آنها را نابود کرده و خاک اسلامی خود را آزاد کنیم.
برادرم اسکندر دست چپش را از دست داده، برادرم ناصر از پشت شانه چپ تیر خورده و برادرم اسکندر ( دو فرد با نام اسکندر در سنگر حضور داشته اند ) دست راستش تیر خورده و من هم نه جای بدنم توسط ترکش نارنجک سوراخ شده اما سستی به خود راه نمی دهیم به امید اینکه پیروز و صحیح و سالم تمامی منطقه کورک و قاسم آباد را آزاد کنیم. این وصیت نامه در حالی نوشته می شود که با عراقی ها نبرد تن به تن داریم و حدود 120 تا 150 متر فاصله داریم.
اما قضیه مجروح شدن من به شرح زیر است ما حدود ساعت 5/4 شب پنجشنبه 19 آذر 1360 از اردوگاه خود به سوی مقر سپاه پاسداران حرکت کردیم در روز پنجشنبه از صبح تا ساعت 10 شب در سپاه بودیم و با برادران سپاهی هماهنگ شدیم و 12 گروه 30 نفری شدیم و به مقصد تنگ کورک و قاسم آباد با ماشین حرکت کردیم ساعت حدود 5/11 بود که به نقطه الحاق رسیدیم و ساعت 12 از آنجا حرکت کردیم و حدود ساعت 5/4 صبح جمعه با شور و شوق به اطراف سنگرهای دشمن در ارتفاعات قاسم آباد رسیدیم و سنگرها را یکی پس از دیگری تسخیر کردیم همین که سپیده دمید ما تمامی منطقه را تسخیر کرده بودیم. و حتی جاده گیلانغرب، قصر شیرین را هم زیر کنترل گرفتیم و مانع عبور و مرور ماشین های عراقی از جاده شدیم من و اسکندر و کیومرث و چند تن از برادران سپاهی در یک شیار بودیم و دامنه جنوبی کوه را زیر نظر داشتیم و چند تن دیگر از برادران در قسمت غربی ما در یک شیار دیگر بودند که یکی از آنها از لب پایین و بینی تیر خورد و بچه ها فورا آنجا را تخلیه کردند ما هم مرتب به روی دشمن آتش می گشودیم ما از جلوی خود خبر نداشتیم و فکر می کردیم جلوی ما نیروی خودی است و صدای شلیک کلاش می آمد بعد از نیم ساعت ما متوجه شدیم که دشمن ( در پیش رو ) است سعی کردیم که دشمن را بزنیم اما دشمن دیده نشد که حدود 4 یا 5 نفر بودند ما چند نارنجک به سوی آنها پرتاب کردیم دقیقا معلوم نبود که چند نفر از آنها کشته شده اند یکی از آنها چند نارنجک به سوی ما پرتاب کرد خود را از خطر نارنجک ها حفظ کردیم تا اینکه نارنجک به میان ما افتاد اسکندر خواست دوباره نارنجک را برای دشمن پرت کند که نارنجک در دستش منفجر شد و دست او زخمی شد و من هم از لب بالایی و گونه و ران و کتف و دست راست زخمی شدم و کیومرث هم ران راستش ترکش خورد و یکی از دوستان ما با نام محمد نوروزی شهید شد. ما فورا خود را به پشت نیروهای خودی رساندیم، اسکندر راه خود را گم کرده بود یک تیر کلاش هم از طرف چپ صورتش، مجددا" او را مجروح کرد. اکنون ما در پشت سنگرهای خودی قرار داریم این وصیت نامه در حالی نوشته می شود که برادران شجاع ما عراقی ها را به درک واصل ( کرده ) و سنگرها را تصرف می کنند.
والسلام
می رسد.
*دست نوشته شهید
من و برادران همرزمم، برادر ناصر، برادر اسکندر، برادر احدی، و برادر اسکندر مرادی و برادر ذوالفقار معرفت حدود سه روز است که در سنگر علیه کفار بعثی می جنگیم اما به خدا قسم در این سنگرها در پناه خداوند بزرگ و امام عصر مهدی ( عج ) قرار داریم فقط دعا می کنم و از خداوند بزرگ و حضرت مهدی و سایر ائمه کمک می طلبم. به خدا قسم که ما شاهد شرکت امام زمان و یاری قدرت لایزال الهی هستیم.
تا کنون از طرف عراقی ها 15 بار در برابر حمله ای که به آنها کردیه ایم ضد حمله شده و ما فراری شان داده ایم اما از آنجا که نیروهای ما مؤمن به قرآن کریم و پایبند به اسلام هستند تمامی پاتک های آنها را پاسخ داده ایم.
حتی با افراد خیلی کم هر مرتبه تعداد زیادی از آنها را به هلاکت می رسانیم.
دیروز ساعت 5/2 بعد از ظهر توپخانه ارتش جمهوری اسلامی ایران یک گردان تانک عراقی ها را که در قسمت جنوبی جاده گیلان غرب – قصرشیرین بود نابود و به طور کلی با خاک یکسان کرد و افراد آن را به هلاکت رساند و تانک های آنها طعمه حریق شدند.
اما ما در سنگرها نشسته ایم چون مجروح هستیم و سایر برادران مشغول نبرد بی اما هستند و سر وقت، نماز را هم نسشته می خوانیم و بعد از چهار روزنبرد هنوز هم مصمم هستیم که با چنگ و ( دندان ) و با سنگ هم شده عراقی ها را از این قسمت از خاک میهنمان برانیم.
به یاری امام زمان و خداوند لایزال سعی می کنیم تک تک آنها را نابود کرده و خاک اسلامی خود را آزاد کنیم.
برادرم اسکندر دست چپش را از دست داده، برادرم ناصر از پشت شانه چپ تیر خورده و برادرم اسکندر ( دو فرد با نام اسکندر در سنگر حضور داشته اند ) دست راستش تیر خورده و من هم نه جای بدنم توسط ترکش نارنجک سوراخ شده اما سستی به خود راه نمی دهیم به امید اینکه پیروز و صحیح و سالم تمامی منطقه کورک و قاسم آباد را آزاد کنیم. این وصیت نامه در حالی نوشته می شود که با عراقی ها نبرد تن به تن داریم و حدود 120 تا 150 متر فاصله داریم.
اما قضیه مجروح شدن من به شرح زیر است ما حدود ساعت 5/4 شب پنجشنبه 19 آذر 1360 از اردوگاه خود به سوی مقر سپاه پاسداران حرکت کردیم در روز پنجشنبه از صبح تا ساعت 10 شب در سپاه بودیم و با برادران سپاهی هماهنگ شدیم و 12 گروه 30 نفری شدیم و به مقصد تنگ کورک و قاسم آباد با ماشین حرکت کردیم ساعت حدود 5/11 بود که به نقطه الحاق رسیدیم و ساعت 12 از آنجا حرکت کردیم و حدود ساعت 5/4 صبح جمعه با شور و شوق به اطراف سنگرهای دشمن در ارتفاعات قاسم آباد رسیدیم و سنگرها را یکی پس از دیگری تسخیر کردیم همین که سپیده دمید ما تمامی منطقه را تسخیر کرده بودیم. و حتی جاده گیلانغرب، قصر شیرین را هم زیر کنترل گرفتیم و مانع عبور و مرور ماشین های عراقی از جاده شدیم من و اسکندر و کیومرث و چند تن از برادران سپاهی در یک شیار بودیم و دامنه جنوبی کوه را زیر نظر داشتیم و چند تن دیگر از برادران در قسمت غربی ما در یک شیار دیگر بودند که یکی از آنها از لب پایین و بینی تیر خورد و بچه ها فورا آنجا را تخلیه کردند ما هم مرتب به روی دشمن آتش می گشودیم ما از جلوی خود خبر نداشتیم و فکر می کردیم جلوی ما نیروی خودی است و صدای شلیک کلاش می آمد بعد از نیم ساعت ما متوجه شدیم که دشمن ( در پیش رو ) است سعی کردیم که دشمن را بزنیم اما دشمن دیده نشد که حدود 4 یا 5 نفر بودند ما چند نارنجک به سوی آنها پرتاب کردیم دقیقا معلوم نبود که چند نفر از آنها کشته شده اند یکی از آنها چند نارنجک به سوی ما پرتاب کرد خود را از خطر نارنجک ها حفظ کردیم تا اینکه نارنجک به میان ما افتاد اسکندر خواست دوباره نارنجک را برای دشمن پرت کند که نارنجک در دستش منفجر شد و دست او زخمی شد و من هم از لب بالایی و گونه و ران و کتف و دست راست زخمی شدم و کیومرث هم ران راستش ترکش خورد و یکی از دوستان ما با نام محمد نوروزی شهید شد. ما فورا خود را به پشت نیروهای خودی رساندیم، اسکندر راه خود را گم کرده بود یک تیر کلاش هم از طرف چپ صورتش، مجددا" او را مجروح کرد. اکنون ما در پشت سنگرهای خودی قرار داریم این وصیت نامه در حالی نوشته می شود که برادران شجاع ما عراقی ها را به درک واصل ( کرده ) و سنگرها را تصرف می کنند.
والسلام
نظر شما