نگاهی به زندگی شهید نصر اله رزلانسری
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱۸
شهید نصراله رزلانسری اول آذر سال ۱۳۳۸ در روستاي بيلوار از روستاهاي كرمانشاه به دنيا آمد. تا دوم دبيرستان در همانجا ادامه تحصیل داد. سال ۱۳۵۷وارد خدمت نظام شد و در هنگ نوجوانان به فعاليت پرداخت. او در ۶ شهریور ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی کوشک اهواز به شهادت رسید.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید نصراله رزلانسری اول آذر سال ۱۳۳۸ در روستاي بيلوار از روستاهاي كرمانشاه به دنيا آمد. تا دوم دبيرستان در همانجا ادامه تحصیل داد. سال ۱۳۵۷وارد خدمت نظام شد و در هنگ نوجوانان به فعاليت پرداخت. او در ۶ شهریور ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی کوشک اهواز به شهادت رسید.
در زمان شکلگیری انقلاب درجهدار ارتش بود و در اهواز خدمت ميكرد با این وصف که ارتشی بود از مبارزین انقلابی بر علیه رژیم شاه بود و ارتشی بودن باعث نشد كه توسط ساواك دستگير نشود. دستگیر و شکنجهاش کردند. همین ارج و قربش را در میان مردم اهواز بیشتر کرد. حالا ديگر به عنوان سر گروهي انقلابي شناخته ميشد كه پيامهاي حضرت امام را در ميان مردم پخش ميكرد. شبي با اتوبوس از اهواز به كرمانشاه ميآمد خانواده هم در اين سفر همراهش بودند عدهاي راهزن سر راه اتوبوس كمين كرده و راه را بستند و اموال مسافران را به غارت بردند. اتوبوس مقابل پاسگاه پليس بعدي ايستاد نصرا... پياده شد. از نيروي پليس درخواست كمك كرد، جواب آنها چيزي نبود كه قانعكننده باشد. امنيت جاده به آنها ربطي نداشت. گفتند: برويد اموالتان را پس بگيريد و جادهها را امن كنيد. نصراله دست خالي برگشت. عدهاي از مسافران پياده شده بودند. نصراله همه را سوار كرد. علتش را پرسيدند كه گفت: اينها منتظر كوچكترين حركتي از سوي ما هستند تا ما را به رگبار ببندند. اين بود كه عزم نصراله براي مبارزه با حكومت جزمتر شد.
اتوبوس بين راه توسط ساواك شناسايي شده بود. به محض اين كه اتوبوس به كرمانشاه رسيد، ريختند و چند نفرشان را بردند. دستگيرشدهها پس از پيروزي انقلاب آزاد شدند.
از آن جا كه در ارتش كار ميكرد، بدني ورزيده داشت. كشتي ميگرفت، شاهدش مدالهاي رنگارنگي بود كه در مسابقات استاني و ارتش برده بود. با اين وجود احترامي كه به كوچكتر و بزرگتر از خود ميگذاشت ورد زبان خاص و عام بود هم چنين به همراه برادرانش حبیبا... و حجتا... سرپرست يك هيات مذهبي بود و محافظت از جان آنها را به عهده داشت. اوايل انقلاب از ناحيه كتف به سختي مجروح شد اما اهميتي نداد حتي دكتر هم نرفت.
جنگ كه شروع شد، نصراله از درجهداران لشگر ۹۱ اهواز بود و تا زمان شهادت در اکثر عملياتهايي كه در آنجا انجام شد شركت كرد.
خيلي كم به مرخصي ميآمد. هيچوقت هم تا پايان مدت مرخصياش در منزل نميماند. چند روز مانده به پايان مرخصي به جبهه برميگشت. دو بار زخمي شد، يك بار از ناحيهي دست و يك بار از ناحيهي پيشاني که مورد دوم حادتر بود.
عاقبت روز موعود فرا رسيد غروب بود. نصراله بيرون از سنگر با چند نفر از رزمندگان مشغول صحبت بود، كه خمپاره¬ي عراقي به زمين اصابت كرد. تركشها در هوا به پرواز در آمدند و به پشت سرش اصابت كردند. پيكرش به زمين افتاد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
*دست نوشته شهید
من به آنچه احساس میکنم بنویسم، مینویسم
اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی، قفل کن
اما ... فراموش نکن... همان انسان که دیروز ندانسته قفل ساخت ... امروز کلیدشو برای من میسازد.
عزیزان احساسم به حقیقت خواهد رسید، من و ما پیروز می شویم. به امید آن روز.
انتهای پیام
در زمان شکلگیری انقلاب درجهدار ارتش بود و در اهواز خدمت ميكرد با این وصف که ارتشی بود از مبارزین انقلابی بر علیه رژیم شاه بود و ارتشی بودن باعث نشد كه توسط ساواك دستگير نشود. دستگیر و شکنجهاش کردند. همین ارج و قربش را در میان مردم اهواز بیشتر کرد. حالا ديگر به عنوان سر گروهي انقلابي شناخته ميشد كه پيامهاي حضرت امام را در ميان مردم پخش ميكرد. شبي با اتوبوس از اهواز به كرمانشاه ميآمد خانواده هم در اين سفر همراهش بودند عدهاي راهزن سر راه اتوبوس كمين كرده و راه را بستند و اموال مسافران را به غارت بردند. اتوبوس مقابل پاسگاه پليس بعدي ايستاد نصرا... پياده شد. از نيروي پليس درخواست كمك كرد، جواب آنها چيزي نبود كه قانعكننده باشد. امنيت جاده به آنها ربطي نداشت. گفتند: برويد اموالتان را پس بگيريد و جادهها را امن كنيد. نصراله دست خالي برگشت. عدهاي از مسافران پياده شده بودند. نصراله همه را سوار كرد. علتش را پرسيدند كه گفت: اينها منتظر كوچكترين حركتي از سوي ما هستند تا ما را به رگبار ببندند. اين بود كه عزم نصراله براي مبارزه با حكومت جزمتر شد.
اتوبوس بين راه توسط ساواك شناسايي شده بود. به محض اين كه اتوبوس به كرمانشاه رسيد، ريختند و چند نفرشان را بردند. دستگيرشدهها پس از پيروزي انقلاب آزاد شدند.
از آن جا كه در ارتش كار ميكرد، بدني ورزيده داشت. كشتي ميگرفت، شاهدش مدالهاي رنگارنگي بود كه در مسابقات استاني و ارتش برده بود. با اين وجود احترامي كه به كوچكتر و بزرگتر از خود ميگذاشت ورد زبان خاص و عام بود هم چنين به همراه برادرانش حبیبا... و حجتا... سرپرست يك هيات مذهبي بود و محافظت از جان آنها را به عهده داشت. اوايل انقلاب از ناحيه كتف به سختي مجروح شد اما اهميتي نداد حتي دكتر هم نرفت.
جنگ كه شروع شد، نصراله از درجهداران لشگر ۹۱ اهواز بود و تا زمان شهادت در اکثر عملياتهايي كه در آنجا انجام شد شركت كرد.
خيلي كم به مرخصي ميآمد. هيچوقت هم تا پايان مدت مرخصياش در منزل نميماند. چند روز مانده به پايان مرخصي به جبهه برميگشت. دو بار زخمي شد، يك بار از ناحيهي دست و يك بار از ناحيهي پيشاني که مورد دوم حادتر بود.
عاقبت روز موعود فرا رسيد غروب بود. نصراله بيرون از سنگر با چند نفر از رزمندگان مشغول صحبت بود، كه خمپاره¬ي عراقي به زمين اصابت كرد. تركشها در هوا به پرواز در آمدند و به پشت سرش اصابت كردند. پيكرش به زمين افتاد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
*دست نوشته شهید
من به آنچه احساس میکنم بنویسم، مینویسم
اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی، قفل کن
اما ... فراموش نکن... همان انسان که دیروز ندانسته قفل ساخت ... امروز کلیدشو برای من میسازد.
عزیزان احساسم به حقیقت خواهد رسید، من و ما پیروز می شویم. به امید آن روز.
انتهای پیام
نظر شما