عزیزتر از جانم ندارم که فدای اسلام و قرآن کنم
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۱
خدایا، تو شاهدی که چیزی عزیزتر از جانم ندارم که فدای اسلام و قرآن کنم.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ عبدالرضا صادقی پاساری در دوم آذر سال ۱۳۴۰ در شهرستان هرسین به دنیا آمد و در ۳۰ مهر ماه ۱۳۶۳ در میمک به شهادت رسید.
وضع مالیشان نسبتاً خوب بود. پدرش مقدار زیادی زمین کشاورزی و یک گرمابه داشت.
کاظمخان از بزرگان مذهبی استان کرمانشاه به حساب میآمد ارتباط نزدیکی با علماء وقت داشت و در شکلگیری انقلاب نقش مؤثری داشت. برادران همسرش جمشید و باقر دارابی نیز او را همراهی میکردند پسر بزرگترش علیرضا با دوستان انقلابیاش فعالیت شبانه روزی داشتند آنها با پشتیبانی حاج کاظم برای شکلگیری انقلاب از همه هستیشان مایه گذاشته بودند. دستگاه تکثیر اعلامیه (دستگاه پلیکپی) را در منزل باجناقش نوراله قاسمی نگهداری میکردند پسرش حجت هم با اینکه سن کمی داشت در همه امور حاضر بود.
عبدالرضا که نوجوانی بسیار شجاع و نترس بود همواره در صف انقلابیون بود. همواره سخن امام را بر زبان میآورد که فرموده بود سربازان من هنوز در گهوارهها هستند. در سالهای اول انقلاب در ایجاد امنیت محلی و از هم پاشیدن جمعیت ضد انقلاب در چهار راه مدرس کرمانشاه نقش بسزایی داشت. عاشق ورزشهای زورخانهای بود. و در جبهه هم که بود هرگز ورزش زورخانهای را رها نکرد. او و برادرش علیرضا از پایهگزاران انجمن اسلامی شاطرآباد بودند. دو برادر با هم در انجمن اسلامی فعالیت میکردند.
بچههای محل و اعضاء انجمن اسلامی او را داش عبدل صدا میزدند و این بخاطر روحیات جوانمردانه و خصلت پهلوانیاش بود. در هیئت زنجیرزنی و سینه زنی حضور فعال داشت و از بزرگان و مسئولین هیئت و پایگاه به حساب میآمد در آخرین شب عاشورایی که در هیئت حضور داشت بدون لحظهای خوابیدن تا صبح سربندهای یا حسین را با کلیشه روی پارچه تهیه میکرد و نجواهای عاشقی را سرمیداد، شعری که همواره ترنم میکرد:
«در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبهصفتان زشتخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز مردن مهراس / مرده است هر آنکه او را نکشند» .
یکی از اطاقهای بزرگ خانهی پدریشان محل تشکیل جلسات انجمن بود. در جبهه دوش به دوش هم در نبردها شرکت داشتند. عبدالرضا با آنکه چپ دست بود اما نشانهگیری بسیار خوبی داشت. خط شکن و آر پی جی زن بود. آرزویش شهادت در لباس سپاه پاسداران بود. بهمن ماه سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۵ شرکت داشت. در منطقه¬ی چنگوله در استان ایلام. قبل از رفتن از همه خداحافظی کرد. او که این بار بخاطر لیاقتش فرمانده دسته شده بود روز بیست و هفتم مهرماه سال ۱۳۶۳ در عملیات عاشورا شرکت کرد و همراه یاران دیرینهاش در تیپ نبیاکرم (ص) این بار مسئولیت خطشکنی عملیاتی لو رفته و بسیار سخت را بعهده گرفته بودند فرمانده گردان شهید حاج حسین اجاقی (عمو حسین) بود عشق و علاقه رزمندگان به این مسئولین باعث شده بود حتی در عملیات لو رفته کسی تعلل به خرج ندهد؛ ارتفاعات سر به فلک کشیده میمک ـ تپه شهدا ـ تپه رحمان و ... و در نهایت شیار حساس و مهم نیخزر بود که کار به سختی گرایید و محاصره تاریخی میمک شکل گرفت. شهید ناصر بیابانی و شهید مجید زارعی معاونین عموحسین از داخل حلقه محاصره و خود عموحسین از خارج حلقه محاصره فرماندهی را بعهده داشتند، ارتباط بیسیم قطع شده بود، در این موقعیت این داشعبدل بود که داوطلبانه با اخذ اجازه از ناصر و مجید به قلب دشمن زده از حلقه محاصره خارج شده خودش را به عموحسین رسانید راهنماییهای او را شنید و بیسیم سالمی برداشت و رفت که خود را به داخل حلقه محاصره برساند اما در آخرین لحظات در حالی که بچههای داخل حلقه محاصره او را میدیدند که نزدیک میشود.در مبارزه¬ی رودررو مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. بیشتر همرزمانش شهید یا اسیر شدند. مفقودالاثر اعلام شد عاقبت چند سال بعد که اسرا به میهن باز گشتند خبر شهادتش را دادند. ۱۳ سال بعد پیکر مطهرش به وطن بازگشت و در گلزار شهدا آرام گرفت با اینکه بجز تکههای استخوانش چیزی باقی نمانده بود ولی تکههای لباس سپاه در تنش هنوز قابل تشخیص بود.
*فرازهایی از وصیت نامه
خدایا، تو شاهدی که چیزی عزیزتر از جانم ندارم که فدای اسلام و قرآن کنم.
من این خون را به پای درختِ خونین اسلام ریخته و به پیروی از امام حسین (ع)، شهادت و مرگِ خونین را انتخاب میکنم و با لبیک گفتن به حسینِ زمان، امام خمینی با ایثار جانِ خود ثابت میکنم که ما اهل کوفه نیستیم امام خود را تنها بگذاریم.
خود را مسئول میدانم که به فرمان امام خمینی، در جبهههای حق علیه باطل، حضور یابم و تا زمانی که راه کربلا را به همراه رزمندگان عزیز اسلام نگشایم به خانهی خود برنگردم.
به شما توصیه میکنم تحت فرمان امام خمینی از این گروهگرایی و دستهبازی دور باشید.
پدر و مادر عزیزم، انشاءاله که مرا حلال کنید و شما خواهران، راه زینب (س) را ادامه دهید.
وضع مالیشان نسبتاً خوب بود. پدرش مقدار زیادی زمین کشاورزی و یک گرمابه داشت.
کاظمخان از بزرگان مذهبی استان کرمانشاه به حساب میآمد ارتباط نزدیکی با علماء وقت داشت و در شکلگیری انقلاب نقش مؤثری داشت. برادران همسرش جمشید و باقر دارابی نیز او را همراهی میکردند پسر بزرگترش علیرضا با دوستان انقلابیاش فعالیت شبانه روزی داشتند آنها با پشتیبانی حاج کاظم برای شکلگیری انقلاب از همه هستیشان مایه گذاشته بودند. دستگاه تکثیر اعلامیه (دستگاه پلیکپی) را در منزل باجناقش نوراله قاسمی نگهداری میکردند پسرش حجت هم با اینکه سن کمی داشت در همه امور حاضر بود.
عبدالرضا که نوجوانی بسیار شجاع و نترس بود همواره در صف انقلابیون بود. همواره سخن امام را بر زبان میآورد که فرموده بود سربازان من هنوز در گهوارهها هستند. در سالهای اول انقلاب در ایجاد امنیت محلی و از هم پاشیدن جمعیت ضد انقلاب در چهار راه مدرس کرمانشاه نقش بسزایی داشت. عاشق ورزشهای زورخانهای بود. و در جبهه هم که بود هرگز ورزش زورخانهای را رها نکرد. او و برادرش علیرضا از پایهگزاران انجمن اسلامی شاطرآباد بودند. دو برادر با هم در انجمن اسلامی فعالیت میکردند.
بچههای محل و اعضاء انجمن اسلامی او را داش عبدل صدا میزدند و این بخاطر روحیات جوانمردانه و خصلت پهلوانیاش بود. در هیئت زنجیرزنی و سینه زنی حضور فعال داشت و از بزرگان و مسئولین هیئت و پایگاه به حساب میآمد در آخرین شب عاشورایی که در هیئت حضور داشت بدون لحظهای خوابیدن تا صبح سربندهای یا حسین را با کلیشه روی پارچه تهیه میکرد و نجواهای عاشقی را سرمیداد، شعری که همواره ترنم میکرد:
«در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبهصفتان زشتخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز مردن مهراس / مرده است هر آنکه او را نکشند» .
یکی از اطاقهای بزرگ خانهی پدریشان محل تشکیل جلسات انجمن بود. در جبهه دوش به دوش هم در نبردها شرکت داشتند. عبدالرضا با آنکه چپ دست بود اما نشانهگیری بسیار خوبی داشت. خط شکن و آر پی جی زن بود. آرزویش شهادت در لباس سپاه پاسداران بود. بهمن ماه سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۵ شرکت داشت. در منطقه¬ی چنگوله در استان ایلام. قبل از رفتن از همه خداحافظی کرد. او که این بار بخاطر لیاقتش فرمانده دسته شده بود روز بیست و هفتم مهرماه سال ۱۳۶۳ در عملیات عاشورا شرکت کرد و همراه یاران دیرینهاش در تیپ نبیاکرم (ص) این بار مسئولیت خطشکنی عملیاتی لو رفته و بسیار سخت را بعهده گرفته بودند فرمانده گردان شهید حاج حسین اجاقی (عمو حسین) بود عشق و علاقه رزمندگان به این مسئولین باعث شده بود حتی در عملیات لو رفته کسی تعلل به خرج ندهد؛ ارتفاعات سر به فلک کشیده میمک ـ تپه شهدا ـ تپه رحمان و ... و در نهایت شیار حساس و مهم نیخزر بود که کار به سختی گرایید و محاصره تاریخی میمک شکل گرفت. شهید ناصر بیابانی و شهید مجید زارعی معاونین عموحسین از داخل حلقه محاصره و خود عموحسین از خارج حلقه محاصره فرماندهی را بعهده داشتند، ارتباط بیسیم قطع شده بود، در این موقعیت این داشعبدل بود که داوطلبانه با اخذ اجازه از ناصر و مجید به قلب دشمن زده از حلقه محاصره خارج شده خودش را به عموحسین رسانید راهنماییهای او را شنید و بیسیم سالمی برداشت و رفت که خود را به داخل حلقه محاصره برساند اما در آخرین لحظات در حالی که بچههای داخل حلقه محاصره او را میدیدند که نزدیک میشود.در مبارزه¬ی رودررو مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. بیشتر همرزمانش شهید یا اسیر شدند. مفقودالاثر اعلام شد عاقبت چند سال بعد که اسرا به میهن باز گشتند خبر شهادتش را دادند. ۱۳ سال بعد پیکر مطهرش به وطن بازگشت و در گلزار شهدا آرام گرفت با اینکه بجز تکههای استخوانش چیزی باقی نمانده بود ولی تکههای لباس سپاه در تنش هنوز قابل تشخیص بود.
*فرازهایی از وصیت نامه
خدایا، تو شاهدی که چیزی عزیزتر از جانم ندارم که فدای اسلام و قرآن کنم.
من این خون را به پای درختِ خونین اسلام ریخته و به پیروی از امام حسین (ع)، شهادت و مرگِ خونین را انتخاب میکنم و با لبیک گفتن به حسینِ زمان، امام خمینی با ایثار جانِ خود ثابت میکنم که ما اهل کوفه نیستیم امام خود را تنها بگذاریم.
خود را مسئول میدانم که به فرمان امام خمینی، در جبهههای حق علیه باطل، حضور یابم و تا زمانی که راه کربلا را به همراه رزمندگان عزیز اسلام نگشایم به خانهی خود برنگردم.
به شما توصیه میکنم تحت فرمان امام خمینی از این گروهگرایی و دستهبازی دور باشید.
پدر و مادر عزیزم، انشاءاله که مرا حلال کنید و شما خواهران، راه زینب (س) را ادامه دهید.
نظر شما