راهنمای رسیدن به اقیانوس، قرآن است
سهشنبه, ۰۷ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۰
شهید می گفت:" زندگی مثال رودخانه ای است که ابتدایش یک چشمه و انتهایش اقیانوسی بیکران است."
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه ؛کتاب " ای کاش من هم " مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات « شهید یحیی شمشادیان "، که توسط شهناز رضایی همسر شهید بیان شده است.
وقتی دوستانش نظر او را درباره زندگی پرسیدند گفت: " زندگی مثال رودخانه ای است که ابتدایش یک چشمه و انتهایش اقیانوسی بیکران است."
قرآن کوچکی را به بازویش بسته بود همیشه به بازویش اشاره می کرد و می گفت: راهنمای رسیدن به اقیانوس، قرآن است.
در جبهه شجاعتش آن چنان بود که اسمش پشت دشمن را می لرزاند.
برای اینکه مبارزه و طریقه عملیاتش منحصر به فرد بود دشمن او را به اسم می شناخت.
در عملیات میمک از قسمت پا ترکش خورد و آسیب دید. اما بدون اینکه به عقب برگردد به مبارزه ادامه داد.
روزی که می خواست به آخرین مأموریتش برود با وجودی که حالت غریبی داشت اما سر از پا نمی شناخت بند پوتین هایش را بست.
دخترش را در آغوش گرفت او را بوسید. نگاهی به صورتش انداخت دل کندن از خانواده سخت بود و طاقت فرسا. اما او با بریدن از وابستگی ها و درک کردن راهی والاتر به جایی رسیده بود که توانست همه را به خدا بسپارد و برود. چشمان دخترش زیباتر از همیشه به نظر می رسید. همسرش به او نگاه می کرد. نگاهش که به او افتاد. سردی اشکی چشمانش را نوازش داد. قبل از اینکه اشک صورتش را بوسه زند از خانه بیرون رفت با یاد رسیدن به چیزی که سال ها برایش جنگیده بود شوقی وجودش را فراگرفت.
دوستانش می گفتند که این اواخر حال و هوایش فرق کرده و همیشه چیزی را زیر لب زمزمه می کرد.
حوالی ظهر بود که هنگام عملیات، در هلی کوپتر ترکش خورد با وجود دردری که می کشید به کارش ادامه داد اما هلی کوپترش به وسیله تانک دشمن هدف قرار گرفت و رسیدن به اقیانوس بیکران را در آسمان تجربه کرد.
انتهای پیام
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات « شهید یحیی شمشادیان "، که توسط شهناز رضایی همسر شهید بیان شده است.
وقتی دوستانش نظر او را درباره زندگی پرسیدند گفت: " زندگی مثال رودخانه ای است که ابتدایش یک چشمه و انتهایش اقیانوسی بیکران است."
قرآن کوچکی را به بازویش بسته بود همیشه به بازویش اشاره می کرد و می گفت: راهنمای رسیدن به اقیانوس، قرآن است.
در جبهه شجاعتش آن چنان بود که اسمش پشت دشمن را می لرزاند.
برای اینکه مبارزه و طریقه عملیاتش منحصر به فرد بود دشمن او را به اسم می شناخت.
در عملیات میمک از قسمت پا ترکش خورد و آسیب دید. اما بدون اینکه به عقب برگردد به مبارزه ادامه داد.
روزی که می خواست به آخرین مأموریتش برود با وجودی که حالت غریبی داشت اما سر از پا نمی شناخت بند پوتین هایش را بست.
دخترش را در آغوش گرفت او را بوسید. نگاهی به صورتش انداخت دل کندن از خانواده سخت بود و طاقت فرسا. اما او با بریدن از وابستگی ها و درک کردن راهی والاتر به جایی رسیده بود که توانست همه را به خدا بسپارد و برود. چشمان دخترش زیباتر از همیشه به نظر می رسید. همسرش به او نگاه می کرد. نگاهش که به او افتاد. سردی اشکی چشمانش را نوازش داد. قبل از اینکه اشک صورتش را بوسه زند از خانه بیرون رفت با یاد رسیدن به چیزی که سال ها برایش جنگیده بود شوقی وجودش را فراگرفت.
دوستانش می گفتند که این اواخر حال و هوایش فرق کرده و همیشه چیزی را زیر لب زمزمه می کرد.
حوالی ظهر بود که هنگام عملیات، در هلی کوپتر ترکش خورد با وجود دردری که می کشید به کارش ادامه داد اما هلی کوپترش به وسیله تانک دشمن هدف قرار گرفت و رسیدن به اقیانوس بیکران را در آسمان تجربه کرد.
انتهای پیام
نظر شما