پیرمردی بیرون از سنگرتنها نشسته بود. مجتبی او را صدا زد و گفت: " حاجی بفرما چایی، تازه دم" پیرمرد جواب داد: نه داداش من، می ترسم در حین آمدن برای خوردن چایی ترکشی چیزی به من بخورد و شهید حساب نشوم.
چایی آقا مجتبی/ خاطره ای از شهید مجتبی زیوری پایدار


به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب " ای کاش من هم " مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.

*خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات « شهید مجتبی زیوری پایدار"که توسط اکبرقربانی همرزم شهید بیان شده است.

توی سنگر نشسته بود و برای بچه ها چایی درست می کرد و داخل قوطی کنسرو می ریخت.

پیرمردی بیرون از سنگرتنها نشسته بود. مجتبی او را صدا زد  و گفت: " حاجی بفرما چایی، تازه دم"

پیر مرد با اشاره دست نشان داد که نمی آید. مجتبی به شوخی گفت: " نکنه دلت برای استکان های خانه تنگ شده...؟"

پیرمرد از جایش بلند شد دستی به محاسن نیمه سفیدش کشید و گفت: " نه داداش من، می ترسم در حین آمدن برای خوردن چایی ترکشی چیزی به من بخورد و شهید حساب نشوم.

مجتبی ابروهایش را بالا برد تبسمی کرد و سرش را تکان داد و گفت: " شما بیا این چایی را بخور انشا ا... هنگام جنگیدن شهید بشی..."

پیرمرد قوطی چایی را در دستش گرفت. در همین لحظه خمپاره ای داخل سنگر خورد، کوله پشتی پیرمرد آتش گرفت اما به او آسیبی نرسید.

پیرمرد با شوخی به مجتبی گفت: " بابا جان هر وقت چایی درست کردی حتما" مرا صدا بزن"
بعد از گذشت چند روز از این قضیه برای تخلیه شهدا و مجروحین به عقب رفته بودیم بعد از چند لحظه متوجه شدیم که اثری از مجتبی نیست. تمام اطراف را برای پیدا کردنش جستجو کردیم اما نا امید شدیم و به گردان اطلاع دادیم. مسئول گردان اسم او را به عنوان مفقود الاثر اعلام کرد.

پس از گذشت دو روز بچه ها به وجود دو نفر مشکوک که در حال وارد شدن به قرار گاه بودند پی بردند. حتی چند گلوله هم شلیک کردند. مجتبی در حالی که علاوه بر اسلحه خود کلاشینکفی را هم بر دوشش انداخته بود به همراه یک اسیر عراقی دست هایش را بالا برد و گفت: " تسلیم، تسلیم..."

بچه ها با دیدن مجتبی بسیارخوشحال شدند و او تعریف کرد که چگونه اسیر شده و بعد با تلاش موفق شده که خود را از دست آنها برهاند و یکی از آنها را اسیر کند.

شهید مجتبی زیوری در سال 1341 در اسلام آباد روستای خاکریز همدان در خانواده ای مسلمان متولد شد دوران طفولیت به مدرسه راه یافت تا اخذ دیپلم ادامه  تحصیل و بعد به تربیت معلم ملایر جهت ادامه تحصیل مهاجرت نمود سپس در تکمیل تحصیلات به شغل معلمی پرداخت. در زمان جنگ بر حسب وظیفه اش  سنگر تعلیم را ترک گفت و عازم جبهه های حق علیه باطل در غالب نیروهای بسیج سپاه شد. تااینکه در تاریخ چهارم دی ماه 1365 به شهادت رسید.


چایی آقا مجتبی/ خاطره ای از شهید مجتبی زیوری پایدار

چایی آقا مجتبی/ خاطره ای از شهید مجتبی زیوری پایدار

چایی آقا مجتبی/ خاطره ای از شهید مجتبی زیوری پایدار

چایی آقا مجتبی/ خاطره ای از شهید مجتبی زیوری پایدار


انتهای پیام
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
حدیث
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۴۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
0
0
ایشان همسر خاله بنده بودن بعداز گذشت سالها هنوز به نیکی ازشون یاد میکنن و با بردن اسمشون به گریه می افتند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده