ناگفته های از علمیات مرضاد: نمی دانستیم از کجا ضربه می خوریم!
پنجشنبه, ۰۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۴۷
منافقین داخل ساختمان نیمه کاره ای در پایین گردنه حسن آباد پنهان شده بودند که بچه های ما را با قناسه و تک تیراندازهایشان، هدف قرار می دادند؛نمی دانستیم از کجا ضربه می خوردیم؟!
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ بهروز حقیقی - یکی از رزمندگان تیپ نبی اکرم ( ص ) در عملیات مرصاد- در گفتگویی به تشریح جنگ با نیروهای عراق در منطقه مرصاد پرداخته که در ادامه متن این گفتگو را مشاهده می کنید.
* پیاده روی، روی ارتفاعات فشار زیادی را روی پای مصنوعی ام می آورد و خیلی اذیتم می کرد
سوم مرداد ماه 1367 بعد از نماز ظهر و عصر همراه " حسن اجاقی" از کرمانشاه به سمت گیلان غرب حرکت کردیم تا به بچه های تیپ مسلم بن عقیل ( ع ) ملحق شویم. نزدیکی های غروب بود که به مقر تیپ رسیدم.
شب را در یگان بودیم. حدود ساعت دوازده شب حاج " یحیی قیاسوند – رییس ستاد تیپ مسلم – با عجله و اضطراب وارد شد و گفت: " اسلام آباد غرب سقوط کرده!"
من و حسن با تعجب و نگرانی به هم نگاه کردیم، گفتم" یعنی چه؟! ما ساعت چهار بعد از ظهر از اسلام آباد عبور کردیم، خبری نبود! یک دفعه چه طور شد؟ باور کردنی نیست!"
یکی دو ساعت گذشت، یکی از بچه ها آمد و خبر را تأیید کرد.
حدود ساعت یک بامداد ( چهارم مرداد ) به اتفاق حاج یحیی قیاسوند و چند نفر از بچه ها از ارتفاعات قلاجه عبور کردیم و به اردوگاه تیپ مسلم رفتیم. پنجاه، شصت نفر از افراد حاضر در اردوگاه از جمله بچه های پشتیبانی و نگهبانی را جمع کردیم تا از طریق " زواره کوه" به اسلام آباد برویم. هوا کاملا" روشن شده بود و ما باید با احتیاط بیشتری حرکت می کردیم. به همین منظور نیروها را به صورت دشت بان آرایش دادیم تا در صورت حمله هوایی یا زمینی دشمن تلفات کمتری بدهیم. پیاده روی، روی ارتفاعات فشار زیادی را روی پای مصنوعی ام می آورد و خیلی اذیتم می کرد.
*شهر تقریبا" خالی از سکنه بود و دل آدم می گرفت، انگار بذر مرگ پاشیده بودند
به ارتفاعات مسلط به شهر اسلام آبادکه رسیدیم، ستون عظیمی از منافقین را دیدیم که به شدت موضع گرفته بودند و با حداکثر امکانات جلو می آمدند. به سرعت به کناره های جاده پناه بردیم. پس از بررسی اوضاع به این نتیجه رسیدیم که با این تعداد نیرو، نمی توانیم با آنها درگیر شویم.
نزدیکی های ظهر بود که " کامی شاه رضایی "، " جلیل کرم "، " "غلام زید"، " سید جواد حسنی نسب"، و " یحیی قیاسوند" به ما ملحق شدند. آقای قیاسوند از ناحیه ی دست مجروح شده بود. او را داخل تویوتا شدم و به " گواور" رفتم. بچه های تیپ نبی اکرم ( ص ) آنجا مستقر بودند. گفتم: اوضاع خراب است! آماده شوید که حرت کنیم؛ عملیات بزرگی پیش رو داریم. که در جواب گفتند: باشد، تو برو و به یگان های دیگر هم اطلاع بده!
به همراه یکی از بچه ها از مسیر " سیمره " و ارتفاعات " سفید کوه " با تویوتا به طرف کرمانشاه رفتیم. غروب بود که به شهر رسیدیم. شهر تقریبا" خالی از سکنه بود و دل آدم می گرفت. انگار بذر مرگ پاشیده بودند.
کرمانشاه به صورت شهر نظامی درآمده بود و برادر " احمد وحیدی " به عنوان فرماندار نظامی کرمانشاه انتخاب شده بود.
از آنجایی که جزء نیروی آزاد در سپاه کرمانشاه بودم، به من و آقای " اسفندیار بیات" مأموریت داده شده که همراه دو گردان به منطقه جوانرود برویم. شب چهارم به منطقه مورد نظر رسیدیم. معبری را به ما نشان دادند و گفتند: " احتمال دارد نیروهای منافقین از آنجا عبور کنند." مدتی ماندیم، خبری نشد. به اسفندیار گفتم: " من اینجا نمی مانم."
* نیروهای منافقین تمام جاده را تحت کنترل داشتند
گفتم: " حوصله پدافند ندارم و دلم جای دیگر است." روز پنجم به کرمانشاه برگشتم و این بازگشت مصادف بود با حرکت تیپ نبی اکرم ( ص ) به طرف تنگه ی چارزبر؛ با این هدف که نیروی ما بین دشت حسن آباد و تنگه ی از پشت به منافقین حمله کنند. رفتیم داخل کارخانه ی سیمان کرمانشاه تا به همراه بچه های تیپ نبی اکرم ( ص ) سوار بالگرد شویم و به طرف تنگه چارزبر برویم.نیروهای منافقین تمام جاده را تحت کنترل داشتند و تیپ ها و یگان هایشان در کنار جاده مستقر بودند. ما هم از جاده ی ماهیدشت به طرف گردنه ی حسن آباد با آن ها درگیر شدیم . بقیه یگان های تیپ هم از سه راهی ملاوی، ارتفاعات زواره کوه و جاده ی فرعی که روی ارتفاعات کرند بود به منافقین حمله کردند و موفق شدند تلفات فراوانی برآن ها وارد کنند.
بعد از شکست منافقین و متواری شدن آنها در منطقه، نیروهای خودی باید کار پاکسازی را شروع می کردند. به اتفاق دسته ای از بچه های تیپ به طرف گردنه حسن آباد به راه افتادیم. همین طور که به ستون حرکت می کردیم، صدای ناله چند تا از بچه ها بلند شد و نقش بر زمین شدند. به سرعت دور و برمان را دید زدیم؛ اما خبری از نیروهای دشمن نبود. گویا تعدادی از منافقین داخل ساختمان نیمه کاره ای در پایین گردنه حسن آباد پنهان شده بودند که بچه های ما را با قناسه و تک تیراندازهایشان، هدف قرار می دادند؛نمی دانستیم از کجا ضربه می خوردیم؟!
یکی از بچه ها گفت: احتمالا" از آن ساختمان خرابه به ما حمله می کنند.
با پنج، شش نفر از نیروهای زبده، ساختمان را به محاصره درآوردیم. درگیری شروع شد، چند نفر از منافقین زخمی و چند نفر کشته شدند؛ چند نفر هم با قرص سیانور خودشان را به درک واصل کردند.
نظر شما