خاطرات فتح ا... قهرمان، جانشین تیپ 59 مسلم بن عقیل ( ع ) در عملیات مرصاد؛
پنجشنبه, ۰۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۲
منافقین که از سه طرف محاصره شده بودند، چاره ای جز جنگیدن نداشتند. بلاخره بعد از چند دقیقه مقاومت به درک واصل شدند. بعد از آن درگیری مجددا" به طرف مواضع خودمان برگشتیم.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ به مناسبت بیست و نهمین سالگرد عملیات مرصاد به گفتگو با فتح ا... قهرمان، – جانشین فرمانده تیپ 59 مسلم بن عقیل ( ع ) در عملیات مرصاد پرداخته ایم که در ادامه متن گفتگو آمده است:
اواخر تیرماه سال 1367 بود که متوجه ترددهای مشکوکی از سوی جبهه ی دشمن شدیم. بنا بر گزارش هایی که دیده بان منطقه می دادند، عراق با یک توان سنگین زرهی درصدد حمله به جبهه میانی یعنی خطی که ما در آنجا پندافند داشتیم بود، همراه گروه فرماندهی و پرسنل تیپ، توی قرار گاه نشسته بودیم و گزارش ها را بررسی می کردیم؛ رضا شاه ویسی- فرمانده تیپ – تصمیم گرفت برای بررسی دقیق اوضاع، مستقیما" به دیدگاه برود و از نزدیک خط را بررسی کند. هنوز مدت زیادی از رفتن ایشان نگذشته بود که با سر و وضع خونی او را از دیدگاه پایین آوردند. تک تیر انداز دشمن مستقیما" گلویش را نشانه رفته بود و متأسفانه در همان ساعت های عملیات، تیپ از وجود فرمانده محروم شد. به عنوان جانشین تیپ، باید مسئولیت نیروها را به عهده می گرفتم. هر چند شدت آتش توپخانه عراق بر روی مواضع ما و عقب نشینی یگان های لشکر81 زرهی که جناحین منطقه بودند، باعث شده بود فشار زیادی روی بچه ها و پرسنل تیپ وارد شود.
سعی کردیم به کمک نیروها، کمی پیش روی عراقی ها را به تأخیر بیندازیم و مانع تصرف قرارگاه فرماندهی توسط آن ها شویم؛ اما توان نظامی دشمن فراتر از تصورات ما بود و خیلی راحت توانستند از خط پدافندی نیروهای ما عبور کنند.
چاره ای نبود؛ به بچه ها دستور عقب نشینی دادم، اما بعضی از نیروها همچنان اصرار داشتند که بمانند و مقاومت کنند.
* مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید
تعدادی از آنها را توی جاده فرعی جا گذاشتیم و با باقی مانده نیروها به سمت موضع دفاعی که روی ارتفاعات " تق و توق " داشتیم، حرکت کردیم. مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید. دشمن هم نرسیده به ارتفاعات تق و توق توقف کرد و همان جا ماند. معلوم بود که قصد پیش روی ندارد. توی این گیر و دار خبر دادند که منافقین شهر اسلام آباد غرب را گرفته اند و به سمت کرمانشاه در حرکت اند. باورمان نمی شد! یعنی آنها توانسته بودند از گیلان غرب، سرپل ذهاب و کرند غرب به راحتی عبور کنند و خودشان را به اسلام آباد برسانند!
خبر را پیگیری کردیم، متأسفانه درست از آب درآمد، منافقین داشتند به سمت کرمانشاه می رفتند.
* مانده بودیم چه کار کنیم؛ جلویمان عراقی ها بودند و داخل شهرهایمان منافقین!
اکثر بچه های تیپ هم بومی منطقه بودند و با شنیدن این خبر بیشتر نگران خانواده هایشان شدند. زمان به سرعت می گذست. مانده بودیم چه کار کنیم؛ جلویمان عراقی ها بودند و داخل شهرهایمان منافقین! تصمیم گرفتیم تعدادی از نیروها را همانجا روی ارتفاعات تق و توق جا بگذاریم و با بقیه نیروهای تیپ برویم به سمت اسلام آباد. این در حالی بود که با حمله عراق به منطقه، سازمان تیپ ما از هم پاشیده شده و عملا" ارتباط بی سیمی مان با رده مافوق قطع شده بود. آن ها هم به ظن اینکه نیروهای تیپ از رده خارج شده اند، ما را به حال خودمان رها کرده بودند و هیچ گونه تماسی با ما نداشتند. بنابراین در آن شرایط مجبور بودیم با استفاده از توان عقلی و شرایط موجود تصمیم بگیریم و نیروها را سازماندهی کنیم. بهترین تصمیم در آن اوضاع، حرکت نیروهای تیپ به سمت جاده اسلام آباد غرب بود.
شهر اسلام آباد غرب سه جاده و مسیر خروجی دارد که یکی به طرف کرمانشاه، دیگری به طرف کرند غرب و مسیر دیگر نیز به طرف گیلانغرب می رود. ما از جاده ی گیلان غرب به طرف ارتفاعی که بر شهر مشرف بود، حرکت کردیم و همانجا مستقر شدیم. سمت چپ مان، جاده کرند غرب بود که خوشبختانه به آنجا هم تسلط داشتیم و پادگان" الله اکبر" که در مسیر جاده کرند غرب به اسلام آباد بود را به راحتی می دیدیم. برایمان خیلی عجیب بود که منافقین این جاده را کاملا" آزاد گذاشته بودند و هیچ کس نبود که در آنجا مانعی ایجاد کند! حتی عراقی ها. چون ارتباطی با سایر یگان ها و رده های بالای فرماندهی نداشتیم، تصمیم گرفتیم برویم داخل پادگان الله اکبر و آنجا را پاکسازی کنیم. فکر می کردیم حتما" منافقین تعدادی از نیروهایشان را توی پادگان جا گذاشته اند. با تعدادی از بچه ها رفتیم به طرف پادگان و شروع کردیم به پاکسازی؛ اما هیچ اثری از نیروهای منافقین یا حتی نیروهای ارتش ندیدیم. جلوتر که رفتیم تعدادی از منافقین فهمیدند که ما قصد رفتن به شهر اسلام آباد را داریم، با ما درگیر شدند. خوشبختانه توان نیروهای ما برتر بود و آن ها کاری از پیش نبردند و مجبور به عقب نشینی شدند. در این بین یکی از نیروهای منافقین هم به اسارات بچه های تیپ درآمد. بازجویی و کسب اطلاعات از او در شرایطی که ما هیچ گونه اطلاعاتی از هدف، سازماندهی و تعداد نیروهای آنها نداشتیم، بسیار ارزشمند بود.
بعداز آن درگیری، بچه ها به سرعت جاده اسلام آباد – کرند غرب را بستند به طوری که عملا" عقبه منافقین با این تدبیر بسته می شد و آن ها نمی توانستند در برگشت به طرف مرز، روی این جاده حساب کنند. البته آن ها بیشتر به فکر پیش روی و تصرف شهر کرمانشاه بودند، به همین دلیل فکر می کردند احتیاجی به تأمین مسیرهای پشت سرشان نیست.
با وجود اینکه جاده را بسته بودیم، اما یک لحظه آرام و قرار نداشتم. با خودم فکر می کردم بهتر است بروم داخل شهر و تن به تن با منافقین درگیر شوم. البته از لحاظ منطقی و عقلی این کار اصلا" درست نبود، اما نمی توانستم ببینم که منافقین توی شهرهایی که از اوایل جنگ تا آن زمان مقاومت کرده بودند و در بدترین شرایط مردمانش خانه و کاشانه شان را رها نکرده بودند، آزادانه جولان دهند، از طرفی می دانستم که آن ها از قبل فعالین انقلاب و بچه های شاخص سپاه را شناسایی کرده اند تا به محض تصرف شهر، خانواده هایشان را تحت فشار بگذارند. به نیروهایی که همراهم بودند گفتم: " می خواهم بروم داخل شهر، شما همین جا بمانید و مواظب جاده باشید." قیاسوند گفت: " من هم می آیم." یکی، دو نفر از بچه ها هم اعلام آمادگی کردند. گفتم:" احتیاجی نیست همه تان بیایید، من فقط می خواهم کمی فشار روحی ام را کم کنم." قیاسوند دوباره اصرار کرد و گفت : " هر تصمیمی بگیری ما هم با تو هستیم و همراهت می آییم."
* منافقین تازه فهمیده بودند که جاده کرند غرب بسته شده و آمده بودند تا سر و گوشی آب بدهند
چند نفری به طرف اسلام آباد حرکت کردیم؛ اما هنوز دویست متری از جاده دور نشده بودیم که صدای ماشینی را از دور شنیدیم. به سرعت خودمان را لا به لای گندم زارهای کنار جاده پنهان کردیم. کمی که جلوتر آمدند، متوجه شدیم از نیروهای منافقین هستند که برای شناسایی آمده اند.در طی چهل و هشت ساعت گذشته که ما در منطقه بودیم هیچ نیرو و یا ماشینی از آن ها را ندیده بودیم که از این مسیر تردد کنند. گویا تازه فهمیده بودند که جاده کرند غرب بسته شده و آمده بودند تا سر و گوشی آب بدهند و اوضاع جاده اسلام آباد به گیلان غرب را بررسی کنند. ماشین شان مجهز به دوشکا بود و تعدادی از نفرات شان هم پشت ماشین نشسته بودند. صبر کردیم تا درست در تیر رس مان قرار بگیرند. نزدیک ترکه شدند به طرفشان شلیک کردیم و با آن ها درگیر شدیم. یکی، دو نفرشان به سمت راست جاده، جایی که نیروهای تیپ آنجا مستقر بودند، فرار کردند. بچه ها هم با شنیدن صدای تیراندازی سریع خودشان را به ما رساندند. منافقین که از سه طرف محاصره شده بودند، چاره ای جز جنگیدن نداشتند. بلاخره بعد از چند دقیقه مقاومت به درک واصل شدند. بعد از آن درگیری مجددا" به طرف مواضع خودمان برگشتیم.
روز بعد یعنی پنجم مرداد ماه بالگرد هوانیروز، نیروهای تیپ نبی اکرم ( ص ) به کرند غرب و مناطق درگیر هلی برن کردند و تا آنجایی که امکان داشت در چهار زبر و حسن آباد از منافقین تلفات گرفتند. تعدادی از بچه های اسلام آباد را نداشتند چون جلویشان را نیروهای انصار الحسین ( ع ) همدان بسته بودند و از زمین و آسمان هم روی سرشان آتش می بارید. اما وقتی خواستند از جاده اسلام آباد به سمت گیلان غرب و کرند فرار کنند، تازه متوجه شدند که عقبه شان هم توسط نیروهای ما – تیپ مسلم بن عقیل ( ع ) – بسته شده است. به همین دلیل بود که ماشین هایشان را همان طور روشن رها کردند و از ترس جانشان به کوه و بیابان زدند تا هر چه زودتر خودشان را به مرز برسانند، که خوشبختانه بیشتر آنها توسط مردم بومی منطقه شناسایی و دستگیر شدند. البته همزمان با شروع عملیات نهایی، تیپ ها و لشکرهای دیگری هم از جنوب و سایر نقاط دیگر وارد منطقه شده و با منافقین درگیر شدند. بعد از پایان عملیات به اتفاق بچه ها وارد شهر اسلام آباد شدیم و همراه سایر یگان ها شروع به پاکسازی خانه به خانه کردیم. دیدن صحنه های دلخراش شهدای شهر، ویرانی بعضی از ساختمان ها و مدارس، آوارگی مردم، داغ فراق بهترین دوستانمان آن هم در آخرین روزهای جنگ، همه و همه برایمان تلخ و دردناک بود؛ اما از اینکه شهر آزاد شده بود و مردم با خوشحالی در حال بازگشت به خانه و کاشانه خود بودند از صمیم قلب خوشحال بودیم و خدا را شکر می کردیم.
انتهای پیام
اواخر تیرماه سال 1367 بود که متوجه ترددهای مشکوکی از سوی جبهه ی دشمن شدیم. بنا بر گزارش هایی که دیده بان منطقه می دادند، عراق با یک توان سنگین زرهی درصدد حمله به جبهه میانی یعنی خطی که ما در آنجا پندافند داشتیم بود، همراه گروه فرماندهی و پرسنل تیپ، توی قرار گاه نشسته بودیم و گزارش ها را بررسی می کردیم؛ رضا شاه ویسی- فرمانده تیپ – تصمیم گرفت برای بررسی دقیق اوضاع، مستقیما" به دیدگاه برود و از نزدیک خط را بررسی کند. هنوز مدت زیادی از رفتن ایشان نگذشته بود که با سر و وضع خونی او را از دیدگاه پایین آوردند. تک تیر انداز دشمن مستقیما" گلویش را نشانه رفته بود و متأسفانه در همان ساعت های عملیات، تیپ از وجود فرمانده محروم شد. به عنوان جانشین تیپ، باید مسئولیت نیروها را به عهده می گرفتم. هر چند شدت آتش توپخانه عراق بر روی مواضع ما و عقب نشینی یگان های لشکر81 زرهی که جناحین منطقه بودند، باعث شده بود فشار زیادی روی بچه ها و پرسنل تیپ وارد شود.
سعی کردیم به کمک نیروها، کمی پیش روی عراقی ها را به تأخیر بیندازیم و مانع تصرف قرارگاه فرماندهی توسط آن ها شویم؛ اما توان نظامی دشمن فراتر از تصورات ما بود و خیلی راحت توانستند از خط پدافندی نیروهای ما عبور کنند.
چاره ای نبود؛ به بچه ها دستور عقب نشینی دادم، اما بعضی از نیروها همچنان اصرار داشتند که بمانند و مقاومت کنند.
* مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید
تعدادی از آنها را توی جاده فرعی جا گذاشتیم و با باقی مانده نیروها به سمت موضع دفاعی که روی ارتفاعات " تق و توق " داشتیم، حرکت کردیم. مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید. دشمن هم نرسیده به ارتفاعات تق و توق توقف کرد و همان جا ماند. معلوم بود که قصد پیش روی ندارد. توی این گیر و دار خبر دادند که منافقین شهر اسلام آباد غرب را گرفته اند و به سمت کرمانشاه در حرکت اند. باورمان نمی شد! یعنی آنها توانسته بودند از گیلان غرب، سرپل ذهاب و کرند غرب به راحتی عبور کنند و خودشان را به اسلام آباد برسانند!
خبر را پیگیری کردیم، متأسفانه درست از آب درآمد، منافقین داشتند به سمت کرمانشاه می رفتند.
* مانده بودیم چه کار کنیم؛ جلویمان عراقی ها بودند و داخل شهرهایمان منافقین!
اکثر بچه های تیپ هم بومی منطقه بودند و با شنیدن این خبر بیشتر نگران خانواده هایشان شدند. زمان به سرعت می گذست. مانده بودیم چه کار کنیم؛ جلویمان عراقی ها بودند و داخل شهرهایمان منافقین! تصمیم گرفتیم تعدادی از نیروها را همانجا روی ارتفاعات تق و توق جا بگذاریم و با بقیه نیروهای تیپ برویم به سمت اسلام آباد. این در حالی بود که با حمله عراق به منطقه، سازمان تیپ ما از هم پاشیده شده و عملا" ارتباط بی سیمی مان با رده مافوق قطع شده بود. آن ها هم به ظن اینکه نیروهای تیپ از رده خارج شده اند، ما را به حال خودمان رها کرده بودند و هیچ گونه تماسی با ما نداشتند. بنابراین در آن شرایط مجبور بودیم با استفاده از توان عقلی و شرایط موجود تصمیم بگیریم و نیروها را سازماندهی کنیم. بهترین تصمیم در آن اوضاع، حرکت نیروهای تیپ به سمت جاده اسلام آباد غرب بود.
شهر اسلام آباد غرب سه جاده و مسیر خروجی دارد که یکی به طرف کرمانشاه، دیگری به طرف کرند غرب و مسیر دیگر نیز به طرف گیلانغرب می رود. ما از جاده ی گیلان غرب به طرف ارتفاعی که بر شهر مشرف بود، حرکت کردیم و همانجا مستقر شدیم. سمت چپ مان، جاده کرند غرب بود که خوشبختانه به آنجا هم تسلط داشتیم و پادگان" الله اکبر" که در مسیر جاده کرند غرب به اسلام آباد بود را به راحتی می دیدیم. برایمان خیلی عجیب بود که منافقین این جاده را کاملا" آزاد گذاشته بودند و هیچ کس نبود که در آنجا مانعی ایجاد کند! حتی عراقی ها. چون ارتباطی با سایر یگان ها و رده های بالای فرماندهی نداشتیم، تصمیم گرفتیم برویم داخل پادگان الله اکبر و آنجا را پاکسازی کنیم. فکر می کردیم حتما" منافقین تعدادی از نیروهایشان را توی پادگان جا گذاشته اند. با تعدادی از بچه ها رفتیم به طرف پادگان و شروع کردیم به پاکسازی؛ اما هیچ اثری از نیروهای منافقین یا حتی نیروهای ارتش ندیدیم. جلوتر که رفتیم تعدادی از منافقین فهمیدند که ما قصد رفتن به شهر اسلام آباد را داریم، با ما درگیر شدند. خوشبختانه توان نیروهای ما برتر بود و آن ها کاری از پیش نبردند و مجبور به عقب نشینی شدند. در این بین یکی از نیروهای منافقین هم به اسارات بچه های تیپ درآمد. بازجویی و کسب اطلاعات از او در شرایطی که ما هیچ گونه اطلاعاتی از هدف، سازماندهی و تعداد نیروهای آنها نداشتیم، بسیار ارزشمند بود.
بعداز آن درگیری، بچه ها به سرعت جاده اسلام آباد – کرند غرب را بستند به طوری که عملا" عقبه منافقین با این تدبیر بسته می شد و آن ها نمی توانستند در برگشت به طرف مرز، روی این جاده حساب کنند. البته آن ها بیشتر به فکر پیش روی و تصرف شهر کرمانشاه بودند، به همین دلیل فکر می کردند احتیاجی به تأمین مسیرهای پشت سرشان نیست.
با وجود اینکه جاده را بسته بودیم، اما یک لحظه آرام و قرار نداشتم. با خودم فکر می کردم بهتر است بروم داخل شهر و تن به تن با منافقین درگیر شوم. البته از لحاظ منطقی و عقلی این کار اصلا" درست نبود، اما نمی توانستم ببینم که منافقین توی شهرهایی که از اوایل جنگ تا آن زمان مقاومت کرده بودند و در بدترین شرایط مردمانش خانه و کاشانه شان را رها نکرده بودند، آزادانه جولان دهند، از طرفی می دانستم که آن ها از قبل فعالین انقلاب و بچه های شاخص سپاه را شناسایی کرده اند تا به محض تصرف شهر، خانواده هایشان را تحت فشار بگذارند. به نیروهایی که همراهم بودند گفتم: " می خواهم بروم داخل شهر، شما همین جا بمانید و مواظب جاده باشید." قیاسوند گفت: " من هم می آیم." یکی، دو نفر از بچه ها هم اعلام آمادگی کردند. گفتم:" احتیاجی نیست همه تان بیایید، من فقط می خواهم کمی فشار روحی ام را کم کنم." قیاسوند دوباره اصرار کرد و گفت : " هر تصمیمی بگیری ما هم با تو هستیم و همراهت می آییم."
* منافقین تازه فهمیده بودند که جاده کرند غرب بسته شده و آمده بودند تا سر و گوشی آب بدهند
چند نفری به طرف اسلام آباد حرکت کردیم؛ اما هنوز دویست متری از جاده دور نشده بودیم که صدای ماشینی را از دور شنیدیم. به سرعت خودمان را لا به لای گندم زارهای کنار جاده پنهان کردیم. کمی که جلوتر آمدند، متوجه شدیم از نیروهای منافقین هستند که برای شناسایی آمده اند.در طی چهل و هشت ساعت گذشته که ما در منطقه بودیم هیچ نیرو و یا ماشینی از آن ها را ندیده بودیم که از این مسیر تردد کنند. گویا تازه فهمیده بودند که جاده کرند غرب بسته شده و آمده بودند تا سر و گوشی آب بدهند و اوضاع جاده اسلام آباد به گیلان غرب را بررسی کنند. ماشین شان مجهز به دوشکا بود و تعدادی از نفرات شان هم پشت ماشین نشسته بودند. صبر کردیم تا درست در تیر رس مان قرار بگیرند. نزدیک ترکه شدند به طرفشان شلیک کردیم و با آن ها درگیر شدیم. یکی، دو نفرشان به سمت راست جاده، جایی که نیروهای تیپ آنجا مستقر بودند، فرار کردند. بچه ها هم با شنیدن صدای تیراندازی سریع خودشان را به ما رساندند. منافقین که از سه طرف محاصره شده بودند، چاره ای جز جنگیدن نداشتند. بلاخره بعد از چند دقیقه مقاومت به درک واصل شدند. بعد از آن درگیری مجددا" به طرف مواضع خودمان برگشتیم.
روز بعد یعنی پنجم مرداد ماه بالگرد هوانیروز، نیروهای تیپ نبی اکرم ( ص ) به کرند غرب و مناطق درگیر هلی برن کردند و تا آنجایی که امکان داشت در چهار زبر و حسن آباد از منافقین تلفات گرفتند. تعدادی از بچه های اسلام آباد را نداشتند چون جلویشان را نیروهای انصار الحسین ( ع ) همدان بسته بودند و از زمین و آسمان هم روی سرشان آتش می بارید. اما وقتی خواستند از جاده اسلام آباد به سمت گیلان غرب و کرند فرار کنند، تازه متوجه شدند که عقبه شان هم توسط نیروهای ما – تیپ مسلم بن عقیل ( ع ) – بسته شده است. به همین دلیل بود که ماشین هایشان را همان طور روشن رها کردند و از ترس جانشان به کوه و بیابان زدند تا هر چه زودتر خودشان را به مرز برسانند، که خوشبختانه بیشتر آنها توسط مردم بومی منطقه شناسایی و دستگیر شدند. البته همزمان با شروع عملیات نهایی، تیپ ها و لشکرهای دیگری هم از جنوب و سایر نقاط دیگر وارد منطقه شده و با منافقین درگیر شدند. بعد از پایان عملیات به اتفاق بچه ها وارد شهر اسلام آباد شدیم و همراه سایر یگان ها شروع به پاکسازی خانه به خانه کردیم. دیدن صحنه های دلخراش شهدای شهر، ویرانی بعضی از ساختمان ها و مدارس، آوارگی مردم، داغ فراق بهترین دوستانمان آن هم در آخرین روزهای جنگ، همه و همه برایمان تلخ و دردناک بود؛ اما از اینکه شهر آزاد شده بود و مردم با خوشحالی در حال بازگشت به خانه و کاشانه خود بودند از صمیم قلب خوشحال بودیم و خدا را شکر می کردیم.
انتهای پیام
نظر شما