مگر می شود تو را ندید وقتی آرامش کوچه های شهر تو را فریاد می زند
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۲
تو را نمی بینم ولی هستی حاضرتر از پیش مگر می شود تو را ندید وقتی آرامش کوچه های شهر تو را فریاد می زند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ غزل حق گو دانش آموز پایه هفتم متوسطه برنده جشنواره ملی نامه ای به یک شهیددر متن نامه خود به یک شهیدآورده است:
بسم رب شهدا و الصدیقین
سلام
حال ما خوب است و ملالی نیست جز دوری شما...
چه حس غریبی است نامه نوشتن به تو ... به تو که بیش از سه دهه است نیستی... حس غریبی است هم از غرور لبریزم و هم دلم می گیرد... از نبودنت... عمه ام راست می گفت: ندیدن به معنای نبودن نیست مگر نه این است که خدا را نمی بینیم ولی هست... همه جا... همیشه و با همه .
تو را نمی بینم ولی هستی حاضرتر از پیش مگر می شود تو را ندید وقتی آرامش کوچه های شهر تو را فریاد می زند. مگر می شود نباشی وقتی خیال آسوده من برای فرداها اندیشه می بافد، سوگند به دیوارهای شهر که به نام تو تکیه کرده اند... که تا همیشه ی تاریخ این مرز و بوم زنده ای و جاوید. فرقی ندارد روی مزارت نام نوشته باشند یا گمنام، تو بلند آوازه ترین نام قاموس غیرتی. کشور مرا با نام تو می شناسندگمنام باد آن که تو را نشناسد و حرامم باد آرامش اگر یاد تو را و راه تو را از یاد ببرم. پدرم همواره راوی ستگری های توست او هم به یادگاردارد ازآن زخم ها و ترکش ها که تو به جان خریدی تا ایران اسلامی ارزشمند بماند. چه خوب شد که گفتندبرایت نامه بنویسم...
بزرگ شدم... آرام شدم... تو رسول آرامشی و خونت اعجاز بلند جاودانگی. از این پس همیشه برایت نامه می نویسم البته نامه که نه این جواب نامه های توست... تو زودتر نوشته بودی برای نسل ها بعد برای من برای ما تو از آزادگی، از عزت از غیرت... نوشتی بدا به حال آنان که نمی خوانند تو طومار نوشتی و من نامه ای کوتاه. تو با خون امضا کردی و من شرمنده ام که جز اشک چیزی ندارم.
*تا نامه بعدی خدانگهدار*
به من گفته بودند که در کانال خاکریز افتاده بودی اما این را هیچ کس نمی پذیرد، تو بلندترین فلسفه مردانگی استوار ایستاده ای.
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
انتهای پیام
بسم رب شهدا و الصدیقین
سلام
حال ما خوب است و ملالی نیست جز دوری شما...
چه حس غریبی است نامه نوشتن به تو ... به تو که بیش از سه دهه است نیستی... حس غریبی است هم از غرور لبریزم و هم دلم می گیرد... از نبودنت... عمه ام راست می گفت: ندیدن به معنای نبودن نیست مگر نه این است که خدا را نمی بینیم ولی هست... همه جا... همیشه و با همه .
تو را نمی بینم ولی هستی حاضرتر از پیش مگر می شود تو را ندید وقتی آرامش کوچه های شهر تو را فریاد می زند. مگر می شود نباشی وقتی خیال آسوده من برای فرداها اندیشه می بافد، سوگند به دیوارهای شهر که به نام تو تکیه کرده اند... که تا همیشه ی تاریخ این مرز و بوم زنده ای و جاوید. فرقی ندارد روی مزارت نام نوشته باشند یا گمنام، تو بلند آوازه ترین نام قاموس غیرتی. کشور مرا با نام تو می شناسندگمنام باد آن که تو را نشناسد و حرامم باد آرامش اگر یاد تو را و راه تو را از یاد ببرم. پدرم همواره راوی ستگری های توست او هم به یادگاردارد ازآن زخم ها و ترکش ها که تو به جان خریدی تا ایران اسلامی ارزشمند بماند. چه خوب شد که گفتندبرایت نامه بنویسم...
بزرگ شدم... آرام شدم... تو رسول آرامشی و خونت اعجاز بلند جاودانگی. از این پس همیشه برایت نامه می نویسم البته نامه که نه این جواب نامه های توست... تو زودتر نوشته بودی برای نسل ها بعد برای من برای ما تو از آزادگی، از عزت از غیرت... نوشتی بدا به حال آنان که نمی خوانند تو طومار نوشتی و من نامه ای کوتاه. تو با خون امضا کردی و من شرمنده ام که جز اشک چیزی ندارم.
*تا نامه بعدی خدانگهدار*
به من گفته بودند که در کانال خاکریز افتاده بودی اما این را هیچ کس نمی پذیرد، تو بلندترین فلسفه مردانگی استوار ایستاده ای.
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
انتهای پیام
نظر شما