گوشه ای از زندگی و وصیت نامه شهید محمدحسن الماسی فر
زندگینامه شهید محمد حسن الماسی فرد
شهید محمدحسن فرزند رحیم خان دهم خرداد ماه سال 1343 در خانواده ای مذهبی در هرسین متولد شد .
و دوران کودکی را در دامان پر مهر مادر گذراند . پدرش که فردی متدین بود او را به مکتب فرستاد و تا هفت سالگی قرآن را فرا گرفت و صوت خوبی برای خواندن قرآن داشت بعدها که بزرگتر شد .
شبها در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و ذوق و استعداد عجیبی هم در کارهای هنری داشت در خطاطی و نقاشی استاد بود بطوری که از روی آینه عکس خودش را نقاشی می کرد .در تحصیل و درس خواندن هم فرد موفقی بود دوران ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان شد و در ضمن تحصیل به پدرش هم برای معاش و خرج زندگی کمک می کرد. مخصوصاً تابستانها که مدارس تعطیل بود تمام تعطیلات خود را در خدمت و کمک کردن به پدرش سپری می کرد.
وصیت نامه
"آن تجارب این است که بخدا و رسول ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید این کار از تجارت اگر دانا باشید برای شما بهتر است".
شکر محبوب محبان را و سلام بر ختم رسل و امید جهان خلقت مهدی و درود بر پیروان او که قیام عزت نموده و ذلت را نابود می کنند و آن هنگام است که اسلام بر شهدا تجلی می یابد و ملائک همگی در حضورشان می ایستند سلام بر شهیدانی که پیکر خونین اما مقدس خویش را تقدیم نمودند تقدیم از رضا و خوشنودی به خدا، سلام بر همگیشان الاخص شهدای کربلای میمک
با نام الله یگانه خالق جهان هستی وصیت نامه خود را که بنده ای روسیاه و گناهکارم شروع می کنم . ابتدا سخنی دارم با امت شهید پرور و قهرمان ایران برادران ، خواهران ، پدران و مادران عزیز همیشه پشت سر امام حرکت کنید و اوامر او را از جان و دل بپذیرید و تنهایش نگذارید عزیزان از آمدن فرزندانتان به جبهه جلوگیری نکنید زیرا این راه حق است و راه حق هم همیشه پیروز است چه بکشیم و چه کشته شویم و از کشته شدن جگر گوشه های خود هراسی به دل راه ندهید زیرا اسلام به خون احتیاج دارد تا پس از هزار و چهارصد سال آبیاری شود در نماز جمعه و جماعتها حتماً شرکت کنید و دعای کمیل و توسل را با شکوه برگزار کنید و در سوگ عزیزانتان زیاد گریه و زاری نکنید و با اینکارتان توی دهن دشمنان اسلام مخصوصاً منافقین بزنید، در حال دل شکستگی برای فرج امام زمان دعا کنید که انشاء ا... پیروزی نزدیک است دیگرسخنی ندارم و فقط چند کلمه ای با خانواده خود می خواهم صحبت کنم.
پدر جان از اینکه درایام پیری شما را تنها گذاشته ام معذرت می خواهم و از شما طلب بخشش می کنم خودت می دانی که اسلام به ما نیاز دارد و ما باید از اسلام دفاع کنیم و از این رو به فرمان امام اسلحه بر دوش گرفتم و به جبهه آمدم و امیدوارم که خداوند قدرتی به من بدهد تا بتوانم در برابر دشمنان خدا و قرآن دینم را به اسلام و امت شهیدپرور ادا نمایم و اگر در آخر شهادت نصیبم شد از شما می خواهم که صبور باشید که انشاء الله در پیشگاه خدای بزرگ بی اجر نخواهد بود و مرا حلال کنید.
مادر عزیزم درود خدا و پیامبر بر تو باد که فرزندانت را برای اسلام تربیت کردی و دوری ما را برای رضای خدا تحمل کردی مادرجان بخدا یک لحظه تو را فراموش نکرده ام و زحمات تو را از یاد نمی برم هر چند خیلی برایم سخت است که از تو جدا شده ام اما چه باید کرد کسانی بایستی جلوی این دشمنان اسلام را بگیرند و من هم آگاهانه قدم به این راه گذاشتم.
مادر عزیزم در حال نماز مرا دعا کن و برایم از خدای بزرگ طلب مغفرت کن و شیرت را حلالم کن از خدا می خواهم که در پیش فاطمه زهرا رو سفید باشی.
خواهرانم زینب وار زندگی کنید و در مرگ من کم طاقتی نکنید زیرا بازگشت همه به سوی خداست فرزندانتان را برای اسلام تربیت کنید که خیلی نیاز دارد مرا از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید و حلالم کنید.