سرباز روزه دار ، شجاع وطن
شنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۴۴
اردشیر ویس مرادی همچون امام وسید الشهدا تشنه وهمچون امام ولایش با زبان روزه در بیست ویکم رمضان به شهادت رسید .
نام : اردشیر
نام خانوادگی: ویس مرادی
محل تولد: قصر شیرین
نام پدر : کا کا مراد
تاریخ تولد: 1341/3/2
تاریخ شهادت: 1365/6/13
محل شهادت: مهران
شغل: سرباز وظیفه
برادر اردشیر ویس مرادی نصر آبادی در سال 1341/3/2 در شهر قصر شیرین تا پا به عرصه و جود نهاد و دوران نونهالی را به همراه خانواده مومن و مذهبی پرورش یافت و دوران تحصیلی را تا سوم دبیرستان گذارند و به خدمت مقدس سربازی احضار گردید و پس از طی دوره های مختلف آموزشی داوطلبانه عازم جبهه های جنگ تحمیلی گردید واز خود رشادتهای فراوان نشان داد اردشیر و یسمرادی سرباز وظیفه جمعی ناحیه ژاندارمری کرمانشاه در تاریخ 1365/6/13 در منطقه عملیاتی گله سومی ایلام به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهر کرمانشاه { باغ فردوس} به خاک سپرده شد
روحش شاد و یادش گرامی باد
نام خانوادگی: ویس مرادی
محل تولد: قصر شیرین
نام پدر : کا کا مراد
تاریخ تولد: 1341/3/2
تاریخ شهادت: 1365/6/13
محل شهادت: مهران
شغل: سرباز وظیفه
برادر اردشیر ویس مرادی نصر آبادی در سال 1341/3/2 در شهر قصر شیرین تا پا به عرصه و جود نهاد و دوران نونهالی را به همراه خانواده مومن و مذهبی پرورش یافت و دوران تحصیلی را تا سوم دبیرستان گذارند و به خدمت مقدس سربازی احضار گردید و پس از طی دوره های مختلف آموزشی داوطلبانه عازم جبهه های جنگ تحمیلی گردید واز خود رشادتهای فراوان نشان داد اردشیر و یسمرادی سرباز وظیفه جمعی ناحیه ژاندارمری کرمانشاه در تاریخ 1365/6/13 در منطقه عملیاتی گله سومی ایلام به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهر کرمانشاه { باغ فردوس} به خاک سپرده شد
روحش شاد و یادش گرامی باد
خاطره از زبان خواهر شهید :
شهید اردشیر ویس مرادی نصر آبادی در سال 1342 در خرداد ماه در شهرستان قصر شیرین به دنیا آمد. از کودکی و نو جوانی خیلی آرام و صبور بود و دوران ابتدایی و راهنمایی را به مو فقیت گذراند تا اینکه وارد هنرستان فنی در رشته برق شد و در این زمان در تظاهرات شرکت می کرد چنانکه عکسهای او هنوز موجود است. برادرم پسری پاک و صادق و همیشه از حق و اسلام دفاع می کرد. و تا اینکه جنگ شروع شد. او سالهای آخر هنرستان فنی در رشته برق بود که گفت من در حالی که عزیزان و جوانانمان بخاطر اسلام و دفاع از میهن عزیز شهید می شوند نمی توانم درس را ادامه بدهم هر چند مدرسه سنگر است. بعد رفت و خود را برای سربازی معرفی کرد و دوران آموزشی را در پادگان خرم آباد گذراند و بعد به شهرستان ساری منتقل شد و در آنجا می گفت من باید در جبهه باشم و با صدامین کافر مبارزه کنم . خاطره ای که برایمان تعریف کرد و جالب و انسان دوستانه بود این است که گفت روز جمعه مرخصی بودم و به شهرستان ساری رفته بودم که مردی نگران و پریشان روی سر و صورت خود می زد و می گفت خانم من زایمان
کرده و به خون احتیاج دارد فوری خودم را به او رساندم و با او به بیمارستان رفتم و مقداری از خون خود را اهدا کردم و توانستم انسانی را از مرگ نجات دهم. واز طرف هلال احمر استان ساری قسمت بانک خون توسط کارتی که برایش فرستاده اند از او تقدیر و تشکر واز اینکه خونش سالم و تمیز بود او را عضو کرده بودند. خلاصه برادرم با چند نفر که در منطقه ایلام بود جا عوض کردند و موفق شد به منطقه ایلام بر گردد تا اینکه یک روز صبح زود بود که دیدم برادرم کوله پشتی خود را به پشتش بسته و به خانه آمده که پرسیدم برادر جان چطور آمدی؟ گفت من خودم را به منطقه ایلام منتقل کرده ام من باید در جبهه باشم. بعد به ایلام رفته بودم و در آنجا با وجود اینکه گفته بودند ما به راننده در شهر ایلام نیاز داریم او گفته بود که باید من در خط مقدم جبهه باشم و داوطلب منطقه مهران شد ه بود که با او موافقت کرده بودند و بر ایمان نامه نوشته بود که از اینکه در خط مقدم جبهه هستم خیلی خوشحالم ودوست دارم با صدامین کافر مبارزه کنم. تا اینکه در ماه رمضان سال 65 از طرف صدامین به آنها حمله شده بود و چقدر دلیرانه مبارزه و دفاع کرده بودند که دوستان او وقتی از او تعریف می کنند که او اینقدر شجاع و دلیر بود واز هیچ چیزی نمی ترسید. و حتی به او 15 روز مرخصی تشویقی داده بودند که او دوستانش را که زن و بچه داشتند به جای خود فرستاده بود و گفته بود که من مجرد هستم و مدتی هم می شود که از خانواده ام و مادرم دور هستم و اگر بروم و برگردم ناراحت می شوند و من چون خواب دیده ام که شهید می شوم و خوابش را اینطور تعریف کرده بود و به دوستانش گفته بود من خواب دیدم که باصدامین مبارزه می کنم واز آنها را به خاک و خون می کشم ولی وقتی از آخر نگاه کردم دیدم که اسلحه من چوبی است من تعبیرش را می دانم حتماً شهید می شوم و این بود که در ماه رمضان با زبان روزه به شهادت رسید و با خون پاکش باردیگر نهال اسلام را آبیاری کرد. راهش گرامی و یادش همیشه جاودان باد انشا ا... که ما بتوانیم پاسدار خون شهیدان باشیم.
کرده و به خون احتیاج دارد فوری خودم را به او رساندم و با او به بیمارستان رفتم و مقداری از خون خود را اهدا کردم و توانستم انسانی را از مرگ نجات دهم. واز طرف هلال احمر استان ساری قسمت بانک خون توسط کارتی که برایش فرستاده اند از او تقدیر و تشکر واز اینکه خونش سالم و تمیز بود او را عضو کرده بودند. خلاصه برادرم با چند نفر که در منطقه ایلام بود جا عوض کردند و موفق شد به منطقه ایلام بر گردد تا اینکه یک روز صبح زود بود که دیدم برادرم کوله پشتی خود را به پشتش بسته و به خانه آمده که پرسیدم برادر جان چطور آمدی؟ گفت من خودم را به منطقه ایلام منتقل کرده ام من باید در جبهه باشم. بعد به ایلام رفته بودم و در آنجا با وجود اینکه گفته بودند ما به راننده در شهر ایلام نیاز داریم او گفته بود که باید من در خط مقدم جبهه باشم و داوطلب منطقه مهران شد ه بود که با او موافقت کرده بودند و بر ایمان نامه نوشته بود که از اینکه در خط مقدم جبهه هستم خیلی خوشحالم ودوست دارم با صدامین کافر مبارزه کنم. تا اینکه در ماه رمضان سال 65 از طرف صدامین به آنها حمله شده بود و چقدر دلیرانه مبارزه و دفاع کرده بودند که دوستان او وقتی از او تعریف می کنند که او اینقدر شجاع و دلیر بود واز هیچ چیزی نمی ترسید. و حتی به او 15 روز مرخصی تشویقی داده بودند که او دوستانش را که زن و بچه داشتند به جای خود فرستاده بود و گفته بود که من مجرد هستم و مدتی هم می شود که از خانواده ام و مادرم دور هستم و اگر بروم و برگردم ناراحت می شوند و من چون خواب دیده ام که شهید می شوم و خوابش را اینطور تعریف کرده بود و به دوستانش گفته بود من خواب دیدم که باصدامین مبارزه می کنم واز آنها را به خاک و خون می کشم ولی وقتی از آخر نگاه کردم دیدم که اسلحه من چوبی است من تعبیرش را می دانم حتماً شهید می شوم و این بود که در ماه رمضان با زبان روزه به شهادت رسید و با خون پاکش باردیگر نهال اسلام را آبیاری کرد. راهش گرامی و یادش همیشه جاودان باد انشا ا... که ما بتوانیم پاسدار خون شهیدان باشیم.
بسمه تعالی
وصیت نامه سرباز اردشیر ویس مرادی
مادرم من در روز 65/3/13 مصادف با 21 رمضان ماه در منطقه مهران ایلام جبهه کفن دولا مجروح شدم توپخانه عراق نقل و شیرینی دامادیم را بر سرم ریخت جانم را فدای اسلام و امام نمودم همچنین مو لایم علی {ع} با زبان روزه در روز 21 ماه رمضان امکان دارد شهید شوم مادرم خداحافظ برایم ناراحت نباش طاقت و صبرو دعا برای امام داشته باشید مواظب پدرم باشید او و برادران را دل داری دهید و نگذارید که دشمنان شاد شوند به آنها راه شهدا را نشان دهید به امید پیروزی رزمندگان اسلام
خدا حافظ
با احترام اردشیر ویس مرادی
ساعت حرکت از جبهه مهران به طرف ایلام پایگاه طول
1300مورخ 65/2/12
وصیت نامه سرباز اردشیر ویس مرادی
مادرم من در روز 65/3/13 مصادف با 21 رمضان ماه در منطقه مهران ایلام جبهه کفن دولا مجروح شدم توپخانه عراق نقل و شیرینی دامادیم را بر سرم ریخت جانم را فدای اسلام و امام نمودم همچنین مو لایم علی {ع} با زبان روزه در روز 21 ماه رمضان امکان دارد شهید شوم مادرم خداحافظ برایم ناراحت نباش طاقت و صبرو دعا برای امام داشته باشید مواظب پدرم باشید او و برادران را دل داری دهید و نگذارید که دشمنان شاد شوند به آنها راه شهدا را نشان دهید به امید پیروزی رزمندگان اسلام
خدا حافظ
با احترام اردشیر ویس مرادی
ساعت حرکت از جبهه مهران به طرف ایلام پایگاه طول
1300مورخ 65/2/12
نظر شما