چهارشنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۵
یک روز قبل از شهادتش گفت : بوی شهادت را حس می کنم ....
زندگی نامه شهید:
در سال 1339 در شهر کرمانشاه متولد شد ، دوران تحصیل را در کرمانشاه به اتمام رساند وسپس وارد حوزه علمیه شد وبه قم رفت ، ازدواج کرد وبعد از اینکه بارها به جبهه اعزام شد بلاخره در 11/11/65 به شرف شهادت نایل گردید .
 
شخصیت طلبۀ شهید محمد مهدی تبار از زبان همسرشان
آقا محمد در زندگی داخلی و زندگی اجتماعی، مرد روشنفکر و بسیار باهوش و با ذوقی بودند و در طول زندگی کوتاهشان خیلی برای مردم و دوستان زحمت می کشید. ایشان فردی بسیار خیر، مهربان با عطوفت و بخشنده و خوش رو بود چه در زندگی خصوصی و چه با دیگران.
در تمام جوانب زندگانی اش برای خدا کار می کرد از مسئله ازدواج گرفته تا خورد و خوراک، مطالعه و تحقیق، معاشرتها و جبهه رفتنها و ...
همواره با وضو بودند حتی کلامی بدون وضو بیان نمی کردند علت را جویا شدم پاسخ دادند اگر بدون وضو سخنی بگویم احساس می کنم هرگز یا آنطور که باید بر دیگران اثر نخواهد کرد. ایشان بسیار اهل تحقیق و مطالعه بودند گاهی که در نوشتن مطالب او را یاری می کردم او یادآوری نوشتن با وضو می نمود فلذا اگر هم اذان داده می شد به علت دائم الوضوء بودن اول دقت نماز را اقامه می نمود و هیچگاه حتی با خستگی و گرسنگی نماز اول وقت را ترک نمی کرد با لبخندی مهربان می گفت: اول نماز دوم طعام
به یاد دارم ماه رمضانی که فقط یکبار آن هم فقط یک هفته با هم بودیم ایشان نماز شب را هر شب بجا می آورد و همیشه هم بعد از نماز یومیه تعقیبات را فراموش نمی کرد.
ایشان بسیار خوش برخورد، زود  آشنا، حلیم و بردبار و پر تحرک و تحمل بود فردی واقعاً مومن و پارسا و معتقد. انسانی بسیار خوش استعداد و منظم بود از همان اوائل زندگی مشترکمان مسئله مطالعه را یک لحظه دور نداشت سر موقع مطالعه می نمود سر وقت درس می خواند و درس می داد. اهل تحقیق بود و در زمینۀ مسائل گوناگونی از جمله، صبر، انقلاب، جنگ، عشق و محبت الهی، قیام امام حسین (ع) و بسیاری دیگر مطالعه و تفحص نموده است.
در آن یک هفته ماه رمضان هم ایشان مسئله تصدق و افطاری دادن را از نظر دور نداشت بلکه نه در آن ماه، در ماههای دیگر هم در طول زندگی کوتاه و مشترکمان همواره دوستان طلبه را که بیشتر مجرد و گاه متأهل بودند برای صرف غذا دعوت می کرد و می گفت، طلبه های مجرد که فرصت نمی کنند بخوبی به غذا و استراحت خود بپردازند پس خوب است هراز چند گاهی آنها را به صرف غذا دعوت نمود.
اگر کسی ذره ای کار نیک برایش انجام می داد سعی وافر در جبران عاجل آن را داشت و هرگز فراموش نمی کر.
در سخیتها بسیار پر محتمل بودند آنقدر که در دوران مجروحیت خود حتی یکبار هم صدا و ناله ای نکرد در حالیکه آنقدر درد داشته که حتی دکترها تأکید بر ترزیق مرفین می کردند و باز آنقدر درد شدید بوده که حرکت پرستارها از نزدیکی درب، درد او را تشدید می نموده است. اما او اجازه ترزیق مسکن را نمی داده تا درد کسانی که در راه خدا مجروح و جانباز می شوند بفهمد تا بخدا نزدیکتر گردد. و تنها با ذکر یا ا... و یا رحمان و ... از خداوند مدد می جسته است.
هیچگاه حالت ضعف و تأثر از خود نشان نداد. عجیب بود ایشان در 3 ماه اول زندگی کوتاه یکسال و پنج ماهۀ مشترکمان 3 بار به من گفت، زندگی ما بسیار خوش اما بسیار کوتاه خواهد بود. پنجشنبه 65/11/10 (یعنی یک روز قبل از شهادتش) ناگهان گفت بوی شهادت می شنوم گفتم مگر می شود گفت آری زیرا من هر وقت دو دستی از همرزمان جبهه به خط مقدم می ر فت و شهید می شد قبل از شهادت این بو را از او استشمام می کردم و این بار همین طور است گفتم اکنون در منزل چه کسی شهید می شود گفت شاید خودم البته انشاء ا... ا... اعلم.
روزهای آخرین آقا محمد گر چه همیشه خوب و مهربان و خوش رو بود اما در ایام آخرین بسیار نیکتر از گذشته شده بود طوری که احساس می کردم ماندنی نخواهد بود او عاشق خداوند بود پس بنا به حدیث قدسی خدا نیز او را دوست داشت پس برگزید و به لقاء خود رسانید.
به یاد دارم روز شنبه 65/11/11 ساعت 10 صبح (روز بعد از تصادف) که در آمبولانس به هوش آمدم و ایشان را در کنار خود دیدم به سختی و تندی تنفس می کرد و خون از دهانش خارج می شد اما صورتش بسیار نورانی و زیبا شده بود جوری که احساس کردم او شهید خواهد شد.
او عاشق جبهه بود بطوریکه قبل از تصادف روز جمعه هنگام بازگشت از کاشان و مراسم شهید سیبی او گفت وقتی به قم برسیم 2 روز بعد به جبهه خواهم رفت در حالیکه از درد پای مجروحش بسیار ناراحت بود اما عشق به زیارت کربلا او را آماده و محیای رفتن مجدد به جبهه می نمود.
در طول زندگی کوتاه یکسال و پنج ماهۀ ما، ایشان 5 بار و هر بار قریب یکماه در جبهه بود قبل از ازدواج هم در جبهه مجروح شده بود و اثر ترکشی که در بازوی دست چپش بود چنان بود که ساعتش را به دست راست می کرد زیرا احساس سنگینی و درد داشت.
می گفت، در جبهه پردۀ گوشش مجروح و پاره شده بود آنچنان ناراحتیش می کرده که در سر و گوش خود صدای بلند و سنگینی احساس می کرده و صدای استاد را نمی شنیده از خداوند یاری می طلبد و پس از مدتی شفا می یابد.
عید یکسال قبل از شهادتش که در عملیات فاو شرکت کرده بود شیمیایی می شود اما از مناره مسجد فاو بالا می رود و پرچم امام رضا را بر بلندای مناره می آویزد و بر صورت می کشد و از خداوند طلب شفا می کند، او خود می گفت وقتی پایین آمدم حالم کاملاً خوب شده بود روز چهارم عید به منزل بازگشت در حالیکه می گفت واقعاً سال تحویل کنار رزمندگان حال و هوای عجیبی دارد.
آخرین باری که عازم جبهه می شد نه من نه دوستانش مایل به رفتن او به جبهه نبودیم اصرار داشتیم استخاره کند به اصرار ما تفاءل زد! به غرب برود؟ آمد که اثری ندارد بعد فهمید واقعاً در غرب خبری نیست. گفتیم برای جنوب استخاره کند اولش سختی اما نهایت نیک و خوب آمد اما باز من و دوستان طلبه اش اصرار داشتیم برای اصل رفتن استخاره کند پس باز به اصرار بسیار ما انجام داد آیا در قم بماند؟ جواب بد بود. پس با عزم بیشتری عازم جبهۀ جنوب شدند  مجروح با 2 بار عمل جراحی بسیار سخت پاشنه پا (رفتن روی مین) به کرمانشاه مراجعت نمود.
پس از 4 ماه از مجروحیّت ایشان به قم بازگشتیم پس شهادت حاج سیبی و شب هفت ایشان پیش آمد البته 2 بار طی آن هفته جهت شرکت در مراسم شهید سیبی که در تهران برگزار شد با اتوبوس رفتند و برای مراسم شب هفت با جمعی از ابرار و دوستان اهل جبهه که خودشان از مجروحان هم حساب می شدند و خانوادۀ آنها از قم عازم کاشان شدیم بنا به مشاهده و بیان دوستانش آقا محمد در کاشان چنان سینه می زد و اشک می ریخته که دوستانش مات و متحیر از حالات معنوی او شده اند وقتی در غسالخانه او را می شستند تمام سینۀ او کبود و سیاه شده بود. خوشا به حال او که این چنین برای عزاداری شهدا به یاد حضرت علی اصغر و حسین بن علی (ع) سینه زد و این را ما تقدم فرستاد تا شفاعتش کند و او را به فیض عظمی رساند. «راهش پُر رهرو باد»
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده