مردان خدا هرگز به دنبال نام ونشان نیستند
از شما می خواهم مرا با همان آرم کوچک سپاه دفن نمایید تا در قبر هم ولایت فقیه برمن حکومت کند .
 
 
 
 
نام  :فرضعلى
نام خانوادگى  :صمدى‌شجاع
نام پدر :محمدعلى
تاريخ‌تولد  :05/11/1331
 تاريخ شهادت  :24/05/62
نوع حادثه  :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى
شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه
 
زندگینامه شهید فرضعلی صمدی شجاع فرزند محمدعلی
در تاریخ 5/11/1331در روستای قشلاق 15 کیلومتری شرق شهرستان سنقر از توابع استان کرمانشاه، فرزند پاکی از یک خانواده مذهبی و متدین و عاشق اهل بیت دیده به جهان گشود . پدر به عشق علی بن ابیطالب (ع) وی را فرضعلی نام نهاد به امید آن که علی (ع) را الگوی عملی خود قرار داده و به او اقتدا نماید. این فرزند که بعدها به حق پیرو ولایت علی بن ابیطالب (ع) و به تبع آن تابع محض ولایت فقیه بود با نثار جان خود و هدیه آن به ولایت ، دین خود را به بهترین وجه ادا نمود.
خانواده متدین او که پدر در راس آن قاری قرآن، مداح اهل بیت (علیهم السلام)، شاعر ؛ تعلیم دهنده قرآن و معارف اسلامی بود بستر مناسبی برای عروج ملکوتی فرضعلی و برادر شهید دیگرش یعنی موسی را به اوج بی نهایت و محو در دریای بیکران وجود بی وجود یعنی خالق هستی بخش فراهم نمود.
پدری با صفات فوق الذکر و مادر پاکدامنی که دامن پاکش مصداق همان سخن حکیمانه پیر جماران بود که می فرمود: از دامن زن، مرد به معراج می رود، در انجام وظایف خود و تربیت فرزندان خود از هیچ کوششی دریغ نکردند و با این وصف، عنصر خواستن نیز برای این عروج خونین، ابراز وجود می نمود و بالاخره آن شد که می بایست می شد.
در زمان کودکی شهید فرضعلی بالاترین چیزی که روح تشنه او را سیراب می نمود. همنشینی با قرآن و نهج البلاغه و بکار بستن فرامین انسان ساز این کتاب الهی و فوق بشری در زندگی روزمره اش بود.
او عشق عجیبی به تحصیل علم و به خصوص علوم اسلامی داشت. اما در آن شرایط که حاکمان جبار بر اریکۀ قدرت تکیه زده بودند فقر و تبعیض و عدم امکانات اولیه تحصیل و حتی زندگی چنان سایه بر اقصی نقاط این خاک پاک افکنده بود که تحصیل علم در مقاطع بالاتر جز برای متمکنین و صاحبان زر و زور ، آرزویی دست نیافتنی می نمود. وبا این حال این شهید در حد توان مالی و امکانات موجود تحصیل را تا پایۀ ششم ابتدایی با موفقیت طی نمود و طبق گواهی دوستان و آشنایان همیشه در صفوف ممتازین تحصیلی قرار داشت. البته باید خاطر نشان نمود که تنها مدرسه ابتدایی روستا با کمترین امکانات اولیه تحصیل زمانی تاسیس شد که از لحاظ سنی این شهید گرامی کمی بالاتر از سن معمولی قرار داشت. ولی این مسئله باعث نشد که او از شرکت در کلاسها امتناع نماید، بلکه با عشق تمام به تحصیل علم پرداخت.
پدر و عمویش کمی قبل از آن دوران برای تعلیم قرآن و معارف اسلامی  به این دو برادر شهید و سایر برادرانش تلاش قابل وصفی کرده بودند که تربیت روحی  و اخلاقی نیز در این دامنه می گنجید و گویی هدف، تربیت انسانهایی با معیارهای قرآنی و انسانی، چنان به آنها دل گرمی می داد که با تمام کاستی های مادی، لحظه ای از این اقدام غافل نشدند.
پیش قدمی در احیاء مراسمات مذهبی و عزاداریها به خصوص عزاداری در سوگ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از ویژگیهای برجسته این شهید (که اکنون در سنین نوجوانی قرار داشت) بود. و ذره ذره خاک وطن اصیلش در روز محشر مطلب فوق را تایید خواهد نمود و خواهد گفت که نوحه های او، مداحی او، صوت قرآنش و امر به معروفش و نهی از منکرش جزء برای خدا نبود و خواهد گفت که آنچه که شاکلۀ اصلی نیت او را تشکیل می داد اخلاص و قرب الی الهی اعمال او بود و این صفت را تا آخرین لحظۀ زندگی خود در اوج گمنامی حفظ کرد. همانطور که قبلا ذکر شد. درست در این ایام بود که این شهید عارف، به خاطر عدم امکانات تحصیل و فشار کمرشکن مشکلات اقتصادی خانواده، با عدم رضایت قلبی نسبت به ترک مراتب تحصیلی، تحصیل را رها کرد و به یاری پدر در رفع مشکلات و کاستن از بار سنگین او شتافت اما از تحصیل و مطالعه کتب دینی در ایام فراغت فاغل نشد و در عین حال به مانند دیگر اعضاء خانواده اش و برادرانش عصایی برای پدر شد و او را در شغل شرافتمندانه و انبیایی ، کشاورزی یاری نمود.
بعد از مدت زمانی چند ایشان به همراه دو نفر از برادرانش و بعضی از دوستان برای تحصیل روزی و امرار معاش عازم غربت شدند چرا که اولاً: دیگر کشاورزی آنها را کفاف نمی کرد و در ثانی: بر اثر فقر عمومی منطقه غرب کشور ، کار مناسبی پیدا نمی شد. لذا پایتخت را برای این کار انتخاب کردند و به آنجا رفتند.
در آن ایام نیز بر اثر تربیت صحیح و عشق به معارف الهی ایشان از قرآن فاصله نگرفت و با آنکه جلسات مذهبی در آن مرکز به ندرت و آنهم نیز با کنترل شدید از سوی عوامل دستگاه ظالم حاکم تشکیل می شد در آن مراسمات شرکت می کرد و بخصوص به همراه برادران خود و بعضی از دوستان و اقوام شرکت در جلسات سخنرانی و عزاداری مرحوم آقای کافی (ره) را در راس برنامه های خود قرار داده بود.
وضعیت بسیار زشت جامعه و بی بند و باری جوانان و فساد سیاسی و نامشروع بودن حاکمان و فساد اخلاقی فراگیر جامعه بخصوص پایتخت، روح فرضعلی را بسیار می آزرد. بطوری که کمترین کار ایشان محبوس کردن خود در محیط کار و عدم رفت و آمد در خیابانهای شهر بخاطر وضعیت فساد جامعه بود. مدتی نیز به این شکل طی شد تا اینکه این شهید سعید به خدمت نظام وظیفه احضار شد و 2 سال خدمت سربازی را در شمال کشور و در میان اقوام ترکمن گذراند و (طبق گفته ایشان که برای یکی از برادرانش نقل کرده بود)، با آن جو خفقان حاکم در محیط پادگان، موفق به تشکیل مخفیانۀ کلاسهای قرآن می شود. با آنکه جرقه های انقلاب اسلامی در خرداد 42 زده شده بود ولی جو خفقان همه جامعه را فرا گرفته بود و لذا دولت حاکمه با هر چیزی به شدت مخالفت می کرد اما ایشان در حد وظیفه خود در پادگان از وظایف شرعی و انقلابی خود غافل نشد. بعد از اتمام خدمت سربازی او باز هم برای امرار معاش به تهران برگشت و دوباره مشغول کار شد از آنجا که زمینه روحی و فکری بسیار مناسبی در ایشان برای تغییر اوضاع و احوال جامعه وجود داشت لذا اقدام به هر عملی در این زمینه می نماید و چون سخنان، اهداف و ویژگیهای شخصیتی حاج اقا روح الله را بهتر و کاملتر شناخت لذا به حامیان واقعی او پیوست و به کار پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی این مصلح بزرگ پرداخت.
در سن 22 سالگی اقدام به سنت حسنه ازدواج نمود و باز هم به کار و امرار معاش مشغول شد چرا که این دفعه بار او سنگین تر شده بود و در کنار آن از بعد فعالیتهای سیاسی، کارهای قبلی را تکرار می کرد.
در این زمان که حدود 5 سال تا پیروزی انقلاب اسلامی باقی مانده بود این دو وظیفه بزرگ را یعنی امرار معاش و فعالیتهای سیاسی را انجام می داد، تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی اوج گرفت و راهپیمایی های بزرگ شکل می گرفت، ایشان نیز به همراه مردم در این راهپیمایی ها شرکت می کرد و در حد توان خود هر کاری که لازم بود انجام می داد. از جمله اینکه بارها در منطقه سنقر به کار انتقال جمعیت روستای خود و روستاهای اطراف برای شرکت در راهپیمایی های برپایی در شهر از طریق وسایل ایاب و ذهاب می نمود.
در روزهای پایانی حکومت طاغوتی به همراه دو برادر دیگرش به همراهی مردم در تهران به کار تخریب ظواهر طاغوتی و مجسمه های حکام ملعون و درگیری با عوامل رژیم سفاک پهلوی می پرداخت و تا اینکه امیدها و آمال مردم ایران با حضور امام خود در روز 12 بهمن ماه 57 در ایران عزیز به ثمر نشست و شهید فرضعلی عزیز نیز در آن روز بزرگ امام خود را مانند دیگر مردم شریف انقلابی از فرودگاه تا بهشت زهرا (س) همراهی می نمود و تا پیروزی انقلاب نیز مانند دیگر افراد انقلابی به همراهی اطرافیان ، دوستان و برادران خود به فعالیت مشغود بودند تا این که انقلاب بزرگ و الهی اسلامی ایران به پیروزی رسید و ایشان به همراه میلیونها انسان دیگر به آن آرزوی بزرگی که دنبال می کردند رسیدند.
تقریباً در این ایام مبارک بود که خداوند نعمت فرزند  را به این پدر شهید عطاء نمود و او را شکر گزار این نعمت قرار داد. از لحاظ وضعیت شغلی و اقتصادی نیز ایشان و دیگر افراد خانواده نفس نسبتا راحتی کشیده بودند و در این پنج یا شش سال اخیر مقداری پیشرفت اقتصادی خیال ایشان را راحت نموده بود زیرا که هرگز ایشان و دیگر برادرانش یارای دیدن فشار زندگی بر دوش پدرشان را نداشتند در این ایام که به فرمان خمینی کبیر (ره) فرمان تشکیل کمیته های انقلاب و سپاه پاسداران صادر شده بود او بارها به این دو نهاد مقدس در شهر خود مراجعه نمود و آمادگی همکاری خود را با آنها اعلام نمود تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز می شود و این بار ایشان از باب عمل به وظیفه کار و زندگی خود را رها نموده و به صورت بسیج افتخاری مدتی به کار جهاد با متجاوزان بعثی در منطقه قصرشیرین و سرپل ذهاب می پردازد. باز هم تربیت صحیح فرزند توسط پدر ایشان باعث شد که در این ایام نفس گیر او به همراه دو برادر کوچکتر خود در منطقه فوق الذکر و کوههای بازی دراز با متجاوزان درگیر شود و به یاری اسلام و قرآن و شرف این ملت بزرگ بپردازد. حال، سال، سال 1360 هجری شمسی می باشد و به حق که سال بحران انقلاب است.
در این ایام صفوف مدافین واقعی انقلاب از منافقین کوردل و لیبرالها و دیگر احزاب خائن جدا می شود و نوک پیکان حمله مخالفین را، روحانیت اصیل و به خصوص شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی قرار داده می شود در این زمان شهید فرضعلی صمدی شجاع از مدافعین حقیقی روحانیت اصیل شیعه و در راس آن امام خمینی (ره) و ایت الله شهید دکتر بهشتی بود.
در این روزها ایشان وارد سپاه می شود و در لباس مقدس سپاه به انجام وظیفه می پردازد . اکنون در زندگی شخصی او صاحب 3 فرزند شده است و با اینکه آنها را از صمیم قلب دوست دارد اما بخاطر یاری اسلام و نظام مقدس اسلامی روزها و حتی ماهها از دیدن آنها ناتوان است. او اکنون به سردشت اعزام می شود و بر اثر حسن مدیریت و اخلاق بسیار حسنه و آموزش بسیار سخت نظامی که مدتی قبل از این دوران دیده بود بعنوان فرمانده گروهان ازتیپ ویژه شهدا توسط فرماندهان عالی رتبه منصوب می شود و در یک عملیات مهم که هدف آن پاکسازی جاده سردشت به بانه می باشد شرکت می کند و به یاری خداوند رزمندگان اسلام موفق می شوند این جاده که موقعیت استراتژیک نظامی داشته را از لوث وجود عوامل استکبار و فریب خوردگان کومله و دمکرات پاکسازی کنند: در این عملیات مهم شهید عزیز فرضعلی صمدی شجاع از ناحیه ساق پا مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار می گیرد و مجروح می شود و برای درمان ایشان را به بیمارستان اعزام می کنند و ایشان هرگز به دنبال تشکیل پرونده جانبازی خود نرفت چرا که آن را با هدف خود در تعارض می دید. بعد از بهبود نسبی ایشان را به سپاه سنقر منتقل می کنند در سپاه سنقر اخلاق حسنه او زبانزد همرزمانش می باشد و ایشان بعنوان فرمانده عملیاتی در شهرستان سنقر مشغول به خدمت می شود. بار دیگر بر اثر تدبیر فرماندهان ایشان را برای خدمت در منطقه بسیار حساس کردستان (سردشت) اعزام می کنند چرا که مانند برادر شیرمرد دیگرش یعنی شهید موسی صمدی شجاع عزم خود را برای مقابله با دشمنان نظام جزم می کند و این دو برادر هر کدام به نوبه خود چنان در دل احزاب خائن کومله و دموکرات در منطقه رعب ایجاد کرده بودند که نام ایشان لرزه بر قامت ننگین آن کوردلان می انداخت.
ایشان (یعنی شهید فرضعلی صمدی شجاع) به کردستان و شهرستان سردشت می رود و مسئولیت یک پایگاه مهم بنام ربط واقع در بخش ربط در شهرستان سردشت را با نظر و امر فرماندهان بلند مرتبه به عهده می گیرد. آری مردان خدا هرگز به دنبال نام و نشان نیستند و احساس عمل به وظیفه بر هر چیزی در پیشگاه ایشان سبقت می گیرد و آنهایی که در آتش جنگ شرکت داشتند نیک می دانند که منطقه جنگی یعنی چه؟ فعالیت در کردستان آن روز یعنی چه؟ چرا که قلم و زبان از ابراز آن عاجز است و اگر نبود گمنام مردانی که همه چیز خود را فدای امام و انقلاب کرده بودند امروز دیگر نامی از کردستان و خوزستان نبود چرا که دشمن قدار را آن شیرمردان گمنام که در راس آنها شهید بروجردی ها، باکری ها، زین الدین ها، خرازی ها، و ... قرار داشتند از فکر خاک خود پشیمان کردند و چنان درسی به دشمنان دادند که دیگر خیال تجاوز به این خاک را نداشته باشند و شهید صمدی شجاع ها بدون اغراق و به گواهی دوست و دشمن در عین گمنامی خالصانه به این راه قدم نهاده بودند و چنان پیش رفتند که مزد خود را از خالق هستی بخش به بهترین وجه گرفتند.
باز هم در این ایام فرماندهان مسئول تصمیم می گیرند که شهید فرضعلی صمدی شجاع را به نقطه حساس دیگری منتقل کنند که اهالی بخش ربط به سپاه سردشت مراجعه می نمایند و تهدید می نمایند که اگر ایشان را از اینجا انتقال دهید اهالی ربط به حمایت از ایشان راهپیمایی خواهند نمود و این نشان از آن دارد که رفتار حکیمانه ، متواضعانه و برادرانه او چنان در دل برادران اهل سنت بخش ربط جای باز نموده بود که به خاطرش حاضر به هر کاری می بودند و این رفتار و گفتار که در مسلک یاوران علی (ع) یافت می شود هر انسان عاشقی را جذب خود می نماید.
در این ایام برادر کوچکترش که به حق بزرگ مرد و شیرمردی از تبار یاوران ولایت بود در عین شجاعت و دلاوری تمام توسط ضد انقلاب نابکار به درجه رفیع شهادت نایل می شود و این شهادت چنان فرضعلی عزیز را دگرگون می کند که هیچ چیز جز شهادت در راه خدا او را قانع نمی کند...
گفتم کجا  گفتا به خون
گفتم چرا  گفتا جنون
گفتم مرو  خندید و رفت
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده