شهید نجاتعلی مرادی
چهارشنبه, ۳۰ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۹
تنها پانزده روز به اعزام کاروانش به مکه مکرمه مانده بود که با اصرار خود وبا توجه به نیازی که در عملیات کربلای یک در مهران احساس می شد به کاروان راهیان کربلا پیوست وبه مدت 10 روز از طریق جهاد سازندگی بعنوان راننده لودر گریدر به کربلای مهران شتافت....
شهید نجاتعلی مرادی به سال 1336 در روستای درویشان از توابع بخش صحنه در خانواده ای مستضعف اما مذهبی و علاقمند به عصمت و اهل بیت معصومین چشم بدنیا گشود
پس از گذشت چهار سال از تولدش ، خانواده او به علت مخالفت مالکین به روستای محمد آباد از توابع شهرستان کنگاور هجرت نمود و دوران ابتدایی رابا توجه به استعداد فوق العاده ای که داشت شاگرد ممتاز روستا بود ولی به علت مشکلات خانواده اش نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و در سن چهارده سالگی به شرکتهای راه سازی روی آورد و پس از مدتی خدمت در این شرکتها در حرفۀ مباشر راه سازی مهارت خاصی پیدا کرد که مهندسین شیفتۀ کار ایشان شده بودند
از جاده های کوهستانی آذربایجان تا کویر یزد و از آنجا اتوبان تهران قزوین و تهران قم تا خوزستان ایلام گرفته شاهدی بر تلاش صادقانۀ ایشان در خدمت به خلق خدا می باشد.
در همان سالها با توجه به جو اخلاقی که در رژیم ستم شاهی حاکم بود از طریق حق منحرف نشده و پیوسته فرائض دینی خود را انجام می داد و از تعالیم حیات بخش اسلام جدا نبود و در بهره گیری از آیات الهی و احادیث بسیار کوشا بود
پدرش مدام ایشان را با حدیث جانسوز کربلا و روایات اسلامی اشنا نموده بود
از اواخر سال 56 هنگام با حرکت توفندۀ روحانیت مبارز در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی شرکت فعالانه داشت و اولین جرقه های انقلاب در روح حق جوی این شهید بزرگوار زبانه کشید
با شرکت در تظاهرات میلیونی امت مسلمان و خداجوی علنا مخالفت خود را با رژیم مزدور عاری از مهر آشکار نمود و به این نکته پی برده بود که تنها راه مبارزه با طاغوت پهلوی از امام امت و روحانیت مبارزه در محور اسلام می باشد و در گفته هایش همیشه یادآور می شد که باید روحانیت در راس امور قرار گیرند تا خیانت نشود و در حد توان برای حاکمیت اسلام و پیروزی انقلاب اسلامی تبلیغ می کرد
بعد از پیروزی انقلاب در جریانات آن شرکت فعال داشت
پس از ورود امام عزیز به ایران سعادت نصیب ایشان شد که دوبار حضرت امام را زیارت کنند.
در پایان سال 61 در جریان جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهه های قصرشیرین شتافت و در همین جا بود که شور و حال جبهه ها عشقش را به محبوب دوامی دیگر داد.
این شهید عزیز با تلاش و کوشش بسیار و با روحیه خستگی ناپذیرش با ماشین آلات سنگین مشغول ساختن سنگر و راه برای راهیان نور بود پس از مدتی خدمت صادقانه مسئولین پذیرفتن مسئولیت مهندسی رزمی محورهای قصرشیرین به ایشان پیشنهاد کردند که به دلایلی نپذیرفتند
پس از اتمام ماموریت بعنوان راننده گریدر در سازمان توسعه راههای ایران شاخه ایلام مشغول خدمت شد و در مدت این چند سال فعالانه رسالت انقلاب اسلامی به گوش همکارانش می رسانید
در برپایی نماز جماعت و مجلس دعا بسیار کوشا بود اما برجسته ترین صفت این شهید گرامی صداقت و اخلاص او بود صداقتی که مقدمه تعالی و شهادت او می شد
چهره اش به نور ایمان روشن بود و اخلاق پسندیده اش را محبوب همگان ساخته بود
عشق و علاقه خاصی به امام امت و رزمندگان داشت هنگام کلاس و سخنرانی روحانیون و درس اخلاق آیت ا... مظاهری سراپا گوش بود
گریه های بلند و چشمهای ورم کرده اش در شبهای دعای کمیل نشان بر یک انقلاب درونی که نهایت آن شهادت بود داشت
شرح صدرش در برابر مشکلات زندگی با توجه به اینکه 8 سال بود ازدواج کرده بود ولی از خانه پدرش جدا نشده و همواره رنج دیگر اعضای خانواده ، مادر پیر و برادران و خواهران صغیرش بدوش می کشید و هیچ وقت نبود ناراحت شود یا دم از جدایی بزند همه اینها نشان مقام رضایتش در برابر محبوب بود
همیشه از صفات متقین در نهج البلاغه می گفت که خود نمونه بارزی از آن بود با توجه به مشکلات کاری که داشت حدود 2 ماه متداول روزه دار بود
سرانجام در آستانه اعزام کارونهای مکه بلدالامین که این شهید حج واجب به جای مرحوم پدرش داشت و خود را برای این سفر عبادی سیاسی محیا می کرد و برای برائت از مشرکین پر و بال می زد
تنها پانزده روز به اعزام کاروانش به مکه مکرمه مانده بود که با اصرار خود و با توجه به نیازی که در عملیات کربلای یک در مهران احساس می شد به کاروان راهیان کربلا پیوست و به مدت ده روز از طریق جهاد سازندگی بعنوان راننده لودر گریدر به کربلای مهران شتافت
در آن شب که او به خانه آمد و شور و حال دیگری داشت که تفسیر آن در توان قلم ما نیست
بعد از هشت روز مجاهدت بجای سنت ابراهیم شیخ النبیاء (ع) چون زمانه را خوب درک کرده بود لازم دید که سنت مولی و مقتدایش حسین (ع) در روز عاشورا انجام دهد و بجای آنکه با سنگریزه بر شیطان بتازد و با نهیب و تیغه گریدر بر سر شیطان کوبید و چون به قربانگاه رسید بجای آنکه جان خود را در پیکر گوسفندی در قالب قربانی قرار دهد خویشتن را قربانی کرد و در نیمه شب 65/4/30در هنگامی که مشغول هموار کردن راه برای راهیان کربلا بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره مزدوران بعثی قلب عاشقش را سوزاند و در سن 29 سالگی به لقاء ا... پیوست .
پس از گذشت چهار سال از تولدش ، خانواده او به علت مخالفت مالکین به روستای محمد آباد از توابع شهرستان کنگاور هجرت نمود و دوران ابتدایی رابا توجه به استعداد فوق العاده ای که داشت شاگرد ممتاز روستا بود ولی به علت مشکلات خانواده اش نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و در سن چهارده سالگی به شرکتهای راه سازی روی آورد و پس از مدتی خدمت در این شرکتها در حرفۀ مباشر راه سازی مهارت خاصی پیدا کرد که مهندسین شیفتۀ کار ایشان شده بودند
از جاده های کوهستانی آذربایجان تا کویر یزد و از آنجا اتوبان تهران قزوین و تهران قم تا خوزستان ایلام گرفته شاهدی بر تلاش صادقانۀ ایشان در خدمت به خلق خدا می باشد.
در همان سالها با توجه به جو اخلاقی که در رژیم ستم شاهی حاکم بود از طریق حق منحرف نشده و پیوسته فرائض دینی خود را انجام می داد و از تعالیم حیات بخش اسلام جدا نبود و در بهره گیری از آیات الهی و احادیث بسیار کوشا بود
پدرش مدام ایشان را با حدیث جانسوز کربلا و روایات اسلامی اشنا نموده بود
از اواخر سال 56 هنگام با حرکت توفندۀ روحانیت مبارز در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی شرکت فعالانه داشت و اولین جرقه های انقلاب در روح حق جوی این شهید بزرگوار زبانه کشید
با شرکت در تظاهرات میلیونی امت مسلمان و خداجوی علنا مخالفت خود را با رژیم مزدور عاری از مهر آشکار نمود و به این نکته پی برده بود که تنها راه مبارزه با طاغوت پهلوی از امام امت و روحانیت مبارزه در محور اسلام می باشد و در گفته هایش همیشه یادآور می شد که باید روحانیت در راس امور قرار گیرند تا خیانت نشود و در حد توان برای حاکمیت اسلام و پیروزی انقلاب اسلامی تبلیغ می کرد
بعد از پیروزی انقلاب در جریانات آن شرکت فعال داشت
پس از ورود امام عزیز به ایران سعادت نصیب ایشان شد که دوبار حضرت امام را زیارت کنند.
در پایان سال 61 در جریان جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهه های قصرشیرین شتافت و در همین جا بود که شور و حال جبهه ها عشقش را به محبوب دوامی دیگر داد.
این شهید عزیز با تلاش و کوشش بسیار و با روحیه خستگی ناپذیرش با ماشین آلات سنگین مشغول ساختن سنگر و راه برای راهیان نور بود پس از مدتی خدمت صادقانه مسئولین پذیرفتن مسئولیت مهندسی رزمی محورهای قصرشیرین به ایشان پیشنهاد کردند که به دلایلی نپذیرفتند
پس از اتمام ماموریت بعنوان راننده گریدر در سازمان توسعه راههای ایران شاخه ایلام مشغول خدمت شد و در مدت این چند سال فعالانه رسالت انقلاب اسلامی به گوش همکارانش می رسانید
در برپایی نماز جماعت و مجلس دعا بسیار کوشا بود اما برجسته ترین صفت این شهید گرامی صداقت و اخلاص او بود صداقتی که مقدمه تعالی و شهادت او می شد
چهره اش به نور ایمان روشن بود و اخلاق پسندیده اش را محبوب همگان ساخته بود
عشق و علاقه خاصی به امام امت و رزمندگان داشت هنگام کلاس و سخنرانی روحانیون و درس اخلاق آیت ا... مظاهری سراپا گوش بود
گریه های بلند و چشمهای ورم کرده اش در شبهای دعای کمیل نشان بر یک انقلاب درونی که نهایت آن شهادت بود داشت
شرح صدرش در برابر مشکلات زندگی با توجه به اینکه 8 سال بود ازدواج کرده بود ولی از خانه پدرش جدا نشده و همواره رنج دیگر اعضای خانواده ، مادر پیر و برادران و خواهران صغیرش بدوش می کشید و هیچ وقت نبود ناراحت شود یا دم از جدایی بزند همه اینها نشان مقام رضایتش در برابر محبوب بود
همیشه از صفات متقین در نهج البلاغه می گفت که خود نمونه بارزی از آن بود با توجه به مشکلات کاری که داشت حدود 2 ماه متداول روزه دار بود
سرانجام در آستانه اعزام کارونهای مکه بلدالامین که این شهید حج واجب به جای مرحوم پدرش داشت و خود را برای این سفر عبادی سیاسی محیا می کرد و برای برائت از مشرکین پر و بال می زد
تنها پانزده روز به اعزام کاروانش به مکه مکرمه مانده بود که با اصرار خود و با توجه به نیازی که در عملیات کربلای یک در مهران احساس می شد به کاروان راهیان کربلا پیوست و به مدت ده روز از طریق جهاد سازندگی بعنوان راننده لودر گریدر به کربلای مهران شتافت
در آن شب که او به خانه آمد و شور و حال دیگری داشت که تفسیر آن در توان قلم ما نیست
بعد از هشت روز مجاهدت بجای سنت ابراهیم شیخ النبیاء (ع) چون زمانه را خوب درک کرده بود لازم دید که سنت مولی و مقتدایش حسین (ع) در روز عاشورا انجام دهد و بجای آنکه با سنگریزه بر شیطان بتازد و با نهیب و تیغه گریدر بر سر شیطان کوبید و چون به قربانگاه رسید بجای آنکه جان خود را در پیکر گوسفندی در قالب قربانی قرار دهد خویشتن را قربانی کرد و در نیمه شب 65/4/30در هنگامی که مشغول هموار کردن راه برای راهیان کربلا بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره مزدوران بعثی قلب عاشقش را سوزاند و در سن 29 سالگی به لقاء ا... پیوست .
فرازی از وصیت نامه شهید:
این جانب نجاتعلی مرادی وصیت می نمایم که اگر شهید شدم مرا در اهل قبور کنگاور در کنار شهدا دفن نمایند و از برادرانم و خواهرانم حلالخواهی می نمایم و دعا نمایند امام و رزمندگان را . و از مادرم هم حلالخواهی می نمایم و امیدوارم که مرا حلال نمایند اگر چه فرزند خوبی برایت نبودم . و از همسرم معذرت می خواهم و امیدوارم مرا ببخشد اگر چه همسر خوبی برایت نبودم امیدوارم مادر خوبی برای بچه هایم باشید که هستی و بجه ها به اسلام آشنا نمایید چونکه بهشت در دامن مادران است . از شما مادرم برادرانم و خواهرانم می خواهم که در شهادتم ناراحتی ننمایند . که منافقین شاد شوند چنان باشید که حزب اله شاد باشد .دشمن دل خون شود آمین یا رب العالمین
نظر شما