يکشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۵۳
«فرهنگ ايثار و شهادت» از ويژگي هاي اديان الهي به ويژه دين مقدس اسلام است. اساساً ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي فقط در منطق اديان الهي مفاد و مفهوم پيدا مي كند. مكتبي كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مي داند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مي كند، دليلي ندارد پيروان خود را به ايثار فرا بخواند. هيچ مكتب مادي نمي تواند پيروان خود را بي آنكه انتظار متقابلي از ديگري داشته باشد، به فداكاري دعوت كند. زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش» است و بس. اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتي قابل توجيه باشد، از جان گذشتگي به خاطر ديگري هيچ توجيه معقولي ندارد. ايثار و از جان گذشتگي تنها در مكاتبي قابل توجيه است كه فراتر از زندگي در اين دنيا، اعتقاد به زندگي جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد. كسي مي‏تواند اهل ايثار و فداكاري باشد كه به سعادتي براي خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهي از خود بگذرد. استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكاري و از جان گذشتن است تنها از انساني سر مي‏زند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد؛ از همين رو حضرت امام خميني، رهبر فقيد انقلاب اسلامي در سال هاي آغازين پس از پيروزي انقلاب فرمودند كه مبادا فريب شعارهاي دروغين مكاتب مادي را بخوريد. ايشان شعارهاي «ايثار و از جان گذشتگي» رهبران كمونيسم را فريبه كاري و بازي‏گري مي‏دانست كه به منظور فريب دادن و بهره‏كشي از ساده‏لوحان سر داده مي‏شود(صحيفه ي نور، ج 2، 5 و 18؛ ج 4، 252). «عمليات شهادت‏طلبانه» در اين مقاله به اقدامي اطلاق مي‏شود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت مي‏ورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم مي‏خورد و امروزه نيز با شيوه ي جديد در ممالك اسلامي وجود دارد. در اين مقاله تلاش شده است با تفكيك عمليات استشهادي از عمليات انتحاري، مشروعيت شهادت‏ طلبي در آيات، روايات، سيره ي معصومان و لسان فقهاي شيعه و سني را مورد بررسي قرار دهيم.

چكيده
«فرهنگ ايثار و شهادت» از ويژگي هاي اديان الهي به ويژه دين مقدس اسلام است. اساساً ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي فقط در منطق اديان الهي مفاد و مفهوم پيدا مي كند. مكتبي كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مي داند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مي كند، دليلي ندارد پيروان خود را به ايثار فرا بخواند. هيچ مكتب مادي نمي تواند پيروان خود را بي آنكه انتظار متقابلي از ديگري داشته باشد، به فداكاري دعوت كند. زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش» است و بس. اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتي قابل توجيه باشد، از جان گذشتگي به خاطر ديگري هيچ توجيه معقولي ندارد. ايثار و از جان گذشتگي تنها در مكاتبي قابل توجيه است كه فراتر از زندگي در اين دنيا، اعتقاد به زندگي جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد. كسي مي‏تواند اهل ايثار و فداكاري باشد كه به سعادتي براي خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهي از خود بگذرد. استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكاري و از جان گذشتن است تنها از انساني سر مي‏زند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد؛ از همين رو حضرت امام خميني، رهبر فقيد انقلاب اسلامي در سال هاي آغازين پس از
پيروزي انقلاب فرمودند كه مبادا فريب شعارهاي دروغين مكاتب مادي را بخوريد. ايشان شعارهاي «ايثار و از جان گذشتگي» رهبران كمونيسم را فريبه كاري و بازي‏گري مي‏دانست كه به منظور فريب دادن و بهره‏كشي از ساده‏لوحان سر داده مي‏شود(صحيفه ي نور، ج 2، 5 و 18؛ ج 4، 252). «عمليات شهادت‏طلبانه» در اين مقاله به اقدامي اطلاق مي‏شود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت مي‏ورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم مي‏خورد و امروزه نيز با شيوه ي جديد در ممالك اسلامي وجود دارد. در اين مقاله تلاش شده است با تفكيك عمليات استشهادي از عمليات انتحاري، مشروعيت شهادت‏ طلبي در آيات، روايات، سيره ي معصومان و لسان فقهاي شيعه و سني را مورد بررسي قرار دهيم.
1. مقدمه و طرح مسأله
بدون شك يكي از رمزهاي موفقيت برق‏آساي اسلام در رسيدن به اهداف خود و گشودن قلب هاي انسان هاي شيفته ي حقيقت و دژهاي مستحكم سرزمين هاي مختلف در كمتر از نيم قرن، «فرهنگ ايثار و شهادت‏طلبي» در اين مكتب است. در مكتبي كه جهاد در راه خدا پلي براي رسيدن به «احدي الحسنيين» است، شكست معنا و مفهومي ندارد. مكتبي كه بتواند پيروانش را به گونه‏اي تربيت كند كه نبرد با دشمن و كشته شدن را رسيدن به سعادت ابدي بدانند، از هيچ قدرتي هراس نخواهد داشت و هيچ مانعي قادر نخواهد بود او را از رسيدن به اهدافش باز دارد و در ميانه ي راه متوقف سازد. تعاليم اسلام منطبق بر فطرت پاك انساني است؛ ازاين رو هر قدرتي كه مانع رسيدن اين تعاليم به مخاطبانش شود، با چنين روحيه‏اي از ميان برداشته مي‏شود. ملتي كه از شهادت استقبال كند، آمادگي لازم را براي ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي در راه اهداف خويش داشته باشد، هميشه عزيز و سربلند بوده و مورد تحسين همه ي انسان هاي منصف و آزاده است. هيچ كس ملت ترسو و زبون و سست ‏عنصر را كه به خاطر دل بستگي به دنيا و زندگي چند روزه تن به هر پستي و ذلتي مي دهد، تحسين نمي‏كند. چنين قوم و ملتي هميشه مورد سرزنش مردم است. اسلام هيچ‏گاه به ضرب شمشير در جهان پيش نرفته، اين مكتب آن قدر تعاليم و ارزش هاي انساني دارد كه دل هاي پاك را به خود جلب و جذب كند، و نيازي ندارد كه به زور سرنيزه بر مردم حكم براند. وجود روح ايثار و شهادت‏طلبي در مسلمانان صدر اسلام حكايت از آن دارد كه آنان با رضايت كامل و عشق و علاقه پيرو اين مكتب بودند، هيچ‏گاه كسي با اجبار، دل درگرو مكتب و آييني نمي‏سپارد و براي آن جان فشاني نمي‏كند. دشمنان به خوبي اين رمز پيروزي را شناسايي كرده و در طول تاريخ تلاش كردند، مردم را از اين فرهنگ رهايي‏بخش جدا سازند. هيچ بعيد نيست اتهامي كه پاره‏اي از مستشرقين به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشير گسترش يافت، با همين قصد و انگيزه صورت گرفته باشد. اگر از زورمداران و ستم‏پيشگان بگذريم، آشنايان با تاريخ نيك مي‏دانند كه بسياري از مردم دنيا با طيب خاطر به اسلام گرويدند و اين آيين پاك را پذيرفتند.
اما بسا كه براي جدا كردن مسلمين از فرهنگ جهاد و شهادت چنين اتهامي را مطرح كرده باشند تا مسلمين براي دفع اين اتهام سخن از جهاد و مبارزه به ميان نياورند. چنان كه بعضي از ساده ‏لوحان و به اصطلاح روشن فكران در اين دام گرفتار آمدند. براي آنكه در برابر تبليغات مسيحيت كه خود را طرفدار صلح و آشتي معرفي مي‏كنند، به خيال خود از اسلام دفاع نمايند، با «جهاد» قهر كردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را كوبيدن بر طبل جنگ خواندند. چنان كه حاكمان ستم گر اموي و عباسي كه به چيزي جز رياست و قدرت نمي‏انديشيدند، تفكر «حرمت مبارزه با حكومت» را حتي اگر حاكم، جائر و ستم گر باشد، ساختند و پرداختند و روحانيان بي‏هويت را براي ترويج آن به كار گرفتند.
مبارزه ي حاكمان جائر با مكتب سالار شهيدان حسين بن علي(ع) و همه ي مظاهر آن به خوبي نشان گر آن است كه دشمن به خوبي از رمز موفقيت مسلمين آگاه شده و تمام تلاش خود را براي مقابله با آن به كار بسته است. روزي امويان نهضت عاشورا را «خروج عليه اميرالمؤمنين يزيد» خواندند تا مردم را فريب دهند و بتوانند كاروان حسيني را سركوب كنند(طبري، ج 3، 296)، روز ديگر عباسيان به منظور از بين بردن كانون جهاد و مبارزه عليه ظلم و بي‏عدالتي قبر مطهر آن حضرت را منهدم كرده و حريم حرم مطهر را شخم زدند(همان، ج 9، 185)، روزي ديگر با ايجاد اختلاف و نزاع ميان مسلمانان به قتل شيعيان و عزاداران حسيني پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پايكوبي پرداختند(ابن اثير، ج 9، 2.8). روزي ديگر استعمارگران و چپاول گران عالم به ريشه‏كن كردن مظاهر نهضت حسيني پرداخته و از برگزاري هر مجلس و محفل عزاداري ممانعت به عمل آوردند و توسط ايادي خود هم چون رضاخان ميرپنج در ايران، آتاترك در تركيه و امين‏الله خان در افغانستان با شعاير مذهبي به مبارزه برخاستند(مكي، ج 6، 279). روز ديگر در سرزمين هاي اشغالي فلسطين صهيونيست ها كنگره ي شيعه‏شناسي تشكيل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضت حسيني و فرهنگ شهادت از يك سو و جلوگيري از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدي موعود(عج) از سوي ديگر شدند. امروز نيز در غزه، به نسل كشي آوارگان بي پناه فلسطيني مي پردازند.
نهضت «شهادت‏طلبي» مسلمانان را كه از ظلم و بي‏عدالتي مستكبران عالم كاسه ي صبرشان لبريز شده، تروريسم مي‏خوانند تا با فريب افكار عمومي بتوانند آنان را قتل عام كنند. منطق امروز استكبار جهاني كاملا بر منطق امويان در كشتار كاروان حسيني در سال 61 هجري منطبق است. آن روز شهادت‏طلبي حسينيان را خروج عليه حكومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام مي‏كردند، امروز نيز شهادت‏طلبان پيرو امام حسين(ع) را تروريست مي‏خوانند كه با ترور بي‏گناهان، حقوق بشر و آزادي و عدالت- كه به ادعاي آنان اصول اخلاق آمريكايي است- را زير سؤال مي‏برند!(نامه ي شصت تن از روشن فكران آمريكايي در دفاع از سياست هاي جنگ طلبانه ي دولت مردان آمريكا در سال 138. ش).
اين مقاله در صدد است به بررسي «عمليات استشهادي» با استناد به مباني فقهي بپردازد و به پاره‏اي از شبهاتي كه در اين زمينه مطرح مي‏شود، پاسخ گويد و با تبيين زواياي مختلف اين مسأله نشان دهد كه «عمليات شهادت ‏طلبانه» شيوه ي نويني از قيام شهادت ‏طلبانه ي امام حسين(ع) و يارانش در كربلاست. در كربلا امام حسين(ع) و ياران باوفايش با علم و آگاهي از اين كه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسيد، با هدف دفاع از دين و راه و روش رسول خدا(ص) و مبارزه با ظلم و بي‏عدالتي و تسلط افراد نالايقي كه صلاحيت رهبري جامعه اسلامي را نداشتند، ايستادند و جان خود را فدا كردند. نه تنها هيچ كس با هر عقيده و مسلكي آنان را به خاطر اقدام شهادت‏ طلبانه‏شان سرزنش نكرد، بلكه آنان الگويي براي بشريت در طول تاريخ گشتند. تا ملت‏هاي تحت ستم و مستضعف براي دفاع از موجوديت خود در برابر متجاوزان جنايت‏پيشه، با عشق به لقاي الهي از مرگ و شهادت استقبال كنند، زيرا راهي مؤثر براي دفاع جز فداكردن جان ندارند. پرسش محوري مقاله اين است كه فقه پوياي اسلام چه تبييني از عمليات استشهادي دارد؟
2. ماهيت عمليات استشهادي
عمليات شهادت‏ طلبانه به معناي عام آن به اقدامي اطلاق مي‏شود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت مي‏ورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم مي‏خورد. از آنجا كه عمليات استشهادي از نظر شكلي به انتحار و خودكشي شباهت دارد، عده‏اي آن را جايز نمي‏دانند. دلايلي كه در اين مقاله مورد استناد قرار مي‏گيرد، مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادي به معناي عام را اثبات مي‏كند و طبعاً شامل عمليات استشهادي به معناي خاص آن هم مي‏شود، اما چون شبهات به نوع جديدي از عمليات استشهادي متوجه است، قلم به سمت و سوي اثبات اين نوع عمليات خاص معطوف مي‏شود. حقيقت اين است كه مشروعيت چنين عملياتي در مكتب تشيع كه پيروان آن افتخار انس با مكتب سيدالشهدا(ع) را دارند، آشكار است، اما به لحاظ پاره اي از سؤالات و ابهامات، در ميان اهل سنت، نيازمند تبيين و پاسخ گويي است. گروهي از علماي اهل سنت به خاطر ابتلا به اين سؤالات، با تكيه بر مباني فقه اهل سنت به دفاع از آن برخاسته‏اند. براي آنكه با تكيه بر مباني فقه اهل بيت نيز مشروعيت و فضيلت اين نوع عمليات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسي اين موضوع مي‏پردازيم، هر چند در خلال بحث به قراين و شواهدي هم اشاره خواهيم كرد كه بنا بر مباني اهل سنت و پيروان آن مذاهب قابل توجيه است.
3. وجوه افتراق عمليات استشهادي با عمليات انتحاري
دقت در عمليات شهادت‏طلبانه نشان مي دهد كه اين رفتار هم از جهت «قصد و انگيزه»، هم از جهت «هدف و غايت» و هم از نظر «آثار و پيامدها» با انتحار تفاوت اساسي دارد. غفلت از شكاف عميقي كه ميان اين دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده كه عده‏اي آن را با «انتحار» اشتباه كنند. كسي كه به مبارزه با دشمن قيام مي‏كند، گاهي در اين مبارزه به دست دشمن كشته مي‏شود و گاهي نيز در اقدامي كه براي ضربه زدن به دشمن انجام مي دهد، خود نيز كشته مي‏شود بدون اين كه كشته شدن او مستقيما به دست دشمن باشد. در اين نوع دوم ابهام بيش تر است و از نظر عده اي جايز نمي‏باشد. به نظر مي‏رسد كه اين تفاوت نبايد موجب شود كه نوع دوم را انتحار و خودكشي بناميم زيرا:
اولا: قصد و انگيزه ي اقدام كننده، اعلاء كلمة الله و دفاع از ايمان و اعتقاد و مقدسات دين و سرزمين اسلامي است، به همين دليل به شرف شهادت نائل مي‏شود.
منطقه ي استراتژيك عمليات استشهادي مطلقاً ويژگي دفاعي دارد و بدين سان تابع ديدگاه عمومي شيعه در باب جهاد دفاعي مي باشد(فيرحي، 113).
ثانياً: هدفش از جنبه ي شخصي نيل به فوز عظيم شهادت و سعادت ابدي است و از جنبة اجتماعي كشتن يا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ايجاد رعب و وحشت در جبهه ي دشمن و روحيه بخشيدن به مسلمانان است.
ثالثاً: چنين شخصي از جنبه ي فردي داراي قدرت و قوت روحي، شجاعت و شهامت و ايمان و اعتقادي راسخ است كه با آگاهي كامل قدم در اين ميدان مي‏گذارد.
در حالي كه شخصي كه خودكشي مي‏كند، در هيچ يك از ابعاد سه گانه ي ياد شده كم ترين شباهتي به مجاهد في سبيل الله ندارد؛ نه قصد و انگيزه‏اش الهي است، نه در مقام دفاع از ايمان و اعتقاد ديني است بلكه عمل او نشانه ي بي‏ايماني يا ضعف ايمان است كه با ارتكاب عمل خودكشي و گناه كبيره گرفتار عذاب الهي مي‏شود، هدفي نيز جز خلاصي از گرفتاري هاي روحي خود ندارد. از جنبه ي اجتماعي نيز كم ترين تأثيري در رشد اجتماع يا مقابله با دشمن ندارد. اساساً چنين فردي با خود مشكل دارد. شخص ضعيف النفسي است كه براي گريز از مشكلات و گرفتاري ها و واقعيات زندگي به حيات خود خاتمه مي دهد.
پس عمليات استشهادي نوع دوم را نمي‏توان خودكشي به معناي مصطلح آن شمرد بلكه مصداقي از عمليات استشهادي به معناي عام آن است، البته با تفاوتي كه اين تفاوت حكم ‏مسأله را دگرگون نمي‏سازد، بلكه از جهاتي بر نوع اول برتري دارد.
4. ادله ي مشروعيت عمليات استشهادي
الف. آيات قرآن
«جهاد در راه خدا» عنواني است كه بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مي شود؛ اين كه گروهي از مؤمنان با جان و مال خويش با خدا معامله مي كنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاويدان الهي را دريافت مي كنند، بر چنين افرادي هم صدق مي كند. قبل از بررسي اين دليل چند نمونه از آيات قرآن را كه درباره ي جهاد با تعابير مختلفي وجود دارد، مي آوريم. اين آيات با توجه به اطلاقي كه دارند علاوه بر شهادت ناظر به عمليات استشهادي نيز مي باشند:
«ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي به عهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم»(توبه /111).
در اين آيه از معامله ي گروهي از مؤمنان با خدا سخن گفته شده كه «جان و مال خود را به خدا تقديم مي‏كنند و در مقابل بهشت جاويدان الهي را دريافت مي‏كنند»، «در راه خدا مي‏جنگند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند». اين دو تعبير و عنوان، شامل هر دو گروهي كه در سطرهاي پيشين معرفي كرديم، مي‏شود؛ هم كسي كه به قصد قربت به ميدان جهاد و شهادت قدم مي‏گذارد و به دست دشمن شهيد مي‏شود و هم كسي كه با همين انگيزه به مصاف با دشمن مي‏رود و براي نابودي جمعي از دشمنان اقدامي مي‏كند كه خودش هم در ضمن كشته مي‏شود. هر دو با خداوند عقدي منعقد مي‏كنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدي معامله كنند. بلكه مي‏توان صدق مفهوم «اشتراء» به معناي خريد جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت(قرطبي، ج 8، 268-267) را در عمليات استشهادي روشن‏تر يافت چون حقيقتاً جانش را به خدا مي‏فروشد.
«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد»(بقره/ 2.7).
اين آيه نيز شبيه آيه ي قبلي است كه بعضي از انسان ها براي رضايت الهي جان خود را فدا مي‏كنند و به او واگذار مي‏نمايند.
«جاهدوا باموالكم و انفسكم في سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون»(توبه/ 41).
در اين آيه به همه ي مردم دستور مي دهد كه با اموال و جآن هاي خودتان در راه خدا جهاد كنيد كه خير شما در آن است. «جهاد با مال و جان» نيز عنواني است كه بر هر دو گروه ياد شده، منطبق است. كسي كه به عمليات شهادت‏طلبانه اقدام مي‏كند، حقيقتاً در راه خدا مجاهده مي‏كند؛ هم انگيزه‏اش الهي است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و ياري دين اوست. اطلاق لفظ «جهاد في سبيل الله» شامل چنين فردي هم مي‏شود.
«ما كان لاهل المدينه و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصه في سبيل الله و لا يطئون موطئاً يغيظ الكفار و لا ينالون من عدوّ نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين»(توبه/ 12.).
در اين آيه ي مباركه از اين كه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپيچي نموده و براي حفظ جان خود پيامبر را حمايت نكنند و بدين وسيله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودي شده و آن را زيبنده ي مسلمانان ندانسته است. سپس از پاداشي كه از ره گذر تحمل تشنگي، خستگي و گرسنگي در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصيب مسلمانان خواهد شد، سخن مي‏گويد. بديهي است وقتي كه مسلمانان مجاز نباشند براي حفظ جان خود، از جان پيامبر كه در معرض خطر قرار مي‏گيرد، بگذرند و موظف باشند براي حمايت از پيامبر فداكاري نموده و از جان خود بگذرند و مشكلات را تحمل نمايند، به طريق اولي چنين وظيفه‏اي را در راه حفظ دين و حمايت از راه و رسم پيامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند. پس جانبازي در راه دين خدا نه تنها مانعي ندارد، بلكه وظيفه ي مسلمانان بوده و از بهترين اعمال به شمار مي‏رود و يكي از مصاديق بارز جانبازي در راه دين خدا انجام «عمليات استشهادي» براي ضربه زدن به دشمنان است(نك: مدير شانه چي، 137-135).
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم»(انفال/ 6.).
اين آيه به مسلمانان امر مي‏كند كه هر قدر توان داريد، از نيروي انساني و ادوات جنگي تدارك ببينيد كه در برابر مشركان همواره مهيا باشيد(طبرسي، ج 2، 555). در بعضي از روايات «قوه» را توان تيراندازي و در بعضي ديگر دژهاي مستحكم معنا كرده‏اند(همان). در بعضي ديگر با رنگ سياه خضاب كردن محاسن معنا كرده‏اند(شيخ صدوق، ج 1، 123). روشن است كه روايات بيانگر بعضي از مصاديق «قوه» است كه متناسب با عصر نزول آيه مي‏باشد(نك: مدير شانه چي، 153-152).
«ترهبون به عدو الله و عدوكم» به منزله علت اين دستور است، يعني به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود هميشه آماده باشيد. برخي از فقهاء نتيجه گرفته‏اند كه «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است»(ميرزاي قمي، ج 1، 393).
نتيجه آنكه، عناويني كه در آيات ياد شده مطرح است و درباره ي مجاهدان راه خدا به كار رفته مانند «جهاد با جان»، «معامله با خدا و خريدن بهشت و رضاي الهي در برابر بذل جان»، «آمادگي نظامي به منظور ايجاد رعب در دل دشمن»، «ضرورت فداكاري و جان بازي در راه حمايت از پيامبر و دين خدا» همگي درباره ي كساني كه با قصد قربت و مقابله با دشمنان دين خدا به عمليات استشهادي اقدام مي‏كنند، صادق است.
ب. روايات
علاوه بر آيات قرآن، روايات فراواني وجود دارد كه به روشني بر مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادي دلالت مي‏كند. هم در منابع شيعي و هم در منابع اهل سنت نمونه‏هاي فراواني را مي‏توان يافت. مسلمانان براي رسيدن به برترين نيكي ها كه شهادت در راه خداست، سر از پا نمي‏شناختند. امام صادق(ع) برترين جهاد را جهادي مي‏شمارد كه مركب شخص پي شود و خونش در راه خدا به زمين ريخته شود(حرعاملي، ج 15، 12). پيامبر اكرم(ص) نيز محبوب‏ترين قطره نزد خداي متعال را قطره ي خوني مي‏شمارد كه در راه خدا بر زمين مي‏ريزد:
«ما من قطره احبّ الي الله عزّ و جلّ من قطره دم في سبيل الله»(همان، ج 15، 14).
اولياي دين نه تنها مردم را به دفاع از ايمان و اعتقاد و ارزش هاي ديني دعوت مي‏كردند، بلكه دفاع از جان و مال و ناموس را نيز لازم شمرده و حتي استقبال از خطر جاني را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزديكان نيكو شمرده و كسي را كه در اين عرصه كشته شود، شهيد خوانده‏اند:
«من قتل دون عياله فهو شهيد، من قتل دون ماله فهو بمنزله الشهيد»(همان، ج 15، 121-12.).
از امام رضا(ع) سؤال كردند كسي كه در سفر اهل و عيالش را به همراه دارد و عده‏اي به آنان طمع مي‏كنند، آيا بايد در دفاع از آنان بايستد هر چند بترسد كه به قيمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله بايد بايستد و دفاع كند(همان، ج 15، 122).
دسته ي ديگر احاديثي است كه از عشق و علاقه ي اولياي الهي به شهادت سخن مي‏گويد. از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمودند:
«و الذي نفسي بيده لوددت اني اقتل في سبيل الله ثم احيا فاقتل ثم احيا فاقتل»(بخاري، ج 6، 93).
قسم به كسي كه جانم در دست اوست، دوست داشتم كه در راه خدا كشته شوم، سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم، بار ديگر زنده شوم و مجدداً كشته شوم.
چه اين كه از امام علي بن ابي‏طالب(ع) نيز نقل شده كه حضرت عشق و علاقه ي خود را به مرگ و شهادت بيش از علاقه ي كودك شيرخوار به پستان مادر توصيف نموده است:
«و الله لابن ابي‏ طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه»(نهج البلاغه، خطبة 5).
شبيه اين جملات از ائمه و اولياي ديگر نيز نقل شده است. امام حسين(ع) علاقة خود به شهادت را در قالب اين بيت ابراز فرمودند:
«و ان يكن الابدان للموت انشئت فقتل امري‏ء بالسيف في الله اجمل»(موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)، 499).
اگر بدنها براي مرگ آفريده شده، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا، بهتر و زيباتر است.
شبيه اين جملات توسط اهل بيت و ياران امام حسين(ع) در شب عاشورا نيز ابراز شد. هنگامي كه امام بيعت خود را از اصحاب خود برداشت، يكي پس از ديگري با بيان جملاتي كه از عشق به شهادت ناشي مي‏شد، به حضرتش ابراز وفاداري كردند. فرزندان عقيل از اين كه امام را در برابر دشمن تنها بگذارند، تبرّي جسته و اظهار داشتند: «به خدا سوگند چنين نمي‏كنيم، جان و مال و خانواده ي خود را فداي تو مي‏كنيم و به همراه تو با دشمن مي‏جنگيم تا كشته شويم». مسلم بن عوسجه نيز گفت: «هرگز از تو جدا نمي‏شوم، حتي اگر سلاح جنگي در اختيار نداشته باشم، دشمن را با سنگ مورد حمله قرار مي‏دهم تا با تو كشته شوم». سعيد بن عبدالله حنفي نيز گفت: «به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي‏شوم، سپس زنده مي‏گردم، آن گاه زنده زنده مرا مي‏سوزانند و خاكسترم را بر باد مي دهند، و هفتاد مرتبه اين حادثه تكرار مي‏شود، هرگز از تو جدا نمي‏شوم تا در راه تو كشته شوم، چرا چنين نكنم، در حالي كه يك مرتبه كشته خواهم شد و به كرامت ابدي خواهم رسيد». ديگر اصحاب و اهل بيت آن حضرت نيز سخناني شبيه به آن را ابراز كردند(همان، 4.1-4..). در روز عاشورا نيز با عمل خويش گفتار خود را مبني بر عشق به شهادت به اثبات رساندند.
ج. سيره ي پيامبر و اولياي خدا
روشن تر و گوياتر از كلمات پيامبر اكرم(ص) و اولياي الهي، سيره ي آن بزرگواران است كه دليل قاطعي بر مشروعيت و فضيلت شهادت‏طلبي است. بسياري از پيامبران الهي در راه احياي دين خدا در برابر مستكبران ايستادند و با علم به اين كه در اين راه جان خود را فدا خواهند كرد، عقب نشيني نكرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زكريا و يحيي دو پيامبر الهي در راه حراست از ارزش هاي الهي و حق و عدالت و دفاع از بانوي صالح عصر خويش حضرت مريم(س) به دست يهوديان سركش به طرز فجيعي به شهادت رسيدند. پيامبر اسلام در جنگ ها چنان به قلب دشمن حمله مي‏كرد كه اصحاب آن حضرت بر جان او بيمناك مي‏شدند و به شهادت علي(ع) در كوران جنگ كه به پناهگاهي نياز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ايشان قرار مي‏گرفتند(طبري، ج 2، 135). چه اين كه امام علي(ع) نيز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگي مي‏كرد و در انتظار شهادت لحظه شماري مي‏نمود. در شب هجرت رسول خدا(ص)(ليله المبيت) به امر آن حضرت در بستر وي قرار گرفت تا پيامبر بتواند از آسيب دشمن در امان باشد بدون آنكه بداند به سلامت خواهد بود(تاريخ يعقوبي، ج 2، 39).
علي(ع) به نقل يكي از مورخان اهل سنت مي‏فرمايد: در جنگ احد وقتي شايعه ي قتل رسول خدا(ص) پيچيد من كه مطمئن بودم پيامبر از جنگ نمي‏گريزد، هنگامي كه او را در جمع كشتگان نيافتم، فكر كردم شايد خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصميم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم. غلاف شمشيرم را شكستم و شروع به جنگ كردم. دشمن كه مرا اين گونه مصمم ديد، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد كه رو به‏رويم ايستاده، فرمود: يا علي! تو چرا فرار نمي‏كني؟ عرض كردم: كجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا كشته شوم يا خدا تو را پيروز گرداند(طبري، ج 2، 514). در همين جنگ بود كه شمشير آن حضرت شكست و پيامبر شمشير خود «ذوالفقار» را به علي داد و جمله معروف «لا فتي الا علي و لا سيف الا ذوالفقار» ميان زمين و آسمان ندا داده شد(مجلسي، ج 2.، 87).
وقتي آيه ي مباركه «أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون»(عنكبوت/ 1) نازل شد، از آن حضرت نقل شده كه مي‏دانستم در زمان رسول خدا فتنه‏اي رخ نخواهد داد و اين فتنه مربوط به بعد از وفات پيامبر است. درباره ي فتنه از آن حضرت سؤال كردم و توضيحاتي به من داد. عرض كردم: آيا شما در جنگ احد به من نويد شهادت نداديد؟ آيا من بايد زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درك خواهي كرد ولي پس از آن به فيض عظيم شهادت نايل خواهي شد(نهج البلاغه، خطبة 156).
ماجراي نهضت امام حسين(ع) در كربلا و وضعيت اهل بيت و اصحاب ايشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالي آنان در شب عاشورا همگي گواه صادقي است بر مشروعيت و فضيلت شهادت‏طلبي و استقبال از مرگ.
در بسياري از موارد ياد شده با اطمينان مي‏توان گفت كه آن بزرگواران خود در سلسله ي علل و اسباب شهادت خويش قرار دارند، و شايد مهم ترين علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شيفتگي شان از شهادت باشد. حتي يكي از تحليل هاي قوي و معتبر از قيام ابا عبدالله(ع) اين است كه آن حضرت چون مي‏دانست با حيات خود نمي‏تواند اسلام را از خطر حكومت بني‏اميه نجات دهد، با مرگ و شهادت خويش اين مهم را تحقق بخشيد و مشعل هدايت بشر و اسوه ي مبارزه با ظلم و بي‏عدالتي شد.
در ماجراي داستان اصحاب اخدود روايتي در منابع اهل سنت نقل شده كه امين‏الاسلام طبرسي نيز در تفسير شريف مجمع‏البيان آن را نقل نموده و ماجرا از اين قرار بود: «صهيب از رسول خدا نقل مي‏كند كه، در قصه ي اصحاب اخدود پادشاهي ستمگر بود كه روزي سخت بيمار شد. جواني داراي كرامات كه بيماران لاعلاج را شفا مي‏داد در آن شهر زندگي مي‏كرد. ولي ايمان و اعتقادي به پادشاه كه خود را ربّ مردم مي‏دانست، نداشت و به پروردگار عالم ايمان داشت. او را براي معالجه نزد شاه مي‏برند. شاه مي‏پرسد: آيا مي‏تواني مرا شفا دهي؟ پاسخ مي دهد: من كسي را شفا نمي‏دهم، من فقط دعا مي‏كنم و پروردگار عالم شفا مي دهد. پادشاه بر مي‏آشوبد كه مگر ربّ تو من نيستم؟! پاسخ مي دهد: نه، كسي ربّ من است كه ربّ تو نيز هست. هر چه از او مي‏خواهد كه دست از اين اعتقاد بردارد، نمي‏پذيرد. دستور مي دهد جوان را به بالاي كوهي برده و از آنجا به زمين پرتاب كنند. وقتي او را به بالاي كوه مي‏برند، از درگاه خدا مي‏خواهد كه ماموران را به سزاي اعمالشان برساند. همه ي ماموران به پايين سقوط مي‏كنند و او سالم نزد پادشاه باز مي‏گردد. وقتي از ماجرا جويا مي‏شود، جوان پاسخ مي دهد كه پروردگار عالم آن ها را مجازات كرد. بار ديگر دستور مي دهد كه او را با كشتي به دريا برده و به قعر دريا بيفكنند. اين بار نيز با دعاي جوان ماموران هلاك مي‏شوند و به نزد پادشاه باز مي‏گردد. وقتي ماجرا را جويا مي‏شود جوان مي‏گويد: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود. آنگاه به پادشاه مي‏گويد: اگر مي‏خواهي مرا به قتل برساني بايد دست و پايم را با طناب به درختي ببندي، مردم را هم به تماشا فرا بخواني، تير و كمان به دست بگيري و بگويي: به نام پروردگارِ اين جوان، آن‏گاه تير را از كمان خارج كني تا من كشته شوم. پادشاه به توصيه ي او عمل مي‏كند و با اصابت تير به قلب جوان كشته مي‏شود. مردم با مشاهده ي اين صحنه و شنيدن جمله‏اي كه از دهان پادشاه خارج مي‏شود، همگي با صداي بلند مي‏گويند: ما هم به پروردگار اين جوان ايمان آورديم. و بدين وسيله جوان با قرباني كردن خود مردم را هدايت مي‏كند. پادشاه هر چه مردم را تهديد مي‏كند، سودي نمي‏بخشد»(طبرسي، ج 5، 465-464). از اين كه اين جوان- كه احتمالا به قرينه ي بعضي از روايات از پيامبران سرزمين حبشه بوده(مجلسي، ج 14، 445-438)- خود را براي هدايت مردم فدا مي‏كند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم مي‏سازد، پيامبر نيز اين داستان را نقل كرده و نسبت به بخش آخر آن مخالفتي نمي‏كند، مي‏توان فهميد كه فدا كردن جان خود براي اهداف والا مجاز است.
د. ساير اصول و قواعد
فقهاء در بحثهاي متنوع فقهي با استناد به دلايل معتبر، فتاوايي داده‏اند كه مشروعيت عمليات استشهادي از آن ها استفاده مي‏شود. به نظر ما بعضي از موارد ذيل مي‏تواند دليل و بعضي صرفاً مؤيدي بر مطلب باشد:
1. جواز قتل بي‏گناهاني كه دشمن در جنگ سپر قرار مي دهد: فقهاء در كتاب «الجهاد» بحثي دارند كه اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهي از اسراي مسلمين يا عده‏اي از زنان و كودكان يا افراد سالخورده را كه خونشان محترم است(محقون‏الدم هستند) سپر قرار دهد به طوري كه غلبه بر آنان بدون از ميان برداشتن اين گروه امكان‏پذير نباشد، آيا مسلمانان مجازند كه ابتدا بي‏گناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاي در آورند؟ همه ي فقها به اين سؤال پاسخ مثبت مي دهند و برخي جواز قتل آنان را مورد اتفاق بين مسلمانان مي‏شمارند، گرچه در برخي از زواياي آن اختلافاتي وجود دارد، اما اصل فتواي جواز مورد اتفاق است.
برخي تنها در صورت ضرورت آن را تجويز مي‏كنند(الزحيلي، 89)، برخي در صورتي كه پيروزي بر دشمن متوقف بر كشتن آنان باشد، اجازه مي دهند(علامه حلي، 51)، بعضي ديگر در صورت شعله‏ور شدن جنگ اين عمل را جايز مي‏شمارند(ابن براج، ج 1، 3.2؛ علامه حلي، ج 1، 486)، بعضي ديگر در صورتي جايز مي‏دانند كه مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادي كه سپر قرار داده شده‏اند، كشتن آنان نباشد(نجفي، ج 21، 7.). صاحب ‏جواهر در اين باره مي‏گويد: «اگر كفّار زنان و كودكان را سپر خويش قرار دهند، بايد دست نگاه داشت مگر آنكه در حال شعله‏ور شدن جنگ به چنين عملي دست بزنند كه در اين صورت ادامه ي جنگ جايز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و كودكان بيانجامد به خصوص وقتي كه دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پيروزي دشمن را در پي داشته باشد. هم چنين اگر دشمن گروهي از اسراي مسلمين را سپر قرار دهد، در صورتي كه جهاد با دشمن جز با حمله به اسيران ممكن نباشد، حمله جايز است هر چند به قتل آنان بيانجامد». سپس مي‏افزايد: «حتي اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاي اطلاق روايت تعرض به اسيران جايز است»(همان، ج 21، 7.-68).
سؤال اساسي اين است كه از «جواز قتل افرادي كه به وسيله ي دشمن سپر قرار داده شده‏اند» چگونه مي‏توان به «جواز عمليات استشهادي» رسيد؟
فقهاء در مباحث فقهي سؤالي مطرح كرده‏اند و آن اين كه اگر فردي را تهديد كنند كه به شخص بي‏گناهي صدمه ي مالي يا جاني بزند، آيا شخص مُكرَه مجاز است به چنين كاري مبادرت ورزد؟ پاسخ داده‏اند: اگر او را به قتل تهديد كنند كه به ديگري صدمه ي مالي بزند يا او را مجروح سازد، مانعي ندارد كه با اكراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند ديگري را بكشد، حق ندارد براي حفظ جان خود ديگري را به قتل برساند(محقق حلي، ج 4، 2..-199).
آيا از اين مطلب نمي‏توان استفاده كرد كه «حرمت جان ديگري» به مراتب بيش از «حرمت جان آدمي» است؟ اگر بتوان چنين نتيجه‏اي گرفت، آيا نمي‏توان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت يا شعله‏ور شدن جنگ(بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عمليات استشهادي براي رسيدن به هدفي والاتر استفاده كرد؟ اگر انسان مجاز است در شرايطي خاص براي ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بي‏گناهي را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براي رسيدن به همين هدف خود را فدا كند؟ از طرف ديگر به نظر ما عمليات استشهادي در حالت اضطرار رواست.
ابن زهره از فقهاي قرن ششم «جواز قتل دشمن» را به هر وسيله‏اي كه اميد پيروزي در آن باشد، مجاز مي‏شمارد مانند آتش زدن، به منجنيق بستن و روش هاي ديگر، حتي اگر در ميان دشمن مسلماناني هم حضور داشته باشند كه در شرايط عادي نمي‏توان آن ها را به قتل رساند. فقط كشتن دشمن را با سمّ جايز نمي‏داند(ابن زهره، 254). بعضي از فقهاء آن را هم جايز مي‏دانند منتهي مكروه مي‏شمارند(جواهر الكلام، ج 21، 67). اگر از اين استدلال هم بگذريم، صاحب ‏جواهر بياني دارد كه مطلب را به روشني تبيين مي‏كند و جاي ابهامي باقي نمي‏گذارد. وي پس از بيان ديدگاه خود در يك جمع ‏بندي، ضابطه‏اي را تعيين مي‏كند كه بسيار حائز اهميت است. مي‏گويد: «خلاصه ي سخن آنكه كشتن كافر حربي واجب است. هرگاه رسيدن به اين مقصود بدون ارتكاب مقدمه ي حرامي ممكن باشد، بي‏درنگ انجام مي‏گيرد، ولي اگر بر انجام مقدمه ي حرامي متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پيدا مي‏كنند. اگر هيچ كدام بر ديگري برتري نداشت، شخص مخير است كه يكي را انتخاب كند. شايد مراد اصحاب از جواز ارتكاب مقدمه ي حرام نيز همين مطلب باشد»(نجفي، ج 21، 7.-69).
بنابراين بيان عمليات شهادت ‏طلبانه حتي اگر خودكشي هم باشد كه عملي حرام است، اما چون عمل واجب اهمّي چون ضربه زدن به دشمنان و سركوب آنان و دفاع از كيان اسلام بر آن متوقف است، ارتكاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهميت بر ترك حرام(خودكشي) برتر نباشد، باز هم شخص مخير است كه يكي از آن ها را انتخاب كند. يا فعل حرامي را مرتكب شود تا فعل واجب ترك نشود يا از ارتكاب حرام صرف نظر كند هر چند فعل واجب ترك گردد. اصل در عمليات استشهادي، حالت اضطرار است و اين اضطرار با اختيار منافاتي ندارد. نقطۀ مقابل اختيار، اكراه است.
چنان كه يادآور شديم، عمليات استشهادي اساساً خودكشي و فعل حرام نيست تا چنين تعارضاتي پيش بيايد. چنان كه در كلمات بعضي از فقهاء اين نكته مورد توجه قرار گرفته و پس از اين خواهد آمد.
2. جواز قتل كساني كه در جنگ نقشي ندارند: يكي ديگر از مباحث كتاب «الجهاد» حرمت قتل كساني است كه در جنگ نقشي ندارند، زنان، كودكان و سالخوردگان، اعم از اين كه به عنوان سپر انساني استفاده شوند يا نه. پيامبر اكرم(ص) از حمله به افراد ياد شده نهي فرموده‏اند(حر عاملي، ج 15، 65-64). در عين حال در صورتي كه پيروزي بر دشمن بر حمله به آنان و كشتن ايشان متوقف باشد، جايز خواهد بود(علامه حلي، قواعد الاحكام، ج 1، 486). علامه ي حلي در اين مسأله ادعاي اجماع كرده است(نجفي، ج 21، 73). هم چنين شبيخون زدن به دشمن كه در شرايط عادي مجاز نيست، در شرايط خاص و استثنايي مجاز شمرده شده است. برخي آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجويز كرده‏اند(ابن براج، ج 1، 3.2؛ ابن ادريس، ج 3، 7).
استدلال به ادله ي جواز قتل چنين افرادي در عمليات استشهادي به همان كيفيتي است كه در مبحث قبلي- جواز قتل سپرهاي انساني- گذشت.
3. وجوب دفاع به هر قيمت و كيفيت: بحث ديگري كه در كتاب «الجهاد» وجود دارد، وجوب دفاع در برابر دشمن است كه به جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامي حمله كرده است. فقهاء هيچ شرطي را براي وجوب چنين دفاعي لازم ندانسته‏اند. بر خلاف جهاد ابتدايي كه وجوبش مشروط به شرايطي است، جهاد دفاعي حتي قصد قربت هم لازم ندارد(كاشف الغطاء، ج 4، 337). بر آزاد و بنده، كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، سالم و بيمار، نابينا و ناشنوا در صورت نياز، واجب است كه هر طور كه مي‏توانند از جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامي خود دفاع كنند و اگر در اين راه كشته شوند، شهيدند. وجود امام يا اذن او هم در جهاد دفاعي معتبر نيست(نجفي، ج 21، 17-14). صاحب‏ جواهر در خصوص دفاع از جان مي‏نويسد: «دفاع از جان به هر كيفيتي كه ممكن باشد، واجب است حتي اگر بداند كه يكي دو ساعت يا كمتر از آن نمي‏تواند از خود دفاع كند، باز هم كافي است و دفاع واجب است»(نجفي، ج 41، 655). اين بيان كه حاكي از اهميت حفظ جان در برابر دشمن است، در مقايسه با حفظ مال است. در روايات نقل شده كه پيامبر(ص) و علي(ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداي حفظ جانتان كنيد و جانتان را فداي حفظ دينتان(بحار الانوار، ج 65، 212). معلوم مي‏شود كه از نظر اهميت ، حفظ دين و حفظ سرزمين اسلامي بر حفظ جان برتري دارد چنان كه حفظ جان بر حفظ مال برتر است. براي افراد غيرتمند حتي حفظ ناموس بر حفظ جان نيز تقدم دارد(نجفي، ج 21، 655). و اگر كسي جانش را فداي دفاع از ناموسش كند نه تنها مورد سرزنش قرار نمي‏گيرد، بلكه عقلاي عالم او را تحسين مي‏كنند.
اصولا عمليات استشهادي ماهيت دفاعي دارد و براي اخراج دشمن از سرزمين اسلامي و جلوگيري از تجاوز و پيشروي او انجام مي‏شود. قطعاً هر ملتي مايل است با كم ترين خسارت دشمن را از سرزمين خود اخراج كند. تا كسي مجبور نشود دست به چنين عملياتي نمي‏زند. گرچه شخص مجاهد با اين عمل به سعادت ابدي مي‏رسد، اما اجتماع از فقدان آن ها خسارت مي‏بيند و لذا تا ضرورت پيش نيايد، سرمايه‏هاي انساني خود را به سهولت از كف نمي دهد.
مسأله ي دفاع از خانه و كاشانه و سرزمين اسلامي در برابر اشغال گران و متجاوزان به قدري روشن است كه نياز به توضيح دفاعي بودن آن نيست؛ ازاين رو به هيچ شرطي مشروط نيست و بر همگان دفاع به هر كيفيتي كه بتوانند لازم بوده و يك تكليف عقلي و شرعي است.
حتي اگر از مشروعيت ابتدايي عمليات استشهادي نيز صرف نظر كنيم، اين اقدام از سوي مؤمنان عكس‏العملي در برابر جنايات متجاوزان است. وقتي متجاوزان به كشتن مسلمانان و ويران كردن خانه و كاشانه ي آنان اقدام مي‏كنند و از هيچ جنايتي ابا ندارند، اقدام به چنين عملياتي جنبه ي بازدارندگي دارد. قرآن كريم نيز به مقدار ضرورت اجازه ي مقابله به مثل را صادر كرده است:
«فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم»(بقره/ 194)؛ «و لكم في القصاص حياه يا اولي الالباب لعلكم تتقون»(بقره/ 179).
آيا هيچ ملتي افراد جان بر كف خود را كه براي بيرون راندن متجاوزان فداكاري مي‏كنند، سرزنش مي‏كند؟
مقوله ي دفاع «به هر قيمتي» و «به هر كيفيتي» حق غير قابل انكار هر ملتي است. همان طور كه هر فردي در محيط خانة خود در برابر سارقان مي‏ايستد و اگر جانش را در راه حمايت از خانواده‏اش فدا كرد، مورد تحسين قرار مي‏گيرد و هم چنين اگر پدر و مادري براي نجات جان فرزند خويش خود را به قلب خطر بيفكنند و بدانند كه جانشان را در اين راه فدا خواهند كرد، در عين حال اقدام به چنين عملي كنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمي‏گيرند، بلكه همه ي مردم از هر كيش و آييني آنان را تحسين مي‏كنند؛ هر ملتي نيز حق دارد در برابر متجاوزان بايستد و فداكاري كند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا كند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براي نجات دينش، امت و سرزمين اسلامي قرباني كند؟ آيا در جنگ جهاني دوم كه خلبانان ژاپني در مصاف با آمريكايي‏هاي متجاوز با هواپيماي خود به ناوهاي جنگي آمريكا زده و با انجام اين عمليات خود را فدا مي‏كردند تا ضربه‏اي بر دشمن وارد سازند، از سوي ملت ها تحسين نشدند؟ هر ملتي چنين خلبانان شجاعي را تحسين مي‏كند. در منطق همه ي ملت ها چنين انسان هايي قهرمان و ايثارگرند. در منطق اسلام نيز كسي كه در دفاع از اهل و عيالش به دست سارقان كشته شود، شهيد است(حرعاملي، ج 15، 121-12.). چه رسد به كسي كه در دفاع از آرمان هاي مقدسش به دست دشمن متجاوز كشته شود. در اين منطق علاوه بر آنكه جامعه از آثار اين فداكاري بهره‏مند مي‏شود، شخص ايثارگر نيز به سعادت ابدي مي‏رسد. ازاين رو «فداكاري و جانبازي» با سهولت بيش تر و اطمينان خاطر انجام مي‏گيرد. در منطق اسلامي كسي تن به شهادت مي دهد كه احساس كند با مرگ سرخ خويش بيش از حياتش به امت اسلامي خدمت مي‏كند و زماني به استقبال مرگ مي‏رود كه آن را بهترين گزينه براي ضربه زدن به دشمن و بهترين راه سعادت بيابد.
4. لزوم استقامت تا شهادت: در كتاب «الجهاد» بحثي وجود دارد كه آيا فرار از ميدان جنگ جايز است يا نه؟ فقها با استناد به آيه ي مباركه ي «اذا لقيتم فئه فاثبتوا»(انفال/ 47) فرار را حرام شمرده‏اند مگر در شرايطي خاص كه مثلا سپاه دشمن بيش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد كه اميد به پيروزي نباشد. محقق حلي در «شرايع‏الاسلام» مي‏نويسد: «لا يجوز الفرار اذا كان العدوّ علي الضعف او اقلّ الا لمتحرّف كطالب السعه او موارد الحياه او استدبار الشمس او تسويه لامته او لمتحيز الي فئه قليله كانت او كثيره»(شرايع الاسلام، ج 1، 311). روشن است آنچه كه محقق با الهام از آية مباركه «يا ايها الذين امنوا إذا لقيتم الذين كفروا زحفاً فلا تولّوهم الادبار و من يولّهم يومئذ دبره الا متحرفاً لقتال او متحيزاً الي فئه فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير»(انفال/ 16-15) استثناء كرده، در حقيقت فرار از جنگ محسوب نمي‏شود.
برخي از فقها اين ضابطه را اين گونه تكميل كرده‏اند كه ملاك دو برابر بودن تعداد مشركين نيست به طوري كه اگر تعداد آن ها بيش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلكه اين معيار در صورتي است كه طرفين از نظر اوصاف و خصوصيات نزديك به هم باشند(نجفي، ج 21، 63).
به هر تقدير بر اساس ضابطه ي ياد شده فرار حرام است، حتي اگر احتمال قوي دهد كه در اين جنگ كشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نيست به دليل لزوم استقامت در آيه ي ياد شده، علامه ي حلي در فرضي كه احتمال كشته شدن در دو صورت ماندن و گريختن يكسان باشد، باز هم ماندن و استقامت كردن را ترجيح داده است(تذكره الفقهاء، ج 9، 6.).
حتي در صورتي كه شخص احتمال قوي بدهد كه در جنگ كشته خواهد شد، محقق حلي و محقق اردبيلي باز هم فرار را جايز ندانسته و در اين فتوا كه استقامت را مطلقاً لازم شمرده‏اند به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» استدلال كرده‏اند(شرايع الاسلام، ج 1، 311؛ مجمع الفائده و البرهان، ج 7، 452). شهيد ثاني در توجيه اين فتوا معتقد است كه «استقامت تا سر حد مرگ» نه تنها هلاكت نيست بلكه رسيدن به حيات جاويدان اخروي است، بنابراين اساساً تعارضي بين اطلاق دو آية مباركه «اذا لقيتم فئه فاثبتوا» و «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه» كه عده‏اي توهم كرده‏اند، نيست(شهيد ثاني، ج 3، 23).
صاحب‏جواهر «وجوب استقامت» را در فرض دو برابر بودن يا كمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتي در صورتي كه احتمال قوي دهد كه كشته مي‏شود، به علامه در ارشاد، تحرير و تذكره، فاضل مقداد در تنقيح، و شهيد ثاني در مسالك و ديگران نسبت داده، صاحب رياض نيز آن را به اكثر اصحاب نسبت داده است. صاحب‏جواهر علي رغم قول به جواز فرار از ميدان جنگ در فرض ياد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به اين دلايل ترجيح داده است:
- آية شريفه «اذا لقيتم فئه فاثبتوا»؛
- نصوصي كه بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان كبيره مي‏شمارند؛
- بناي جهاد بر جانبازي است كه نزد خداوند متعال حيات ابدي است «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله... »(آل عمران/ 169)؛
- واجب كردن استقامت مسلمانان در برابر مشركان كه از نظر تعداد دو برابر آن ها هستند، خود احتمال كشته شدن را افزايش مي دهد خصوصاً در مواردي كه دشمن شجاع‏تر و از نظر قوت قلب قويتر باشد.
وي سپس به قائلين جواز فرار با استدلال به قاعده ي حرج، چنين پاسخ مي دهد: «در جهاد كه مجاهد في سبيل الله با شهادت به حيات ابدي و سعادت جاويد مي‏رسد، چه حرجي متصور است؟! در حالي كه سيدالشهدا در كربلا با هفتاد و دو تن در برابر سي هزار تن از سربازان دشمن(كه اين تعداد كم ترين رقم در روايات ماست) ايستادگي كرد»(نجفي، ج 21، 62-61).
5. جواز حمله به قلب لشكر دشمن: يكي از مباحثي كه علماي اهل سنت در بحثهاي تفسيري و فقهي مربوط به جهاد مطرح كرده‏اند، پاسخ به اين سؤال است كه آيا يك نفر مي‏تواند با علم يا ظن به اين كه با حمله كردن به قلب لشكر دشمن به شهادت مي‏رسد، به اين عمل شهادت‏طلبانه اقدام كند يا نه؟
علماي اهل سنت با استناد به مواردي از سيره ي مسلمانان در جنگ هاي مختلف، اين عمل را با شرايطي جايز شمرده‏اند، حتي امام محمد غزالي آن را مورد اتفاق علما شمرده كه اختلافي در آن وجود ندارد(غزالي، ج 7، 26).
قرطبي كه از مفسران شهير اهل سنت است در تفسير آيه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه» مي‏نويسد: «مانعي ندارد كه مرد مسلماني به تنهايي به لشكر عظيمي حمله كند، مشروط بر اين كه توان چنين حمله‏اي را داشته باشد و قصدش الهي بوده و در صدد اعلاء كلمه ‏الله باشد و مصالح چنين اقدامي بر مفاسدش ترجيح داشته باشد، در اين صورت كار او از بهترين اعمال بوده و جانش را براي كسب رضايت الهي فدا كرده است كه معناي سخن خداوند است. «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد». وي در ادامه، ماجراي حمله ي يكي از مسلمانان را به لشكر روميان در قسطنطنيه نقل مي‏كند كه با رفتن او گروهي از مسلمانان اقدام او را به هلاكت افكندن خود تلقي كردند كه در قرآن نهي شده است. ابو ايوب انصاري در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسير آيه ي مورد نظر آنان چنين گفت: «اين آيه درباره ي ما انصار مدينه نازل شد و شأن نزول آن اين بود، وقتي كه اسلام رشد و گسترش يافت، ما مردم مدينه گمان كرديم كه ديگر اسلام نيازي به اموال ما ندارد، ازاين رو قصد داشتيم از انفاق در راه خدا بپرهيزيم. اين آيه ي مباركه نازل شد: و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه»، بدين معنا كه با ترك انفاق در راه خدا خود را به هلاكت نيفكنيد(قرطبي، ج 3، 21). مقصود ما اين نيست كه آيه ي مباركه را از معناي عام خود به مورد شأن نزول منحصر سازيم، بلكه مقصود اين است كه هلاكت در منطق قرآن با هلاكت در منطق افراد عادي تفاوت دارد. در كتب تاريخ رواياتي هم در اين زمينه به چشم مي‏خورد. از آن جمله اين كه يكي از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض كرد: «اي رسول خدا! چه عملي از بنده، پروردگار عالم را خشنود مي‏كند؟ فرمود: فرو رفتن او در ميان لشكر دشمن، در حالي كه برهنه است»(مجلسي، ج 19، 339). آن مسلمان با شنيدن اين جمله سپرش را به زمين انداخت و آن قدر جنگيد كه به شهادت رسيد.
با بررسي اقوال فقهاي اهل سنت در اين بحث مي‏توان به اين نتيجه دست يافت كه كسي كه با ظن يا يقين به شهادت، به تنهايي به قلب سپاه دشمن حمله كند، در صورتي كه اين اقدام را به اخلاص و انگيزه ي الهي انجام دهد و با اين عمل عده‏اي از لشكريان دشمن را به هلاكت برساند يا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقويت جبهه ي مسلمين شود، جايز است. قرطبي و ابن قدامه تنها با شرط نخست اين اقدام را تجويز كرده‏اند و نيازي به شرايط ديگر احساس نكرده‏اند. چون طلب شهادت امر مشروعي بوده و نيازي به ترتّب آثار ديگر ندارد به خصوص آثاري كه خارج از اختيار انسان است. از ادله، نيز نمي‏توان شرايط ديگر را اثبات كرد. البته پذيرفته‏اند كه فقهاء نيز اين شرايط را از قواعد عامه ي جهاد استخراج كرده‏اند، ولي احكام خاص جهاد منحصر به حمله‏اي كه داراي چنين شرايطي باشد، نيست. ازاين رو غلط شمردن حمله ي فاقد شرايط ياد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمرده‏اند. البته دست زدن به حمله‏اي را كه به حال مسلمانان مفيد نباشد و صرفاً حس شهادت‏طلبي شخص را بر آورده سازد، ترك اولي دانسته‏اند(مجموعة اسئله متعلقه باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، 37. نك: سايت اينترنتي «كتائب الشهيد عز الدين القسام»).
فقهاي شيعه در بحث جهاد بسياري از فروع را مورد بحث قرار نداده‏اند، به نظر مي‏رسد علت آن انزواي شيعه در طول تاريخ و عدم حضور آنان در عرصة حكومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حكومتها نيز در اين زمينه‏ها به فتاواي علماي اهل سنت نياز داشتند و به ايشان مراجعه مي‏كردند. اما مي‏توان از اصول و قواعد و ادله، حكم چنين مواردي را به دست آورد.
تنها در اين موضوع رواياتي در تفسير آيه ي شريفه «لا تقتلوا انفسكم ان الله بكم رحيما و من يفعل ذلك عدواناً و ظلما فسوف نصليه ناراً و كان ذلك علي الله يسيرا»(نساء/ 3.-29) نقل شده و شأن نزول آيه را كساني شمرده‏اند كه به تنهايي به سپاه دشمن حمله مي‏كردند و بدين وسيله دشمن بر آنان سلطه پيدا كرده و به هر كيفيتي كه مايل بود ايشان را به قتل مي‏رساند. بديهي است با وجود موارد فراواني از اين نمونه‏ها در صدر اسلام و مهم تر از آن سيره ي رسول گرامي اسلام(ص) در جنگها و اميرالمؤمنين علي(ع) و اصحاب با وفاي آن حضرت و سيره ي امام حسين(ع) و اهل بيت و ياران آن بزرگوار در كربلا نمي‏توان اين عمل را نامشروع تلقي كرد، و در جواز آن ترديدي نمي‏توان كرد. تنها نكته‏اي كه وجود دارد آن است كه چنين حملاتي بايد حساب شده و با هدف الهي و ضربه زدن به دشمن باشد. ازاين رو رواياتي از قبيل آنچه مورد اشاره قرار گرفت بايد بر حملات متهورآن هاي حمل شود كه افراد با تشخيص خود و حساب نشده و بدون هماهنگي با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام مي‏دادند و به جاي ضربه زدن به دشمن، به سهولت كشته شده و باعث تضعيف روحيه ي مسلمين مي‏شدند. شايد مقيد ساختن اين عمل به «عدوان و ظلم» نيز گوياي همين نكته باشد كه نبايد استقبال از مرگ مصداق «عدوان» و «ظلم» باشد. به هر تقدير اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتيم، چگونه مي‏تواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گيرد؟ سؤالي كه در اين جا مطرح است آن است كه در حمله ي يك نفر به تنهايي به قلب لشكر دشمن- هر چند با علم يا ظن به كشته شدن انجام مي‏گيرد- شخص مجاهد في سبيل الله به دست دشمن كشته مي‏شود هر چند خود با حمله اين زمينه را براي دشمن فراهم مي‏كند. اما در عمليات استشهادي شخص اقدامي مي‏كند كه هم خود به شهادت مي‏رسد و هم گروهي از دشمنان را هلاك مي‏سازد، در حقيقت با دست خود خويشتن را به شهادت مي‏رساند. چگونه مي‏توان از جواز آن گونه حمله‏ها به جواز اين گونه اقدامات رسيد؟
پاسخي كه از اين سؤال داده‏اند آن است كه گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خويش» است و دشمن «مباشر قتل او» و در اين اقدام شهادت‏طلبانه ي شخص مجاهد، راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولي در اين مورد هم دشمن مسبب اصلي چنين اقداماتي از سوي مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتي ميان اين دو وجود ندارد. شهيد آن كسي است كه در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دست خود، شخص در هر دو شيوه جهاد مي‏كند، مي‏كشد و كشته مي‏شود. سببيت و مباشريت دخالتي در صدق عناويني چون «جهاد»، «شهادت» و امثال آن ندارد. همه ي عناصري كه در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعمليات شهادت‏طلبانه نيز وجود دارد. شخص با انگيزه ي الهي و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگيري از تعدي و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمين اسلامي به مصاف دشمن مي‏رود و با اين اقدام ضربه‏اي سنگين بر پيكر دشمن وارد مي‏سازد. رعب و وحشت در دل او مي‏افكند و باعث تقويت روحيه ي مسلمين مي‏شود. آيا اگر كسي در ميدان جنگ اشتباهاً به جاي آنكه به دست دشمن كشته شود، با تير يكي از نيروهاي خودي كشته شود، شهيد نيست؟ هيچ كس در شهادت چنين فردي ترديد ندارد. مروري بر جملات حضرت امام خميني، فقيه وارسته ي عصر در ماجراي شهادت شهيد حسين فهميده، نوجوان سيزده ساله كه در عملياتي شهادت‏طلبانه به شهادت رسيد، نشان مي دهد كه از ديدگاه ايشان نه تنها او شهيد است، بلكه الگوي امت اسلامي است، با آنكه شهادت او ظاهراً تأثيري در جلوگيري از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثي عراق نداشت اما انهدام تانك دشمن، ضربه‏اي به دشمن بود. ايشان فرمود: «رهبر ما آن طفل دوازده سال هاي است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ تر است، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد»(صحيفه ي امام، ج 14، 73).
6. حفظ اسرار نظامي تا سر حد مرگ: اگر كسي اسرار مهمي در دل داشته باشد و در جنگ اسير شود و بداند كه در برابر شكنجه‏هاي دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد كه اسرار را فاش كند و بدين وسيله ضربه ي سنگيني بر پيكر جبهه ي اسلامي وارد شود- مثلا- بر اثر افشاي اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بيفتد و عملياتي نظامي با شكست مواجه شود، آيا چنين فردي مي‏تواند وقتي تحملش به پايان رسيد، به حيات خود هم خاتمه دهد؟
پاسخ دادن به اين سؤال بسيار دشوار مي‏نمايد. از يك سو مجوّز خودكشي صادر كردن با توجه به حرمت قطعي اين عمل كار دشواري است، از سوي ديگر اجازه ي چنين عملي را ندادن كه به كشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهي مي‏شود و شكستي بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مي‏گردد، كار آساني نيست. فقهاي اهل سنت اين بحث را مطرح كرده و بعضي از علماي معاصر آنان حكم به جواز صادر كرده‏اند اما مشروط به شرايطي از آن جمله اين كه:
- اسرار بسيار مهمي باشد كه با فاش شدن آن ها شكست سنگيني بر پيكر مسلمين وارد شود؛
- در دست دشمن به گونه‏اي اسير باشد كه هيچ راه گريزي براي او نباشد و اگر قبل از اسير شدن باشد، مي‏تواند آن قدر مقاومت كند كه به شهادت برسد و اسير دشمن نگردد؛
- قصدش راحت كردن خود از شكنجه ي دشمن نباشد بلكه دفع ضرر عظيم از مسلمين باشد(الزحيلي، 15.-145).
ظاهراً در فقه شيعه صريحاً بحثي با اين عنوان وجود ندارد اما به نظر مي‏رسد كه از باب «الضرورات تبيح المحظورات» مي‏توان جواز كشتن خويش را در شرايطي خاص و بسيار استثنايي صادر كرد. زيرا اقدام به ضرري است از روي ضرورت براي جلوگيري از ضرر بزرگتري كه اسلام و مسلمين را تهديد مي‏كند و فرض هم بر اين است كه راه گريز ديگري وجود ندارد.
شبيه اين فرع را علامه ي حلي در «تذكره» مطرح كرده و آن اين كه اگر احتمال قوي دهد بر اين كه در جنگ اسير خواهد شد، بهتر اين است كه تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد كه شهيد شود و خود را براي اسارت تسليم نكند تا در اسارت گرفتار كفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آيد(علامه ي حلي، ج 9، 59). حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچاري تن به عمليات استشهادي بدهد؟
7. جواز مراجعه ي مستحقّ حد و قصاص به حاكم: يكي از مباحثي كه در كتاب «الحدود و القصاص» مطرح است آن است كه اگر كسي به خاطر ارتكاب عملي مجرمانه مستحق اجراي حد يا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آيا مجاز است خود را به حاكم شرع معرفي كرده و خواستار اجراي حد يا قصاص براي خود شود تا از عذاب الهي در قيامت ايمن باشد؟ هر چند بنابر اين بوده كه اگر كسي در خفا مرتكب عملي مجرمانه شده باشد كه مستحق جريان حد است، بهتر است كه به درگاه خدا توبه كند و اگر حقي از كسي تضييع شده، جبران نمايد، اما اگر نزد حاكم آمد، كسي او را سرزنش نمي‏كند بلكه به خاطر ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسين مي‏كنند كه قدمي در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براي آنكه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاي چوبه‏دار برساند، چرا مجاهد راه خدا براي رضاي حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عمليات شهادت‏طلبانه نمايد؟
برخي از علماي اهل سنت از قاعده‏اي سخن گفته‏اند كه انسان مي‏تواند براي مصلحتي بالاتر خود را به قتل برساند، چنان كه در جنگ احد بعضي از اصحاب پيامبر براي محافظت از جان آن حضرت خود را به خطر افكنده و جانبازي كردند. اين سخن نظير همان قاعده‏اي است كه پيشتر از صاحب‏جواهر نقل كرديم، بعيد نيست كه اين نكته نيز مؤيدي بر بحث ما باشد.
نتيجه گيري:
غرض ما از بر شمردن موارد فوق از فقه اهل سنت و شيعه اين نبود كه يكايك آن ها را دليل مستقلي براي جواز و مشروعيت عمليات استشهادي قلمداد كنيم، هر چند بعضي از آن ها دليل قاطعي بر مورد بحث ما و برخي مؤيد خوبي است، اما غرض اين است كه نشان داده شود عمليات استشهادي مصداقي در تاريخ مسلمين و حتي ساير ملل دارد. ممكن است برخي از موارد ياد شده بنابر مبناي قياس- كه از منابع استنباط در مذهب اهل‏سنت است- راست بيايد و بنابر مذهب اماميه قابل توجيه نباشد، اما به نظر ما از مجموع اين موارد مي‏توان با اطمينان از جواز مشروعيت، بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادي سخن گفت.

منابع و مآخذ
-قرآن كريم.
-نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، چاپ دوم.
-ابن اثير جزري، عزّ الدين، الكامل في التاريخ، تصحيح محمد يوسف الدقاق، دارالاحياء التراث العربي، بيروت، 14.8 ق/ 1989 م.
-ابن ادريس، ابو منصور محمد، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج 3، چاپ در سلسله الينابيع الفقهيه، علي اصغر مرواريد، بيروت، مؤسسه ي فقه الشيعه، چاپ اول، 1413 ق.
-ابن براج، عبدالعزيز، المهذب، ج 1، مؤسسه ي النشر الاسلامي، قم، 14.6 ق.
-ابن جرير الطبري، تاريخ الامم و الملوك(تاريخ طبري)، ج 2، 3 و 9، مؤسسه الاعلمي، بيروت.
-ابن زهره الحلبي، غنيه النزوع الي علمي الاصول و الفروع، تحقيق الشيخ ابراهيم البهادري با نظارت شيخ سبحاني، نشر مؤسسه الامام الصادق(ع)، قم، چاپ اول، محرم 1417 ق.
-احمد بن ابي يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبي، ج 2، مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بيت(ع)، قم.
-اردبيلي، احمد، مجمع الفائده و البرهان، ج 7، تحقيق اشتهاردي عراقي و يزدي، جامعه المدرسين، 14.3 ق.
-بخاري، امام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 6، دارالفكر، 14.1 ق.
-زحيلي، محمد، العمليات الاستشهاديه في الميزان الفقهي، دمشق، دارالفكر، چاپ چهارم، 1422ق.
-شهيد ثاني، زين الدين الجبعي العاملي، مسالك الافهام في شرح شرايع الاسلام، قم، دارالهدي للطباعه و النشر، چاپ سنگي، رحلي.
-شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسايل الشريعه، ج 15، دارالاحياء التراث العربي، بيروت، چاپ پنجم، 14.3 ق.
-شيخ صدوق، ابوجعفر محمد بن بابويه قمي، من لا يحضره الفقيه، ج 1، قم، جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه.
-طبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2 و 5، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه.
-علامه حلي، تبصره المتعلمين في احكام الدين، مجمع الذخائر الاسلاميه، قم.
-همو، قواعد الاحكام، ج 5، مؤسسه نشر اسلامي، قم، 1419ق.
-همو، تذكره الفقهاء، ج 9، مكتبه المرتضويه لاحياء الاثار الجعفريه، تهران، چاپ سنگي، قطع رحلي.
-غزالي، امام محمد، احياء العلوم، ج 7، بيروت، دارالمعرفه، 14.2ق.
-فيرحي، داود، دفاع مشروع، ترور و عمليات شهادت طلبانه در مذهب شيعه، فصلنامه ي شيعه شناسي، سال دوم، شماره 6، تابستان 1383، صص 126-1.9.
-قرطبي، ابو عبدالله محمد بن احمد انصاري، تفسير قرطبي(الجامع لاحكام القرآن)، ج 3و 8، مصر، دارالكتب المصريه، 1354 ق.
-اشف الغطاء، الشيخ الجعفر الغطاء، كشف الغطاء، ج 4، النشر المهدوي، اصفهان.
-كليني، ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 2، كتابفروشي اسلاميه، تهران، چاپ چهارم، 1392 ق.
-مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 14، 19، 2. و 65، مؤسسه الوفاء، بيروت، چاپ دوم، 14.3ق/ 1983 م.
-محقق حلي، ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن الحسن، شرايع الاسلام في مسايل الحلال و الحرام، ج 1و 4، تهران، انتشارات استقلال، چاپ سوم، 14.3 ق.
-محقق قمي، ميرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، ج 1، انتشارات كيهان، چاپ اول، بهار 1371.
-مدير شانه چي، كاظم، آيات الاحكام، نشر سمت، تهران، چاپ دوم، 138..
-مكي، حسين، تاريخ بيست سالة ايران، ج 6، انتشارات علمي، تهران، چاپ ششم، 138..
-موسوي الخميني، روح الله، صحيفه ي نور، ج 2، 4 و 14، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار، قم، چاپ دوم، 1379.
-نجفي، شيخ محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، ج 21 و 41، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1365 ش.
-موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)(فرهنگ جامع سخنان امام حسين)، ترجمه سيد محمود مدني، محمود شريفي، محمود احمديان، حسين زينالي و علي مويدي، نشر امير كبير، قطع وزيري، بهمن 1386.
-الموسوعات الفقهيه، ج 6، وزاره الاوقاف و الشئون الاسلاميه، بيروت، لبنان، 14.3ق.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده