روایتی خواندنی از فرزند شهید «حسن رحمانی»؛
فرزند شهید «حسن رحمانی» می گوید: مادرم می گفت هر وقت مرخصی می گرفت و به خانه می آمد همیشه خانه شلوع بود و تمام دوستان و آشنایان به دیدن او می آمدند. اما آنقدر بی‌قراری می‌کرد و دلتنگ جبهه می شد که دو روز در خانه می ماند و به جبهه برمی‌گشت و بالاخره اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «حسن رحمانی» ســوم ارديبهشت 1318 در روســتای تاريكه از توابع شهرستان جوانرود به دنيا آمد. پدرش محمود و مادرش فيروزه نام داشت. خواندن و نوشتن نمی‌دانست. سال 1340 ازدواج كرد و صاحب سه پسر و چهار دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. 17 فروردين 1365 در بمباران هوايی شيخ صالح عراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار شهید در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

پدرم دلتنگ جبهه ها بود

من «بختیار رحمانی» فرزند شهید «حسن رحمانی» در حالی این خاطرات را می نویسم که حتی برای یک بار هم پدر خود را ندیده‌ام و حسرت این کلمه و گفتن آن تا پایان عمر بر لبانم خواهد ماند.

خلاصه با پرسش از مادر، برادران و دوستان پدرم در مورد مشخصات و خاطرات و خلق و خوی پدرم تا آنجایی که بتوانم جزیی از آن خاطرات و مشخصات را بازگو می کنم.

قبل از ورود پدرم به بسیج، زندگی معمولی با مادرم داشتند و در اوایل با کشاورزی و دامداری امورات خود را می گذراندند. به گفته مادرم، پدرم بسیار شوخ طبع و با دوستان و آشنایان بسیار مهربان و صمیمی بودند و هرگاه برای یکی از آنها اتفاقی می‌افتاد تا جایی که می‌توانست برای حل مشکلاتشان اقدام می‌کرد.

بالاخره در تاریخ 1362 با میل و رغبت تمام و برای پاسداری از خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران به بسیج می پیوندد و در آنجا (به گفته یکی از دوستان هم رزمی) از هیچ کوششی برای سربلندی این نظام مقدس دریغ نمی کند.

همیشه آماده نبرد با دشمن بود به همه ی همرزم هایش تا جایی که می توانست کمک می کرد همیشه با همه رفیق و دوست بود.

در تمام مدتی که در خدمت مقدس سربازی بود هیچ کس را نرنجانده بود و همه از او به خوبی یاد می کنند و او را الگوی خود قرار داده اند.

مادرم می گفت هر وقت مرخصی می گرفت و به خانه می آمد همیشه خانه شلوع بود و تمام دوستان و آشنایان به دیدن او می آمدند. اما آنقدر بی قراری می کرد و دلتنگ جبهه می شد که دو روز در خانه می ماند و به جبهه برمی گشت و بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.

در سال 1365 که جنگ به اوج خود می رسد یکی از هلی کوپترهای دشمن پادگان آنها را بمباران کرد و تعداد زیادی از دلیر مردان ایران اسلامی را به شهادت رساند و پدر من هم یکی از این مردان غیور ایران اسلامی بود و من حالا که این خاطرات را به پایان می رسانم به خود می بالم که فرزند یک شهید بزرگوار هستم و دوست دارم در پایان فریاد بزنم که من فرزند شهید حسن رحمانی هستم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده