خاطره خودنوشت شهید کردگاری«5»
شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «صبح تا حالا هوا ابری شده و سرد هم شده است جاده ی خاکی آبادان ماهشهر ديروز باز شده است توپ خانه ما اطراف و...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

شبیخون رزمندگان به بعثی ها

به گزارش نوید شاهد فارس،  شهید «محمدرضا کردگاری» یکم آذر سال 1341 در خانواده ای مذهبی و متدين و دوستدار اهل بيت(ع) در شهرستان نی ريز دیده به جهان گشود.  7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات خود را تا پايان دوره دبيرستان با موفقيت گذراند. با شروع جنگ تحميلی لباس رزم را به تن کرد و عازم جبهه نبرد شد. وی در عمليات های بيت المقدس و ثامن الائمه(ع) شرکت کرد و سرانجام 22 فروردین سال 1361 آسمانی شد. پیکر پاکش پس از 9 سال مفقودیت تفحص و به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: استقرار در مدرسه مسیحی ها

متن خاطره خودنوشت«5»:

امروز سه شنبه الآن 23 روز است که به اينجا آمديم و هنوز نرفتيم حوصله‌ام سر رفته اگر خدا می کرد زودتر می رفتيم جبهه خوب بود الآن کنار دريچه روی صندلی نشستم سر و صدای خمپاره و خمسه خمسه از دور مياد. بچه ها مجيد و حمید نشستن پای کتری تا زودتر آب جوش بياد.

پُل بهمن‌شير

  علی اصغر و احصايی رفتن مخابرات تلگراف بزنن نی ريز. بعثی ها 24 ساعت شهر را هدف گرفتند و با توپ و خمپاره می زنن ما هم تو هتل می بينيم. همش خمپاره می ياد و میگن فلان خانه ی نزديک يک نفر کشته شده. تو حياط هتل يک نفر زخمی شد.

خلاصه پس از اين همه دردِسر شب شنبه 24 آبان ماه 1359 گفتند می خواهيم برويم جبهه. خيلی خوشحال شديم. آماده شديم و آمديم نزديک پل بهمن شير. ما در سنگرها ساکن شديم ولی آن جا هم ما فقط شاهد رفت و برگشت توپ و خمپاره بوديم و می بايست در سنگرها می بوديم تا ترکش خمپاره نخوريم.

زخمی شدن احصايی

پيش خود فکر می کرديم روز تاسوعا و عاشورا بعثی ها را عقب خواهيم زد ولی افسوس روز تاسوعا هم عصر شد و ما همان جا بوديم. عصر تاسوعا مجيد و احصايی رفتند آب بياورند در بين راه يک خمپاره نزديک آن ها به زمين می خورد و احصايی زخمی می شود تا مجيد می آيد خبر بدهد او را به بيمارستان برده بودند و همان شب بنا بر آن شد که ما مقداری پيشروی کنيم.

رگبار کاليبر و باريدن خمپاره ها

همراه با باريدن خمپاره ها و رگبار کاليبر 50 که از طرف بعثی ها می آمد، ما جلو رفتيم و در جاده ی آبادان ماهشهر از ساختمان ايران گاز جلوتر رفتيم و در يک ساختمان مستقر شديم تا سحر سنگر می کنديم. ولی صبح زود يعنی صبح عاشورا ما را به عقب برگرداندند و در ساختمان ايران گاز مستقر شديم. در اين جا هم مانند قبل فقط بايد سنگر می کنديم و يا نگهبانی می داديم.

شبیخون رزمندگان به بعثی ها

تا اين که روز جمعه 30 آبان ماه 1359 حميدی به شهر آمد تا عازم نی ريز شود و اکنون که در سنگر نشسته ايم بعد از ظهر روز يک شنبه 2 آذر ماه 1359 است الآن قرآن می خواندم و قرآن را به مجيد دادم. علی اصغر و علی تقرير خوابيدند و گلی و ابراهيم زاده بچه های سروستان با هم دعا می خوانند. صبح تا حالا هوا ابری شده و سرد هم شده است جاده ی خاکی آبادان ماهشهر ديروز باز شده است توپ خانه ما اطراف بعثی ها را می کوبند. سه شب قبل بچه ها به آن ها شبی خون زدند حدود چند کيلومتر عقب نشينی کرده اند البته آن ها هم صبح تا شب با کاليبر 50 به طرف ما تير اندازی می کنند و خمپاره و توپ هم که هميشگی است. والسلام.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده