نوید شاهد - شهید "سیف الله صبور" به جبهه کرخه رفت و در عملیات­های بسیاری شرکت نمود. بعد از آن به جبهه صالح مشطط (شهداء)، سپس به جبهه دالپری و با سپری شدن چند ماه حضور در جبهه، وی به عنوان فرماندهی عملیات جبهه­‌ی دالپری گردید. در ادامه سایت نوید شاهد شما را به خواندن زندگی نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌نماید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سیف الله صبور سوم خرداد 1339، در شهرستان دزفول در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، در سن چهار سالگی از نعمت داشتن پدری مؤمن و دیندار محروم شد، و از همان کودکی طعم تلخ سختی را با تمام وجود لمس کرد.

دوران تحصیل

وی با مدرسه ی سپه تحصیلاتش را شروع کرد و همین موجب شد تا تفاوت بارزی با دیگران از نظر خصوصیات اخلاقیش جلوه ­گر شود. پس از گذراندن دوره ابتدایی، در مدرسه راهنمایی سعدی، سه سال را گذراند و سپس دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (قطب سابق) پشت سر گذاشت. در دوران دبیرستان آثار نبوغ و حالات روحانی و مذهبی او کاملاً هویدا شد، کما این که با خوش برخوردی و شوخ طبعی خاص خویش، جاذبه ای بسیار قوی در جمع دوستان و هم سن و سال های خود گردیده بود.

کار در مغازه نانوایی

ضمن تحصیل در مقطع دبیرستان، یک شیفت از فراغت خود را در مغازه نانوایی مرحوم پدرش کار می کرد و چه روزهایی که با زبان روزه در کنار آتش داغ تنور به سر بُرد و از همان کودکی بودن در سختی و مشقت را تجربه کرد و با ذره ذره وجودش همانند آهنی گداخته شده و جهت استحکامش آب دیده ی زمان خویش گردید و آن چنان گذر روزگار برای ایشان رقم خورد که از او مردی پولادین و آماده ی پذیرای زمانی سخت هم چون دفاع مقدس را مهیا می گردید.

خصوصیات اخلاقی

حُسن اخلاق و جذابیتش در جمع دوستانش بسیار چشم­گیر و لذت بخش بود و می توان گفت هر کجا سیف الله بود، جمع حاضر در محفلش لحظاتی غم دنیا را فراموش می کردند، خودش رنج دیده بود اما تنور گرم به او آموخته بود باید دردش را در وجود خویش مخفی کند و دیگران را به شادابی و نشاط فرا می خواند، این گونه بود که افرادی با داشتن چند ساعت آشنایی با او غم فقدانش جانسوز محفل ها شد. سیف الله علاقه وافر به خانواده داشت آن گونه که مادرش در غم فرزند خود می گفت: «دیگر خانه­ام شور گذشته را ندارد، دیگر صدای آرام بخش و اطمینان آورش را نمی شنوم.»

دعوت به صبر و شکیبایی

توکل و صبر، صبور در برابر مشکلات به عظمت روح بلندش می افزاید، چنان استوار در مقابل حوادث ایستادگی می­کرد، که آیه شریفه­ ی: «فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین» را به عینیت نشان می داد، با اطمینان همه دیدند که مشکلات برای او معنی نداشت، چرا که روش برخورد با آن­ها را در طول زندگی کوتاه خود تجربه کرده بود، سال­های عمرش طولانی نبود اما انگار سال­های پیش از آن، آینده ی خویش را ترسیم نموده بود، او با مطلع شدن از مشکلات دوستان، آن­ها را به داشتن صبر و شکیبایی دعوت می­کرد و مصداقی از آیه: «یا ایهاالذین امنو اصبروا و صابروا و رابطو واتقوالله لعلکم تفلحون» تجلی پیدا می­کرد.

علاقه با کتب مذهبی

شهید سیف الله به مکتب انسان ساز اسلام و احکام دین چنان علاقه داشت که اغلب اوقات فراغت خود را در مساجد می­گذراند و در پرتو همین، جاذبه و دافعه­‌ای عجیب، نسبت به افراد گوناگون پیدا کرده بود، و این چنین بود که توانست با اوج گرفتن نهضت اسلامی ایران به رهبری زعیم عالی قدر حضرت امام خمینی شرکتی فعال و مستمر در راهپیمایی­‌ها داشته باشد، علاقه‌­اش به کُتُب مذهبی و نوارهای سخنرانی بسیار بود و در کمترین وقت ممکن ریشه­‌ی اعتقادیش بیشترین استفاده را از مطالعه می برد.

شرکت در تظاهرات

با مطالعه پیام­های امام خمینی در دوران انقلاب، هم چون پروانه ای عاشق که شمع خود را به درستی یافته باشد، می­سوخت و شجاعانه خود را در دریای متلاطم حوادث می­‌افکند، در یکی از تظاهرات­ها در دوران انقلاب در اندیمشک به محاصره مزدوران شاه در می­‌آید که بسیار ماهرانه موفق به فرار می­شود.

ورود به سپاه

وی بعد از گرفتن دیپلم هم زمان با پیروزی انقلاب همانند بسیاری از جوانان حزب الله در کمیته انقلاب اسلامی آغاز به کار نمود. بعد از چند ماه فعالیت خستگی ناپذیر به عضویت سپاه پاسداران انقلاب درآمد، هم زمان با پایه گذاری مرکز آموزش سپاه در پادگان کرخه، یکی از مسئولین آموزش نظامی سپاه گشت و اوج تواضع و ایثارش هنگامی نمود داشت که ضمن رسیدگی بسیار فعالانه به مسئولیت محوله­اش، به کار در نانوایی پادگان نیز مشغول شد و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی با همکاری شهید امیر زبیب مسئول حفظ و حراست از نوار مرزی شدند و در این موقعیت چه شب ها و روزهایی که در سرما و گرما، در بیابان ها و دشت های تفتیده ی خوزستان به گشت مرزی پرداختند و منطقه را از عناصر ضد انقلاب و بیگانه پاک سازی نمودند.

حضور در جبهه های غرب

با شروع جریانات ضد انقلاب در کردستان، وی به همراه جمعی از برادران پاسدار سپاه دزفول به کردستان اعزام شدند و در آنجا برای حفاظت از دستاوردهای خون پاک شهیدان ابتدا به ارومیه و سپس به مهاباد رفتند و در این دو شهر، مدتی طولانی در تپه­‌ها و مناطق آنجا گشت زده و به تعقیب ضّد انقلاب در کوه‌های خون رنگ غرب پرداختند. با شروع جنگ تحمیلی وی به همراه دیگر سپاهیان از آنجا به دزفول عزیمت نمودند و با یک ساعت توقف در منزل و با وجود این که هنوز غبار جبهه­‌های غرب را بر تن داشت به قصد شرکت در جبهه­‌ی جنگ به سپاه پاسداران برگشت و اعلام حضور نمود.

فرمانده عملیات جبهه­ دالپری

عینیت آیه­ ی: «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیانٌ مرصوص» وقتی است که با درخواست مادرش مبنی بر یک روز ماندن در منزل و استراحت، می گوید: «مادر جان من بیست سال تمام از آن تو بوده‌ام و حال تویی که باید زینب‌وار شیره­‌ی جانت را به جانان تقدیم کنی، که یک لحظه ماندن خیانت به خون شهیدان و ضربه­ای به اسلام است.» به جبهه کرخه رفت و در عملیات­‌های بسیاری شرکت نمود. بعد از آن به جبهه صالح مشطط (شهداء)، سپس به جبهه دالپری و با سپری شدن چند ماه حضور در جبهه، وی به عنوان فرمانده‌ی عملیات جبهه­‌ی دالپری گردید.

عملیات در منطقه رقابیه

تدابیر نظامی بسیار بالایی را در عملیات­ها به کار می­برد، به نحوی که در یکی از عملیات­ها در منطقه رقابیه که در محاصره دشمن در آمده بود، چنان خون سرد با مسئله برخورد نمود که همه­‌ی نفرات حاضر فکر کرده بودند وی تصمیم به تسلیم شدن به دشمن را دارد، در صورتی که او با توکل خاص خویش به خدایش، بدون کمترین تلفات، نیروهای خود را از کنار زره پوش­های دشمن بیرون می­‌کشد که باعث حیرت آگاهان نظامی شده بود.

عمل جراحی

شهید سیف الله بر اثر تحمل سختی های زیاد در سرما و گرمای شدید، به سینوزیت مبتلا شد که با اصرار دوستان برای عمل جراحی به بیمارستان رفت، دو روز بعد از عمل با این که بایستی یک هفته استراحت می کرد، لباس رزم به تن کرد و به منطقه عملیاتی اعزام شد و در جواب دوستان که چرا این کار را کرده‌اید؟ گفت: «یک شب حضور در جبهه را به هزار شب بیمارستان نمی‌دهم». وی نمونه بارز رزمنده و سرباز اسلام بود، تسلط بر نفسش، تقوا و اخلاق و حرکات، سخنان، شجاعت و حماسه هایش و اصولاً همه رفتار و کردار و اعمالش برای دوستانش درس بود.

شهادت

در یکی از عملیات­های متهورانه­‌ی سپاه در تپه­‌های خونین کوت­گاپون به همراهی ۵۰ نفر، چنان تپه­‌های دیدگاهی دشمن را به آتش کشید که با کمترین تلفات ضربه­‌ی سختی بر پیکر دشمن زد و چنان بود که نام جاوید و نیکش زینت بخش این تپه­‌ها گردید و این چنین است که فرزند رشید اسلام در یک صبح دم، سوم شهریور 1360 هنگامی که وضو گرفته و آماده برای نماز صبح است، بر اثر ترکش گلوله مزدوران بعثی در جبهه­ی صالح مسطط (شهداء) به خیل شهیدان پیوست و در شهیدآباد دزفول در کنار دیگر همرزمانش به خاک آرمید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده