زندگی نامه فرماندهان
شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۵
شهید ماشالله عهدي بيستم ارديبهشت 1337، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود. پدرش حسين (فوت1365) خواربارفروش بود و مادرش زهرا نام داشت. دانشجوي دوره كارشناسي در رشته برق بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم دي 1365، با سمت قائم‌مقام تعاون و امور اجتماعي قرارگاه خاتم‌الانبيا در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر و قطع دست به شهادت رسيد. پيكر وي را در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپردند. او را كاظم نيز مي ناميدند.
نویدشاهد یزد:
شهادت سعادتیست که اخلاص می خواهد
ماشاء الله عهدی، فرزندی زهرا و حسین، در بیستم اردیبهشت ماه سال1337 در شهر یزد به دنیا آمد.  او دومین فرزند خانواده بود.  در خانه وی را کاظم صدا می زدند . در کودکی نزد یک پیرزنی قرآن را فراگرفت و می خواند.  دوران ابتدایی را در مدرسه تعلیمات اسلامی رمضانی پشت سر گذاشت.
برادرش می گوید:
پرجنب و جوش ، فعال ، دل رحم و مهربان بود و  نسبت به بزرگترها احترام خاصی قائل بود. به قرائت قرآن مجید و مطالعه کتاب های استاد شهید مرتضی مطهری علاقه خاصی داشت و در کنار آن به خواندن روزنامه و کتاب های علمی نیز می پرداخت. تابستان ها به کار بنایی مشغول می شد.
دوره راهنمایی را در مدرسه علی اردکانی به اتمام رساند و سپس وارد هنرستان صنعتی یزد شد و در رشته برق ادامه تحصیل داد  و تا آن جا 1365 در رشته کارشناسی  پیش رفت که در آزمون سراسری سال 1366 برق در دانشگاه کرمان پذیرفته شد، اما جبهه را بر دانشگاه ترجیح داد.  قبل از انقلاب در کلیه تظاهرات و راه پیمایی ها جزو نفرات اول صف و پرچمدار بود و جزو افرادی بود که مجسمه شاه را در میدان شهر پائین انداخت و آتش زد و دو سینمای دایر را در آن زمان به آتش و تعطیلی کشاند.
ایشان همچنین با شنیدن ورود امام برای استقبال به تهران رفت و در آن جا به مبارزات خود ادامه داد. با پیروزی انقلاب در کمیته انقلاب عضو فعال شد و در مأموریت های مهم و سرنوشت ساز آن دوره نقش به سزایی داشت.
مادرش می گوید:
به امام (ره) علاقه داشت. اگر کسی یک حرفی بر علیه امام می زد، خیلی ناراحت می شد، بر افروخته و رنگش تغییر می کرد و اگر مجلسی بود از اول تا آخر مجلس از امام تعریف می کرد . بیشتر وقت خود را به مسجد میرچخماق می رفت و در نماز جمعه هم شرکت می کرد .
خدمت سربازی اش را در سپاه بود.  با تشکیل سپاه پاسداران از اولین افرادی بود که وارد سپاه شد . با شروع فعالیت ضد انقلاب در کردستان به آن جا رفت . همچنین جزو نیروهای اعزامی به تهران جهت مبارزه با منافقین و چریک های فدائی بود و پس از پاکسازی مقر فدائیان خلق مدتی در آن جا به پاسداری مشغول بود.
ایشان در منطقه جوانرود کردستان به خاطر فعالیت زیاد ش به سمت معاون پاسگاه قوری قلعه و سپس مسئول پاسگاه شرویته شد که یکی از پاسگاه های مرزی منطقه کردستان بود.پس از برگشتن از کردستان به مسئولیت زندان دادسرای انقلاب
برگزیده شد و در مأموریت های مختلف شرکت کرد. با شروع جنگ تحمیلی به اهواز و سپس به آبادان رفت و در مدت محاصره آبادان به نگهبانی از شهر پرداخت.
مادرش می گوید:
می گفت: مادر، می خواهم بروم راه کربلا را برایت باز »  کنم. اسم جبهه که می آمد، او روی پای خود بند نبود و می گفت: مادر، اگرما نرویم چه کسی برود؟ امنیت نداریم؟
زمانی که کردستان بود، چند روز گرسنه و تشنه زیر یک زیلو مخفی شده بود. جهت مقابله با کومله دمکرات
برادرش می گوید:
جزو افراد حزب الله بود که سعی داشت دستورات  شهید محراب، آیت الله صدوقی، را برای پیشبرد نهضت انقلاب اسلامی اجرا نماید. به مجالس مذهبی وروحانیت علاقه داشت  و خوش رو، خوش اخلاق و وقت شناس بود. بسیار به پدر و مادر احترام می گذاشت و از افراد پیشتاز  خط اول جبهه ها بود.
پس از بازگشت از آبادان به عنوان مدیریت داخلی سپاه انتخاب شد . سپس به مدیریت اداره تعاون و امور اجتماعی وزارت سپاه ناحیه یزد منصوب گردید و در این راه خدمات ارزنده ای به برادران سپاه نمود و در پایه گذاری و گسترش این اداره شب و روز نمی شناخت. به عنوان فرمانده گردان طرح لبیک، همراه با اعزام کاروان نیروهای طرح لبیک به جبهه جنوب اعزام شد. پس از بازگشت در سمت خود باقی بود تا این که جهت خدمت بیشتر به قائم مقامی فرمانده تعاون و امور اجتماعی وزارت سپاه خوزستان کلیه قرارگاه ها، لشکرها و تیپ ها و مسئول فروشگاه مرکزی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) منصوب شد .  در این مسئولیت نیز تلاش شبانه روزی داشت و در گسترش این محل و بستن قراردادهای مختلف نقش اصلی را به عهده داشت.
دوستش، آقای محتاج الله، می گوید:
ایشان تمام وجودش معنویت بود  یک نیروی پرکار و پرتلاش که شبانه روز کار می کرد.
آقای خردمند هم می گوید:
نماز شب می خواند و اصلاً مسایل دنیوی  برای او ملاک نبود.  نماز را سروقت می خواند و به ما نیز این عمل را سفارش می کرد. هنگام بیکاری او را می دیدم که گوشه ای قرآن می خواند و از سختی ها و مشکلات ترس نداشت و با شجاعت عمل می کرد . جهت اطاعت از دستورات حضرت امام(ره) به جبهه می رفت و جبهه رفتن را یک وظیفه و تکلیف شرعی می دانست.

او در قسمتی از آخرین نامه اش این طور نوشته است مدتی است در اهواز و در خدمت برادران پاسدار و رزمندگان سلحشور اسلام هستم و در این جا زمینه کار و تلاش بسیار بوده و علیرغم تلاش شبانه روزی در فروشگاه مرکزی قرارگاه خاتم و اداره تعاون و امور اجتماعی سپاه خوزستان احساس می کنم که تلاش ها و فعالیت های ما هر چند که شبانه روزی و همیشگی و بدون چشم داشت هم که باشد نمی تواند جبران یک لحظه حضور رزمندگان در خطوط مقدم جبهه های نبرد را بنماید و بر اساس همین باور بود که برای عملیات کربلای 4 به سوی جبهه های نبرد شتافتم و متاسفانه آن حضور رویاروی و آن رزم و مصاف تنگاتنگی که در نظر داشتم میسر نگشت. اکنون در انتظار فرصتی دیگر هستم تا بتوانم دین و وظیفه شرعی و وجدانی خویش را نسبت به شهداء و انقلاب خونین اسلامی  که میراث خون های گران قدر شهدای پاک بازی چون شهید  چمران و سردارانی دیگر چون او می باشد ادا نمایم. ایشان با شروع عملیات کربلای 4 به منطقه عملیاتی آمد و مورد اصابت گلوله شیمیایی دشمن قرار گرفت. به محض بهبودی نسبی جهت شرکت در عملیات کربلای 5 از بیمارستان مراجعه کرد و به تیپ الغدیر مأموریت گرفت. در آن جا ابتدا به معاون گردان و بعد به فرماندهی گردان منصوب شد.
سرانجام در تاریخ 1365/10/28 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه  بر اثر اصابت ترکش و متلاشی شدن سر و قطع دست  در حالی که به رزمنده مجروحی کمک می کرد به شهادت رسید.
آخرین نامه و سفارشات شهید:
سپاس و حمد بسیار خداوند متعال که حیات و زندگی ما را در این برهه مهم قرار داده است و به ما این نعمت بزرگ را ارزانی داشته که بتوانیم ولی فقیه زمان خویش را شناخته و با رهبری و زمامداری او در راه اسلام و رسیدن به اهداف مقدس اسلام به جهاد برخیزیم. چه سعادتمندند کسانی که لباس رزم و جهاد را بر هر چیزی دیگری ترجیح دادند و مخلصانه در راه خدا قدم برداشته و عاقبت ردای زیبای شهادت بر سر و وقامت آنان آراسته گردید....
مرحله اول رسیدن به چنین سعادت بزرگ و جاودانگی مرحله اخلاص می باشد، این که انسان تنها و تنها برای خدا تلاش کند، برای خدا حرکت کند و برای خدا جهاد کند و ... شاهد آن بوده ام که مخلص ترین ها را خداوند زودتر به سوی خود فرا می خواند. همچنین در کارهای اداری و امورات سپاه باید بدانید که تنها رمز موفقیت اخلاص می باشد. اگر آگاهی باشد و اخلاص نباشد، اگر تلاش باشد  و ... دریغا که هیچ گاه به نتیجه نهایی نخواهیم رسید.
شهادت سعادتیست که اخلاص می خواهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده