شهدای دی ماه استان گیلان
دستان به قنوت نشسته ي بچه هاي آسماني بسيج بسيج در دستان ستاره ها گره خورده بود. با هر انفجاري آسمان غرق سرور و شادي مي شد
نویدشاهدگیلان: شهيد جعفر علي آقاني در تاريخ 1384/08/12 در شهر لوشان ديده به جهان گشود. او كودكي شيرين زبان و جذاب بود. چهره اي نوراني و اخلاقي نيكو داشت. تمام رفتار و كردارش مؤدبانه بود. تحصيلات خود را تا دوره راهنمايي در مدارس لوشان سپري كرد. به جهت مشكلات فراوان خانواده موفق به ادامه ي تحصيل نگرديد.

 با سن كم خود در يكي از نانوائي هاي لوشان مشغول به كار گرديد. شهيد جعفر علي به جهت پاكي درون علاقه ي فراواني به فعاليت هاي ديني و مذهبي و انقلابي داشت. بعد از پيروزي انقلاب، فعاليت خود را در بسيج لوشان آغاز كرد. بعد از شروع جنگ آرام و قرار نداشت. دايم به دنبال فرصتي مي گشت كه خود را به جبهه برساند.
ولي سن كم او مانع اين كار بود. او براي رفتن به جبهه دست به هر كاري زده بود ولي موفق نشده بود. چند بار بدون اطلاع خانواده عكس و شناسنامه خود را برداشته و جهت ثبت نام به بسيج مراجعه كرده بود ولي او را نپذيرفته بودند. ولي او كسي نبود كه بتواند طاقت بياورد. عشق به مبارزه و جهاد در راه اسلان او را تبديل به عاشقي بي قرار كرده بود. شهيد جعفرعلي چند سال با غم و اندوه و هون دل فراوان صبر كرد تا سن او به 16 سال رسيد. در  اين زمان بلافاصله در اولين فرصت خودش را به صف رزمندگان اسلام رسانيد. ورود او به جبهه روح تازه اي در وجودش دميده بود. به جهت سن كم و اخلاق و رفتار بسيار صميمانه اش همه او را مي شناختند. تمام بچه هاي گردان خيلي دوستش داشتند. او به آرزوي قلبي خود رسيده بود و ديگر دوست نداشت كه به پشت جبهه برگردد. خيلي كم به مرخصي مي آمد. او در جبهه به عنوان پاسدار افتخاري ثبت نام كرده بود و مي گفت، تا پيروزي يا شهادت، هرگز جبهه را ترك نخواهد كرد. شهيد جعفر اكنون در كنار ديگر دوستانش به نيروي ثابت گردان تبديل شده بود. در تمام مأموريت هاي سخت و طاقت فرسا شركت مي كرد و شجاعانه در برابر دشمن مي ايستاد. عمليات كربلاي 5 شروع شده بود. همه ي گردان ها يكي پس از ديگري در مراحل مختلف عمليات شركت مي كردند.

نيمه هاي شب نوبت خط شكني گردان مالك بود. نفس هاي بچه ها حبس شده بود. خاكريزهاي شلمچه شاهد وداع آخر بچه هاي گردان بود. شور و حال عجيبي بود. بچه ها خيلي خوب مي دانستند كه در اين رفتن برگشتي وجود ندارد. صحنه ي آغاز عمليات زيباترين تصوري است كه هنوز هيچ نقاشي قادر به كشيدنش نبوده است و نخواهد بود. چهره ي نوراني شهيد جعفر علي آقاجاني در تاريكي شب، برق مي زد. ستاره هاي آسمان شلمچه كمي پايين آمده بودند. انسان فكر مي كرد كه مي خواهند دستانشان را دراز كنند و بچه ها را به بالا بكشند.
دستان به قنوت  نشسته ي بچه هاي آسماني بسيج بسيج در دستان ستاره ها گره خورده بود. با هر انفجاري آسمان غرق سرور و شادي مي شد. تشخيص آهن و گوشت در آن شب تاريك در هوا كمي مشكل بود. نداي يا غفار و يارب يارب بچه ها چنان با آواز مسلسل ها در هم آميخته بود كه كسي متوجه ي سوت خمپاره ها نمي شد. هيچ فرصتي براي خيز 5 ثانيه وجود نداشت. زمين پر از تيغه هاي فولاد بود. در چنين مجلس عاشقانه اي بود كه سفير خمپاره اي از راه رسيد و شهيد جعفر علي آقاجاني را سوار بر بال هاي سرخ خود كرد و تا بي نهايت بالا برد. اين بود كه تاريخ 1365/10/25 در معراج شلمچه، شهيد بي قرار جعفر علي آقاجاني را در حافظه ي پر از عبرت تاريخ به ثبت رسانيد و دنيا اين نام و اين تاريخ و اين خاك را تا روز قيامت هرگز به فراموشي نخواهد سپرد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده