زندگینامه شهید سید محسن حسینی
شهید سید محسن حسینی با روحاني شهيد مرتضي خدادادي هم در مسجد امامزاده و جهادسازندگي فعاليت مي كردند سپس به اتفاق برادر شهيدش وارد حوزه علميه قائميه انزلي شدند
نویدشاهدگیلان: شهید سید محسن حسینی  در سي ام بهمن 1345 در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود فرزند سوم خانواده بود تحصيلات ابتدايي را در دبستان پروين سپري كرد.

 وي در دوران دانش آموزي، بسيار ساعي و كوشا بودند. دوران راهنمايي را در مدرسه فاطمه سياح كه اكنون دبيرستان امام حسين (ع) نامگذاري شده است به پايان رساندند. در ايام فراغت، تابستان هم به كار مشغول بودند و دست فروشي مي كردند و همزمان با انقلاب اسلامي در ايران، كه نفت سهميه بندي شده بود ساعتها در صف هاي طولاني مي ايستادند و سوخت منزل را تهيه مي كردند از كار و تلاش خسته نمي شدند كم كم جذب فعاليتهاي مذهبي و اسلامي و بسيج شدند.

 آموزش هاي نظامي را در سپاه نزد برادران  پاسبان وطن و آزاده جانباز و پاسدار سرافراز كربلايي قاسم فيروزي گذراندند و در كتابخانه مسجد امامزاده صالح غازيان مشغول بودند و با بچه هاي مسجد فعاليتهاي ديني خود را شروع كردند گاهي تابستان ها در كوچه بساط پهن مي كردند و به بچه هاي محله كتاب امانت مي دادند بعد وارد حزب جمهوري اسلامي شدند و فعاليت نمودند در صحنه هاي انتخابات و راهپيمايي ها و شعار نويسي ها با ديگر دوستانش چون شهيد اسماعيل پادگان و شهيد هويت طلب و برادرش شهيد سيد رحمت فعاليت مي كردند در كلاسهاي قرآن استاد مرحوم ساجدي فر شركت داشتند.

با روحاني شهيد مرتضي خدادادي هم در مسجد امامزاده و جهادسازندگي فعاليت مي كردند سپس به اتفاق برادر شهيدش وارد حوزه علميه قائميه انزلي شدند و تحصيلات دبيرستاني را تا سال اول دبيرستان نيمه كاره رها كردند و تحصيلات حوزوي را پي گيري كردند چند ماهي هم در حوزه مشغول بودند و كمتر به منزل مي امدند اما اين اقيانوس متلاطم وجودش آرامي نداشت هيچ چيز اين روح عطشناك او را سيراب نمي كرد در پي اجراي طرح لبيك يا خميني و اعزام كاروانها به سوي مناطق جنگي او هم آموزش ديد و راهي مناطق جنگي شدند آن سالها سيد محسن 16 سال بيش نداشت به همين خاطر در پشت جبهه خدمت مي كردند از 16 سالگي تا 18 سالگي كه به شهادت رسيدند، دو سال در مناطق جنگي خوزستان (اهواز) و كردستان (مريوان) و دهلران بودند و هرازچند گاهي براي منزل و برايمان نامه مي نوشتند و از اوضاع خودشان ما را با خبر مي كردند.

 معمولا ايشان كمتر به مرخصي مي آمدند و اگر مي آمدند همه مرخصي را در منزل نبودند زودتر مي رفتند يا اگر در مرخصي بودند روزه دار بودند و از همرزمان شهيدش چون شهيد محمود فلاحتي و شهيد پادگان با افسوس و حسرت ياد مي كردند كه چگونه او را تنها گذاشتند و رفتند و در غم شهادت سيد محمد شريفي هم اندوهناك بودند. هر وقت هم سر مزار دوستان شهيدش مي رفت آنها را صدا مي زد كه براي او هم دعا كنند تا خداوند او را هم شهيد سازد و به اين مقام عظمي برساند و هميشه مي گفتند كه خوشا به حال شهيدان كه چه سعادتي داشتند كه خدا آنها را انتخاب كرده است ولي هنوز خودش از اين فيض محروم مانده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده