قطعه ادبی
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۰
قطعه ادبی شهید رضا حسینی نامدار نامه ای به دوست

نامه ای به دوست

من نمیدانم کسانیکه در دنیا مزه دوستی راچشیده اندآیا بحرف آن شاعریکه میگویدازدل برود ه رآنکه از دیده برفت اعتقادی هم دارندیانه

بطورقطع این بهانه کسانیکه ازدوستی فقط سلام وتعارف وآداب ظاهری را آموخته اند والا آنکه حقیقتا ارزش محبت و وفا را دریافته باشد هنگام دوری دوستان جز رنج واندوه محبت ودرد چیز دیگری احساس نخواهد کرد

نبودن وندیدن تو طوری حواس مرا پرت کرده و که بیشتراوقات درکوچه وخیابان اشتباهی  پیش نیست انهم چه اشتباه دردناکی که تا امروز صد مرتبه تکرارشده است ازاینرو بیشتر وقتها فکر می کنم که اگر ازدین محبت ودوستی  را بردارند آدم به چه

 

نامه نوشتم به برگ انگور شدم سرباز گشتم ازوطن دور

درغربت اگرمرگ بگیرد  بدن من آیا که کند قبرکه دوزد کفن من

تابوت مرا جای بلندی بگذارید -  تاباد برد بوی مرا به وطن من

درگنج دلم عشق کسی خانه ندارد ویران شود آن  شهرکه میخاند ندارد

در خرابات مغول نورخدا م یبینم این عجب ین که چه نوری زکجا م یبینم

بخت بازآید  ا زآن  درکه این چون تودرآِد روعی زیبای تودیدن  در دوست  بگشاید

یارو همسر وگفتم که گرو ود  سرم توشدی  مادرمن با ؟؟؟ پیری سپرم

توجگر وشه ام از شیر بریده هنوز من بیچاره همان  عاشق خونین جگرم خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام جرمم اینست  که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عینک ؟؟؟ بخوان هوسی هوس عشق و جوان  است پیرانه سرم

پدرت ؟؟؟ خود را بورزیم فروخت پدر عشق بسوزد که درآمد  پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوان و ؟؟؟ - عجبا هیچ نیرزند که بی سیم ورزم

تا تو نگاه می کنی کارمن اه کردن است ای به خدای چشم تواین چه نگاه کردن است

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده