اگر جنازه ام بدست نیروهای خودی افتاد مرا در تابوتی در بازبگذارید ودستهایم را بیرون بیاورید وچشمهایم را باز بگذارید که منافقین نگویند که چیزی با خود برده ویا کورکورانه رفته است .

 

شهید خسرو سلطان آبادی
محل تولد: کنگاور
نام پدر: مهراب
تاریخ تولد: 1345/6/15
تاریخ شهادت: 1366/5/18
محل شهادت: عراق (بلفت)
شغل: پاسدار وظیفه
شهید خسرو سلطان آبادی در روز 1345/6/15 در شهرستان کنگاور در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش مهراب و مادرش خانم سلطان نام داشت ولی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و با شروع شدن جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی رفت و از طرف سپاه به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و در تاریخ 1366/5/18 در منطقه عملیاتی (بلفت ـ عراق) بر اثر اصابت ترکش دشمن بعثی به درجه شهادت نایل آمد و پیکر پاکش را در شهرستان کنگاور بخاک سپردند.
وصیتنامه شهید خسرو سلطان آبادی
حمد و سپاس خداوند را که به ما جان داد تا فدای اسلام و قرآن کنیم
با درود و سلام فراوان بر تمامی پیامبران بخصوص پیامبر عزیز اسلام که راه چگونه زیستن و چگونه فدا کردن جان را به ما آموخت.
ای کانونهای شر و فساد و بدنامی، ای مردم بد عاقبت و بدبخت گوشهای خود را باز کنید که برای آخرین بار سخنان خود را بگوش شما می گویم (منافقین)
آیا گمان کرده اید که پس از کشتن من (خسرو سلطان آبادی) در دنیا به نان و ثروت خواهید رسید و یا کاخهای خود را مجهزتر خواهید نمود؟ هیهات، هیهات. می بینم روزی که شما از هر ذلیل کورتر و از هر عقب افتاده ای بیچاره تر خواهید بود. شما امیدوارید که من در برابر شما یعنی دشمنان خداوند سر اطاعت فرود آورم، کور خوانده اید هرگز چنین نخواهد بود. به خدا پناه می برم و به چنین خواری و ذلتی تن فرود نمی آورم. ما در دامان کرامت و بزرگی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج می زند و عزت و شرف ما به ما حکم می کند که برای شهادت آغوش باز کنیم آه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این عزیزان شهید بپیوندم ، آه چنین است.
قبل از هر چیز برای بار آخر مادرم سلام ـ برادرانم سلام ـ دوستان و فامیلان سلام.
خداحافظ ـ خداحافظ همگی شما باد. مادر جان تو برای من زحمت کشیده ای. برادران و خواهران و دوستان و فامیلان همگی برای اینجانب زحمتی کشیده اید حلالم کنید ـ مرا ببخشید برای بار آخر حلالم کنید. انشاء الله
مادر جان امیدوارم که برای اینجانب ناراحت نباشی چون من از عزیزانی چون علی اکبر و علی اصغر که بهتر نیستم . مادر جان وقتی به مزارم آمدید بیاد شهدای کربلا گره کن نکته که برای من ناراحت باشی که دشمن شاد شود. مادر جان من در پاساژ انقلاب (صمد مراتی) یک دکان دارم در طبقه دوم آن را برای معاش زندگیت بفروش تا انتظار این یکی و آن یکی را نداشته باشی و ساختمانی که برادرم مجتبی خریده است صد و پنجاه هزار (150/000) تومان آن مال من است و سی هزار (سی هزار) تومان آن مال خودش بوده است چون سی هزار تومان از صد و پنجاه هزار تومان مال در آمد کشاورزی از قسمت خودش است و باید صد و بیست هزار تومان بشما بدهد و در ضمن پولی که گفتم مال من بوده است. در ضمن در ساختمانی که زندگی می کنیم، زندگی کن چون مال خودمان هست. ضمنا مادر جان دعای امام  و عزیزان رزمنده را فراموش نکنی. مادر جان، مادر جان کار کشاورزی رو براه است و دو قسمت از پنج قسمت آن به تو تعلق میگیرد. مادر برای بار آخر از شما تنها خواهشی دارم که مرا اذیت نکن و برای من ناراحت نباش و خداوند را شکر کن که چنین مادری بوده ای و چنین فرزندی را پرورش داده ای که در سنگر اسلام با کفر ستیز کند. باز هم شکر که بدرجه ای که می خواستم رسیدم. شکر کن مادر..
برایم ناراحت نباش و خواهرانم از شما تنها تقاضایی دارم که چون زینب زندگی کنید و درس بگیرید . برادرانم شما هم باید بدانید که من در چه راهی قدم گذاشته ام و ناراحت نباشید ـ بجای ناراحتی به مادرم کمک کنید. چند وصیت به دوستانم ـ برادرانم سنگرم را خالی نگذارید. دوم دعاهای همیشگی را فراموش نکنید. اگر جنازه ام بدست نیروهای خودی افتاد مرا در تابوتی در باز بگذارید و دستهایم را بیرون بیاورید و چشمهایم را باز بگذارید که منافقین نگویند که چیزی با خود برده و یا کورکورانه رفته است. برادرانم من از شما هیچگونه ناراحتی ندیدم و امیدوارم که شما هم چنین بوده باشید. ولی برای بار آخر اگر هر کدام از دست اینجانب ناراحتی دارید مرا به بزرگی خودتان ببخشید.
والسلام
خسرو سلطان آبادی
مورخ 66/2/10
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده