به دلم افتاده بود که همسرم شهید می شود...

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی نامه شهید مدافع حرم شجاعت علمداری:

شهيد سرهنگ پاسدار خلبان ، شجاعت علمداري مورجـاني در دوم تيـر مـاه 1354 در روستاي مورجان از توابع بخش ميمند شهرستان فيروزآبـاد چشـم بـه جهان گشود.

او دوران طفوليت و كـودكي خـود را در همـين روسـتا و در كنـار خانوادهاي مؤمن و مذهبي سپري كرد و سپس راهي دبستان شدایشان علاوه بر موفقيت در تحصـيل، از همـان اوان كـودكي در كارهاي كشاورزي و دامداري به خانواده كمك مي كرد . او پس از گذراندن مقطع ابتدايي، به دليل نبودنِ مدرسه ي راهنمـايي در مورجان و روستاهاي مجاور، به مدرسه ي شـبانه روزي فيروزآبـاد رفـت و در آزمون ورودي آنجا با نمرات عالي پذيرفته شد. و دوران متوســطه را در رشــته ي علــوم تجربــي و در دبيرســتان مقدســي فيروزآباد با موفقيت سپري و سپس در آزمون ورودي دانشـگاه شـركت كـرد و پس از طي مراحل مصاحبه و معاينه ي پزشكي، در رشته ي خلباني دانشگاه امام حسين(ع) اصفهان شروع به تحصيل كرد.

ايشان پس از اخذ مدرك ليسانس، لباس مقدس پاسداري را بر تن كرد و به عنوان پاسداري نمونه و ممتاز، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست. سپس بعد از گذراندن چندين دوره ي تخصصي خلبـاني، بـه عنـوان خلبـان بـالگرد در نيروي هوا نيروز سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد. با ورود فناوري نوپاي پهپاد به هوا فضا، شهيد علمداري به همراه چند تن از خلبانان برتر انتخاب شدند تا دوره هاي لازم را آموزش ببينند. ايشان در سال 1382 ازدواج كردند و صـاحب سه فرزند شدند .

.سرانجام شهيد والامقام علمداري در نهم تيرماه 1393و در نبرد با داعش و القاعده، به هنگام دفاع از حريم اهل بيت(ع) در سامراي عراق و در جوار بارگـاه ملكوتي امام حسن عسكري(ع) بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسيد. پيكر مطهر شهيد پس از استقبالي كم نظير در شـيراز، تشـييع و در روسـتاي خانه خميس منطقه ي سياخ دارنگون همين شهر، به خاك سپرده شد.

خاطره ای از زبان همسر شهید:

قبل از عيد 93وقتي فهميدم كه پاسپورت گرفته است، به دلـم الهـام شـد كه شهيد مي شود. حتي به يكي از همسايه ها هم گفتم كه اين بار ديگر علمـدارمن شهيد مي شود. گفت: «خدا نكند! چرا اين طوري ميگويي؟» گفتم: «به دلـم افتاده و ميدانم كه شهيد ميشود وقتي كه مأموريتش را نيمه تمام رها كرد و به خانه برگشت، ابتدا خوشحال شدم ولي وقتي فهميدم كه مي خواهد به جنگ برود، به گريه افتادم و گفتم كـه به خاطر اين بچه ها نرو. او دلداري ام داد در حالي كه مـي دانسـتم او در اعمـاق وجودش به همه ي بچه هاي ايران فكر مي كند. كار شـهيد علمـداري و همكـارانش در عـراق، كنتـرل هواپيماهـاي بـدون سرنشين در جوار ملكوتي حرم امام حسن عسكري(ع) بود. شـب آخـر، ابتـدا بـا همكارانش به زيارت ميروند و سپس حدود ساعت يازده شب به من زنگ زد. صدايش را كه مي شنيدم، به گريه مـي افتـادم. دسـت خـودم نبـود. داشـت دلداري ام مي داد كه صداي خمپاره اي شنيدم. از او پرسيدم: «ايـن صـداي چـي بود؟» گفت: «چيزي نيست... باور كن جايمان امن امن است

همان شب وقتي كه صحبتش با من تمام شد، خمپاره ي ديگري ميزننـد و او به شدت مجروح و به بيمارستان منتقل مي شود. سرانجام در ساعت دو بامداد روح بي قرار او در جوار امام عزيزش، آرام مي گيرد و به لقاءاالله ميپيوندد.



منبع : مرکز اسناد ایثارگران


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده