سه‌شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۱۳
نوید شاهد: سال 1368 بود. خداوند فرزند دختري به جناب سروان ياسيني عطا فرموده بود .با آشنايي و دوستي ديرينه اي كه با او داشتم ، پرسيدم : جناب سرهنگ نام دخترتان را چي گذاشتيد ؟ تبسمي كرد و گفت: زهرا خانم .ممكنه دليل اين انتخاب زيبا و شايسته را برايم بگوييد؟
نذري كه پس از سالها ادا شد

ستوان حسين اصلاني

سال 1368 بود. خداوند فرزند دختري به جناب سروان ياسيني عطا فرموده بود .با آشنايي و دوستي ديرينه اي كه با او داشتم ، پرسيدم : جناب سرهنگ نام دخترتان را چي گذاشتيد ؟ تبسمي كرد و گفت: زهرا خانم .ممكنه دليل اين انتخاب زيبا و شايسته را برايم بگوييد؟

تأملي كرد و گفت : خب معلومه ما شيعه و دوستدار اهل بيت هستيم. ولي اگر مي خواهي بداني گوش كن تا بگويم .

اواخر آبان 1359 براي انجام مأموريتي جنگي در منطقه خرمشهر پرواز مي كردم . پس از بمباران اهداف مورد نظر به سوي پايگاه گردش كردم . هنگام بازگشت از مأموريت در حوالي پادگان حميد مورد اصابت موشك دشمن قرار گرفتم . به موجب اين سانحه دماغه و بخشي از كابين هواپيما آسيب جدي ديد به طوري كه مجبور به پرواز در ارتفاع پست شدم . در حين پرواز بر فراز رودخانۀ شادگان با دسته اي از پرندگان سيگال مواجه شدم . خون و پر ناشي از اين برخورد روي كاناپي نقش بسته و ديدم را محدود كرده بود . براي ادامه پرواز با مشكل جدي مواجه شده بودم . مسير پرواز را تغيير دادم و به طريق ممكن خود را به پايگاه اميديه رساندم . از آنجا كه سر و صورتم غرق خون شده بود دوستان تصور مي كردند كه مجروح شده ام . ولي خيلي زود شرح ماجرا را برايشان گفتم و آنان را از نگراني در آوردم .آنگاه با پايگاه مربوطه ( بوشهر)تماس گرفتم و فرودم را اطلاع دادم . مدتها بود كه موفق به زيارت والدينم نشده بود . آنان با شروع تجاوز دشمن بعثي به خاك كشورمان به ناچار از آبادان به شيراز مهاجرت كرده بودند . لذا ضمن هماهنگي با پايگاه رهسپار شيراز شدم . چندي پيش از آن برادرم رضا از طريق بسيج خوزستان به جبهه جنگ اعزام شده و در تنگه چزابه به شهادت رسيده بود . ساير برادرانم نيز در جبهه آبادان و سوسنگرد هر يك به طريقي مشغول انجام وظيفه بودند . با ورودم به منزل مادر مرا در آغوش كشيد و سخت گريست . پرسيدم : مادر چرا گريه مي كني ؟ مگه اتفاقي افتاده ؟

 -نه عزيزم چند شبي است كه خواب تو را مي بينم .

- خير انشاء الله !

نگاهي به چهره ام انداخت و گفت : « مرتب در خواب مي بينم كه هواپيمايت را مي زنند و مجبور به ترك آن مي شوي ولي چتر نجاتت باز نمي شود و در ميان هوا و زمين معلق مي ماني . در همان حال از خدا و ائمه اطهار درخواست نجات جانت را مي كنم . بخصوص از خانم فاطمه زهرا مي خواهم كه نجات پيدا كني و اگر دختر دار شدي اسم او را زهرا بگذاري . » اكنون كه زندگي خود و خانواده ام را مرهون دعاهاي مادرم مي دانم بر خود فرض دانستم كه نذرش را ادا كنم و به همين دليل نام دخترم را زهرا گذاشتم .

منبع: كتاب انتخابي ديگر

تحقيق و تأليف : گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتي سياسي نيروي هوايي ارتش
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده