نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - اسناد و انتشارات
شهید اسماعیل گودرزی در بخشی از وصیت‌نامه خود می‌نویسد: «خواهران و برادران و پدر و مادر عزیزم شاید باور نکنید ولی من اکنون زنده و از این دنیا دور و با نگرشی غیرقابل توصیف در پناه خدا بسر می برم و من اکنون در وصیت به آن عملی که خود درست از عهده آن، برنیامدم، شما را توصیه می کنم و آن تقواست...» در ادامه متن وصیت نامه این شهید بزرگوار را بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

شهید اسماعیل گودرزی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته شد و بعد از آنکه سپاه در منطقه تأسیس شد جز اولین کسانی بود که دوره تعلیمات سپاه را گذراند و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. از جمله مأموریتهای مهمی که وی در آن شرکت داشت پاکسازی شهرهای کردستان از وجود ضد انقلاب بود که با موفقیت آن را به پایان رسانید. در ادامه نوید شاهد شما را به خواندن زندگی نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌نماید.
کد خبر: ۵۷۸۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

کمیته ادبیات به مناسبت اولین کنگره شهدای غزیب اسارت در خوزستان راه اندازی شد.
کد خبر: ۵۷۸۵۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰

کمیته روایتگری آزادگان به مناسبت اولین کنگره شهدای غریب اسارت در خوزستان راه اندازی شد.
کد خبر: ۵۷۸۵۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

«خلیل در خلوت خودش بیشتر مشغول بود تا با اطرافش. او مسیر عاشقی را قبل از اینکه در بحبوحه انقلاب و جنگ بشناسد با کلام نهج‌البلاغه یافته بود و فارغ از هیاهوی آن زمان، خود را با کلام مولای متقیان تربیت میکرد...»در ادامه خاطرات شهیدخلیل امیدیان را از زبان حاج سعید نوایی در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

«عبدالعلی با دستهای سیاه شده از دوده مشغول تمیز کردن بخاریهای نفتی است. تا دیدمش خیلی خوشحال شدم و بعد از کلی حال و احوال پرسیدم چی کار میکنی؟ چرا نرفتی پیش بچه هـا؟ ببین چه بلایی سرخودت آوردی؟! گفت: دیدم بیکارم! خواستم این جوری هم خودم رو مشغول کرده باشم و هم یه کار به درد بخور انجام داده باشم! بهش گفتم: حالاکه پیش هم هستیم، بیا بریم همین اطراف یه دوری بزنیم...»در ادامه خاطرات شهید عبدالعلی عیدی فراش را از زبان برادرش در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۵۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

گالری عکس شهید «عبدالعلی عیدی فراش»که از شهدای بسیجی شهرستان دزفول است، توسط پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد خوزستان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۸۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

در عصرگاه تاریخ 30 مهرماه 1362 در دوران هشت ساله دفاع مقدس وسیع ترین حمله موشکی دشمن جنایت کار بعثی به شهرستان مسجدسلیمان رقم خورد؛ و اصابت سه فروند موشک اسکاد به سه محله مسجدسلیمان جنایت بزرگی را رقم زد که منجر به شهادت شهروندان بیگناه؛ مجروحیت تعداد زیادی از شهروندان و ویرانی ده‌ها واحد مسکونی و تجاری شد. این جنایت بزرگ دشمن ددمنش عراقی آنچنان هولناک بود که هیچ گاه از اذهان جامعه نه تنها پاک نخواهد شد که سندی از روسیاهی دشمنان قسم خورده ملت شریف ایران و برگ زرین از هشت سال مقاومت مردم صبور مسجدسلیمان است.
کد خبر: ۵۷۸۴۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰

معرفی کتاب؛
کتاب «سایه بلند امید» به نویسندگی «داور کیانی» توسط انتشارات «نشر شاهد» در خوزستان به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۷۸۴۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰

قسمت ششم روزهای رختشورخانه؛
«همهمه‌ای بلند شد. هر کس دلداری‌اش می‌داد، اما آن همه بی‌قراری پایان نداشت. با دیدن آن نشانه‌ها فهمیده بود پسرش به شهادت رسیده است. قیامتی به پا شد. این تصویر که مادری میان آن‌ همه لباس رزمنده، لباس خون‌آلود و ترکش‌خوردۀ پسر خودش را به دست بگیرد، برایمان سخت جگرسوز بود...»روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

قسمت پنجم روزهای رختشورخانه؛
«وقتی حمله یا عملیاتی بود، باید می‌رفتیم رخت‌شوی‌خانه؛ چون تعداد شهدا زیاد بود. می‌گفتند: «بیمارستان مکان تخلیۀ شهدا شده»مثل عملیات فتح المبین که پشت سر هم شهید و مجروح می‌آوردند، در این عملیات خیلی از بچه‌های رزمندۀ دزفول به شهادت رسیدند. گاهی ما در آنجا اسامی شهدایی از دوستان یا آشنایانمان را که می‌شنیدیم، اشک امانمان نمی‌داد...»روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

قسمت چهارم روزهای رختشورخانه؛
«خانم حسین‌زاده یک قرآن جیبی از توی لباس‌ها پیدا کرد. شانه و عطر جیبی هم بود. آورد نشانم داد. با خودم گفتم: «خدایا! صاحب این قرآن و این عطر و شانه الآن کجاست؟!… خدایا! خودت جوونای ما رو حفظ کن و دوباره به آغوش مادرا برگردون...»روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

به مناسبت بزرگداشت کنگره ملی شهدای غریب خوزستان برگزار می‌شود
به مناسبت بزرگداشت کنگره ملی شهدای غریب خوزستان، دبیرخانه اولین یادواره شهدای غریب اسارت خوزستان روایت صندلی‌های خالی را به یاد و نام شهدای غریب اسارت برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

قسمت سوم روزهای رختشورخانه؛
«گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها، چشممان به صحنه‌های دردناکی می‌خورد. هر بار تکه‌هایی از بدن شهدا مثل یک انگشت جدا شده یا تکه گوشت چسبیده به لباس یا استخوان‌های ریزی که بر اثر انفجار روی لباس رزمنده‌ها پاشیده بودند، از لای لباس‌ها پیدا می‌شد و آه از نهادمان برمی‌آمد. طبق قراری که گذاشته بودیم، می‌بایست اول آن‌ها را غسل می‌دادیم و بعد در محوطۀ بیرونی، توی خاک دفن می‌کردیم...»روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

قسمت دوم روزهای رختشورخانه؛
«چشمم افتاد به چند حوضِ سیمانی پر از آب با کلی لباس نظامی‌خونی و ملحفۀ بیمارستانیِ روی هم تلنبار شده. دقایقی نگذشته بود که چندنفر چندنفر به تعداد خانم‌ها اضافه شد. همگی برای کمک آمده بودند. خانم ترابی به ما می‌گفت: «خیلی نیروی کمکی نیاز داریم. هر نفر می‌تونه، از فردا چند نفر دیگه رو هم همراهش بیاره اینجا. بسم الله!...»روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

خاطرات قسمت اول روزهای رختشورخانه/
«چقدر خوشحال شدم! با خودم گفتم: «تا الآن هر کاری از دستم براومده، برای جبهه‌ها انجام دادم. حالا با جون و دل می‌رم، لباس هم می‌شورم.» بهش گفتم: «چند لحظه صبر کن، تا آماده بشم.» خانم حسین‌زاده و مادرش، کوکب عزیزی، و دخترهایش، خانم عظیمی و چند نفر دیگر که توی کوچه بودند، با دیدن ماشین و آن جمع خانم‌ها آمدند کنارمان ایستادند و گفتند: «اگه کاری از دستمون برمی‌آد، ما هم می‌آییم.» بهشان گفتم: «باید بریم برای شست‌وشوی لباس رزمنده‌ها...» روایت «حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است. خاطراتی از روزهای رختشورخانه را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۷۸۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

«گوشی‌‌شو طوری تنظیم کرده بود که هر ده دقیقه یه بار زنگ می خورد. بیدار می‌شد، گوشیو تنظیم می‌کرد و دوباره می‌خوابید. تا نماز صبح بیست بار گوشیش زنگ خورد. صبح از او پرسیدم:«چرا اینقدر گوشیت زنگ می خورد؟» در جوابم با لبخند گفت: «هم میخواستم استراحت کنم که امروز کارهام را انجام بدهم و هم می ترسیدم خوابم ببرد و نمازم قضا بشه.» در ادامه خاطرات شهید حسین ولایتی فر را از زبان اطرافیانش در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

شهید حسین ولایتی‌فر درست زمانی که همه خسته بودند شوخی‌هایش گل می‌کرد و به همه روحیه می‌داد. استراحت حسین برای بعد از شهادتش ماند. حضور در هیئت‌های مذهبی، مسجد و برنامه‌های فرهنگی جزو خصوصیاتش بود و اهتمام ویژه‌ای برای کمک به فقرا و نیازمندان داشت. هم و غم ایشان مسائل فرهنگی جامعه بود و همیشه می‌گفت: خمس و زکات بدن باید پرداخت شود. در ادامه نوید شاهد شما را به خواندن زندگی نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌نماید.
کد خبر: ۵۷۸۲۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

خاطرات/
«غلامرضا با لحن خاصی گفت: «دیگه به شام احتیاج ندارم!» برداشت من این بود که لابد گرسنه نیست. او را در حال و هوای خودش رها کردم و برگشتم بین بچه ها! وقتی چند ساعت بعد از این ماجرا خبر شهادت او را شنیدم، تازه معنی آن حرفش را فهمیدم که گفت: «دیگه به شام احتیاجی ندارم!»در ادامه خاطرات لحظه شهادت شهید غلامرضا پاپی را از زبان دوست و همرزمش حاج غلامرضا قربانی در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

دومین یادواره شهید غلامرضا بامدی شهید امنیت شهرستان مسجدسلیمان برگزار گردید.
کد خبر: ۵۷۸۱۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹