«برادرانِ همچادری صحبت از سیگار میکردند و قرار شد در داخل چادر هیچ کس سیگار نکشد. برادر شیخی که از بچههای خوب گنبد کاووس بود از آن لحظه به بعد تصمیم گرفت سیگارش را ترک کند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «غضنفر آذرخش» از جبههها است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۸۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳
جانباز بصیر رحیمیشال در گفتگو با نوید شاهد قزوین:
«در حالتی که به دشمن شلیک میکردم خمپارهای به قسمت جلوی خاکریز اصابت کرد که ترکشهای آن چشمهای مرا هدف گرفت. شدت جراحت به قدری زیاد بود که ساعتی نگذشت بیهوش شدم و موقعی به هوش آمدم که بر روی تخت بیمارستان در اصفهان بودم. بعد از هوشیاری متوجه شدم که از ناحیه هر دو چشم مجروح شدم و بینایی خود را از دست دادهام، ولی اعتماد به نفسم را از دست ندادم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد بصیر «محمدعلی رحیمیشال» است که همزمان با روز جهانی نابینایان تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳
پدر شهید «قاسمی» روایت کرد:
«اشتیاق شهادت ابراهیم را در برگرفته و با فریادهای الله اکبر در هر شلیک تانکی را نابود میکرد. » بخشی از خاطرات شهید «قاسمی» از زبان پدر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۷۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
«ما شهیدان حتی چیزهایی را که به فکر شما نمیرسد، هم میبینیم و از آنها اطلاع داریم!» بخشی از خاطرات شهید «اسدان» از زبان برادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
برگی از خاطرات شهید بهتویی؛
«هنگامی که مرا دید به طرفم آمده و اسلحهام را تحویلم داد و سخن بسیار معناداری گفت که همیشه به یاد دارم ایشان فرمودند این اسلحه بهمعنای ناموس ما است مواظب ناموسمان باش ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۰
پخش خاطرات شفاهی والدین شهدا
محمود جعفری برادر گرانقدر شهید «ماشالله جعفری» روایت میکند: «19 سالش بود که بصورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد. زمانی هم که در خانه بود مدام درباره پیروزی انقلاب اسلامی صحبت میکرد. وقتی هم که به جبهه رفت همیشه میگفت: پیروزی نزدیک است.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و برادر این شهید گرانقدر را میبینید.
کد خبر: ۵۴۱۷۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
«اوایلی که میخواست به پایگاه برود اجازه نمیدادم. من که نمیخواستم در پایگاه فعالیت داشته باشد از خدایم بود اما همش میترسیدم از این طریق پایش به جبهه باز شود ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
شهرستان بهاباد؛
نماهنگ اسوه های صبر، پشت صحنه ثبت و ضبط خاطرات شفاهی والدین معزز شهدای دفاع مقدس می باشد. این نماهنگ توسط مرکز اسناد و انتشارت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد در شهرستان بهاباد تهیه شدهاست. نوید شاهد یزد شما را به دیدن این نماهنگ دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۱۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «21»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «از پل کرخه گذشتيم به طرف عين خوش پيش رفتيم و بعد از چند ساعت لشکر 19 فجر را پيدا کرديم و بعد از يک سری مراحل که در لشکر طی نموديم به...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۵
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «20»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يکبار آژير خطر کشيده شد؛ حالا چه موقع است، ظهر ساعت یک بعدازظهر است (موقع ناهار) من و نگهدار در يک ظرف غذا گرفته بوديم چون غذا کم بود در همين موقع آژير زده شد و گفتند و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «19»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يکبار ديگر که پهلوی بچه ها رفته بوديم برگشتيم و عصر بود که به سه راه دارخوئين رسيديم. موقعی که پياده شدم به کنار راه نگاه کردم، ديدم پدرم ايستاده و...» متن کامل خاطره نوزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «18»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «در آن نزديکی چند نفر ارتشی که نگهبان جاده بودند به ما ايست دادند و ما مانديم و بعد به جلو رفتيم و با آنها صحبت کرديم و جريان را گفتيم و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «17»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «یک روز از سنگر ديدبانی پايين آمده بودم که يکباره ديدم تپه ای که سنگر ديدبانی در آن بود دود از روی آن به هوا میرود بعد از مدتی کوتاه...» متن کامل خاطره هفدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «16»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «نمی دانم اين بعثیهای مزدور چگونه جواب آنها را میدهند. آيا روزی میشود که پدر و مادر اين جوانها به هوش آيند و بپاخيزند و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «15»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «بعد از آن خط و محور ما را زياد آتش بر سر آن ريختند که بر اثر همان شايد حدود 12 الی 14 نفر شايد بیشتر شهيد داديم چون جای ما را مشخص کرده بودند مخصوصا سنگر تدارکات که...» متن کامل خاطره پانزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «14»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يک روز هم در تپه نشسته بودم. ديدم پشت سر من، سه فروند هلیکوپتر به روی جاده آبادان اهواز به پرواز مشغولند. آن هم درست در 100 متری زمين...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «چند لحظهای ساکت ماند. فکر کردم ناراحت شد. با آرامش جواب داد: حق با تو است. باید دلیل مخالفتم رو زودتر میگفتم، ولی صدای پاشنه کفشهات توی خیابان جلب توجه میکنه!» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «13»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يک روز ديگر در تپه نشسته بودم ديدم که شدت خمپاره و توپ زياد شده و آن هم به طرف تپه و جاده آبادان اهواز که با ما فاصله شايد يک کيلومتری بود میزدند. آنقدر شدت پيدا کرد که...» متن کامل خاطره سیزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۶
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «12»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يک روز از تپه ديدبانی بيرون آمدم و در حالی که 20 متر ديگر نمیخواست به سنگر برسم يک باره گلوله توپی...» متن کامل خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «11»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «دوربين انداختم و ديدم چند نفر کماندو از آن تکاورهای بعثی که ماهر بودند داشتند دوربين به محور ما میانداختند که يکباره به نگهدار دوربين را دادم، او نگاه کرد و...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴