نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - پایداری
شب را کنار زد... و سحر آفریده شد، چشمی زدی به ما نظر آفریده شد
کد خبر: ۳۹۷۱۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۶

با بغض به من خیره شدی می فهمم، آن خنده ترد آخرت هم اینجاست دل، نامه کربلایی ات را آورد، سوغاتی خوب سفرت هم اینجاست
کد خبر: ۳۹۷۱۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۶

هوای دهکده این روزها غم انگیز است، بهار آمده اما دوباره پاییز است
کد خبر: ۳۹۶۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۳

مادر برای من پیراهنی خرید، رویش نوشته بود «یا اصغر شهید»
کد خبر: ۳۹۶۹۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (21)
در عملیات رمضان اسیر شدیم. آنجا در مقابل چشمان بهت زده ما چند نفر از اسرا را به رگبار بستند. بعد هم با تانکهای تی 72 از روی آنها عبور کردند!
کد خبر: ۳۹۶۹۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۳

خط ایثار (16)
.. مادر جان! وقتی خبر شهادت مرا شنیدی، دو رکعت نماز شکر به جای بیاور، برای اینکه پیش فاطمه زهرا (س) رو سفید شدی، چرا که فرزندی بزرگ کردی و به مکتب حسینی فرستادی.
کد خبر: ۳۹۶۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲

بانو! قلم به دست بگیر و قیام کن، لب باز کن به شعر و غزل با اراده ای!
کد خبر: ۳۹۶۸۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲

صبری که نداریم به لب آمده اما صبر تو شگفتا که لبالب شدنی نیست
کد خبر: ۳۹۶۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲

معانی متعددی برای واژه نقد ذکر شده است. از جمله این معانی می توان به موارد زیر اشاره کرد: پول رایج، پول نقد (در برابر نسیه)، انتخاب سره، ارزیابی و سنجش، محک زدن، نمایش خوب و بد چیزی، انتخاب بهترین.
کد خبر: ۳۹۶۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۰

ای دوست بخوان ز دفتر عشق عنوان بلند سنگر عشق
کد خبر: ۳۹۶۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۹

با توجه به این که لطف خدا شامل حال بنده شده و به عنوان یکی ازسربازان خانم بی بی زینب شدم و به یکی از آرزوهایم رسیدم، امیدوارم که در این راه هم به درجه رفیع شهادت نایل شوم.
کد خبر: ۳۹۶۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۹

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (21)
تصرف ارتفاع 1886 افتخاری بود برای گردان حبیب. عملیات والفجر 4 رو به پایان بود. بچه ها یکی یکی سنگرها را پاکسازی کردند. اما یک سنگر تیربار به شدت مقاومت می کند. دلهره و اضطراب بعضی از بچه ها را دچار تزلزل کرد.
کد خبر: ۳۹۶۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۹

خط ایثار (15)
آنهایی که به دنیای فانی دلبسته اند... بگذار بمانند. آنهایی که جرات انتخاب مرگ را ندارند بگذار تا مرگ آنها را انتخاب کند، مگر نه اینکه مرگ، خواهی نخواهی ما را خواهد گرفت...
کد خبر: ۳۹۶۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۹

به روایت همافر؛
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، سازماندهی و برنامه ریزی سنگین مبارزه با رژیم به پایان رسید و مسئولیت سنگین تر حفاظت از نظام نوپای جمهوری اسلامی آغاز شد. با سازماندهی مختصر و تقسیم کار و با کمک همکاران مذهبی مستقر در پایگاه کمیته ای تشکیل داده، علاوه بر پاسداری از پایگاه، حفاظت از اغلب جاهای حساس شهرستان مشهد را به عهده گرفتیم.
کد خبر: ۳۹۶۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۷

پاسداشت شهدای مدافع حرم (22)
چند روز پس از عاشورای سال 1392، خانواده ی شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب (ع) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر می خوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس می گویند. خانواده شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند.
کد خبر: ۳۹۶۵۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۶

مکه بودیم که دیدیم یک جایی درگیری شده است. پلیس های سعودی به جان هم افتاده بودند؛ هر کدام یک عکس امام خمینی (ره) به کمرشان چسبیده بود. آنها سعی می کردند عکس را از خودشان جدا کرده و در همان حال یکدیگر را متهم به بی دقتی می کردند. بعد فهمیدیم آن که ایم معرکه را راه انداخته است، کسی نیست جز علی.
کد خبر: ۳۹۶۵۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۷

برخی تصور می کنند در عرصه شعر دفاع مقدس اتفاق تازه ای نیفتاده اس و شعرهای نسل جدید شاعران دفاع مقدس چیزی جز تکرار همان مفاهیم و مضامین شعرهای شاعران نسل اول و دوم دفاع مقدس نیست.
کد خبر: ۳۹۶۴۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۴

سیدمجتبی نواب صفوی در سال 1303 در محله خانی آباد تهران متولد شد. در اواخر سال 1320 پس از طی تعلیمات ابتدایی و متوسطه وارد نجف اشرف شد. سیدمجتبی از طرف مادر منتسب به سادات «دُرچه» اصفهان و از طرف پدر «میرلوحی» است و عنوان «نواب صفوی» را از خاندان مادر به ارث برده است.
کد خبر: ۳۹۶۴۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۴

بگردان ایران سراسر درود ز رود ارس تا به اروند رود
کد خبر: ۳۹۶۴۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۴

از زبان صمدعباسی
زمانی که در سپاه ارومیه بود، در اکثر فعالیت ها شرکت می کرد، حتی نگهبانی هم می داد. نصف شب بلند می شد، می آمد و می گفت: «چرا منو بیدار نکردین؟» می گفتیم: «برای چی؟» می گفت: «برای نگهبانی. نمی خواین ما هم از این ثواب بهره ای ببریم؟» می گفتیم: «مگه ما مردیم که شما بیای نگهبانی بدی؟» می گفت: «این حرفا نیست. ما باید همه مون با هم امنیت این جا رو حفظ کنیم.»
کد خبر: ۳۹۶۴۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۶