دانش آموز شهید«محمد اسماعیل مظاهری» در عین اینکه بسیار شجاع بود به هنگام نگهبانی از پایگاه بسیجیان، در یک درگیری مسلحانه از ناحیه گلو و چشم هدف گلوله قرار می گیرد. با وجود روحیه مثال زدنی اش تا آخرین لحظه زندگی اش مقاومت کرد و بر اعتقاداتش پایبند بود.

گلوله ای که صدای شجاعت «محمد اسماعیل مظاهری» را خاموش نکرد

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «محمد اسماعیل مظاهری» دهم فروردین 1342 در خانواده ای مذهبی در شهرستان کنگاور به دنیا آمد. دوران کودکی را گذراند و وارد مدرسه شد. حین تحصیل و مطالعه ظهرها به کمک پدرش می رفت. وقتی دوران راهنمایی را پشت سر گذراند ورودش به دبیرستان با دوران آغاز انقلاب همزمان شد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در نهادهایی چون جهاد و سپاه شروع به فعالیت کرد. با تشکیل سپاه پاسداران به فعالیت در آنجا مشغول شد البته به صورت بسیجی وارد این ارگان شده بود.

سال سوم دبیرستان را می گذراند که جزء گروه مقاومت می شود تابستان که می شد لباس فرم به تن می کرد و به گشت زنی می رفت.

دانش آموزی متعهد بود

برادر شهید می گوید: بارها به دلیل بسیجی متعهد هدیه دریافت می کرد. حتی در ماه مبارک رمضان نیز با زبان روزه بدون افطاری برای نگهبانی ساختمان بسیج می رفت. دشمنان برای او نقشه می کشند که در حین نگهبانی او را خلع سلاح کنند با دوستانش ارتباط برقرار می کند و می گوید که امشب حال خوبی ندارم و احساس می کنم که من کشته می شوم تا اینکه ساعت 12:05 دقیقه شب با یکی دیگر از برادران مشغول پاسداری و صحبت هستند که افراد خلع سلاح کننده طبقه اول را خلع سلاح می کنند.

 با سر و صدای طبقه اول برادران طبقه دوم آماده می شوند و مواظبند که ناگهان خلع سلاح نشوند در همین حین فرمانده عملیات از پشت ساختمان یعنی از پنجره و یکی از افراد از راهرو بالا می آیند. محمد اسماعیل هوشیار بود قبل از اینکه آنها دستور ایست بدهند او به طرف خلع سلاح کننده دستور ایست می دهد در همین حین گلوله ای به سمت چپ صورتش می خورد و از سمت راست بیرون می آید.

روحیه ای قوی داشت

 شهید اسلحه اش موازی بدنش قرار می گیرد گلوله ای نیز شلیک می شود که زیر چانه می خورد و از چشم راستش بیرون می آید با شنیده شدن صدای گلوله برادران به داخل محوطه طبقه دوم می روند او را به بیمارستان می رسانند که ساعت 1:05 بعد از نیمه شب بود که برادران بسیج درب منزل ما آمدند و جریان را به من گفتند با عجله به بیمارستان رفتم برادرم صورتش تیر خورده بود از برادری بعد از عکس برداری سئوال کردم گفتند که تمام استخوان صورت خورده شده و چشم راست را هم از دست داده است. اما برادرم روحیه ای عالی داشت با آن حالش می گفت: ناراحت نباشید چرا گریه می کنید من که چیزیم نشده به فرمانده بسیج می گفت: ای کاش عکس مرا می آوردی تا آن را بزرگ کنند بعد از رسیدن به بیمارستان طالقانی وهفت روز بستری با هواپیما به تهران انتقال داده شد که در بیمارستان امام خمینی درتاریخ 13 مرداد 1360 به شهادت رسید .

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده