لباس سبز سپاه را برگ سبز شهادت میدانست
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «بهروز پیرزادفر» نهم بهمنماه 1337 در همدان به دنیا آمد. دوران کودکی را تا هفت سالگی در عشایر گذراند. پس از مدتی به کنگاور آمد و در همین شهر تحصیلات خود را ادامه داد. از پنجم ابتدایی خواندن قرآن را شروع کرد.
اوقات فراغتش با خواندن قرآن میگذشت
بیشتر اوقات خود را صرف خواندن قرآن و کتابهای مراجع تقلید و انواع کتابها که جنبه سیاسی و مذهبی داشت از قبیل رساله امام، نهج البلاغه، کتابهای دکتر شریعتی، مطهری و منتشر کردن اعلامیه و پلاکارد دیگر کسانیکه در این خط بودند میکرد.
اعمال انقلابی و چابکی وی کمکم مسئولین زمان طاغوت را از جمله فرهنگ و شهربانی را متحیر ساخت، حتی چهارم دبیرستان بود که از طرف رئیس شهربانی تلفنی با مسئولین دبیرستان خواستار احضار وی به شهربانی شدند و او را تنبیه کردند به طوری که دست بردارد ولی از این حرفها گوشش پُر بود. همیشه تحت تعقیب مأمورین قرار میگرفت حتی در سال ششم دبیرستان به همین خاطر یکسال از درسش عقب افتاد تا در شهریور سال 1357 دیپلم خود را به پایان رسانید.
دشمنان اسلام از کارهایش رنج میبردند
سال دوم دبیرستان اعلامیه و عکسهایی از امام برای آگاهی مردم پخش میکرد از این زمان بود که دیگر طاقت نیاورد با نوشتن اعلامیه و پلاکارد از عکس امام مردم کوچه و بازار را آگاه میکرد. آنها را به سوی الله و امام امت، خمینی بت شکن دعوت میکرد. روز به روز محبوبیت او در میان مردم بیشتر میشد دشمنان اسلام از کارهایش سخت رنج میبردند از هیچ چیز نمیترسید.
سپس در پنجم دیماه 1357 با همکاری مسئولین شهر از قبیل روحانیت و همرزمانش کمیته اسلامی را بهفرمان تاریخی امام تشکیل دادند و در همین مدت شبانه روز مشغول فعالیت شد.
مأموریتها را به تنهایی انجام میداد
بیشتر مأموریتها را به تنهایی انجام میداد در این کار موفق هم بود. از رشادت او افراد کمیته در تعجب میماندند و در هنگام ورود آیت الله منتظری به ایران از کسانی بود که شبانه ایشان را از کرمانشاه تا همدان حمایت کرد در این مدت تا پایان کمیته فیسبیل الله کار کرد، سپس وارد سپاه شد. روز به روز به فعالیت خود میافزود و جوانهای انقلابی را به استخدام سپاه دعوت میکرد. زمانیکه لباس سپاه را پوشید میگفت که برگ شهادت را پوشیدهام.
جلوی چشمان دمکراتها عکس امام را توزیع میکرد
بهروز در سپاه سرپرستی گروه بسیج را به عهده داشت سه باری که برای ماموریت به کردستان اعزام شده بود در کامیاران اعلامیه و عکسهای امام را با شجاعت و شهامت و ایمان عمیقی که داشت در جلوی چشم کومله و دموکراتها بدون پروا منتشر و به دیوار هم میچسباند و مردم را آگاه میکرد و در ماموریتهای سپاه همیشه اولین نفر داوطلب بود که به بقیه روحیه میبخشید.
با افراد کثیفی که در سپاه رخنه پیدا کرده بودند سخت مخالف و خواستار پاکسازی آنها بود تا اینکه در جنگ تحمیلی عراق به رهبری صدام حسین یزید به همراه برادران سپاه به سرپل ذهاب اعزام شد و در منطقه کرند برای پشتیبانی اقامت گزیدند در همانجا بود که به فرمانده سپاه میگوید: ما برای حفظ میهن اسلامی آمدهایم نه برای خوردن و خوابیدن در پادگان وقتی که فرمانده سپاه میخواهد اسلحهاش را بگیرد میگوید که هیچکس نمیتواند اسلحه من را بگیرد و مانع رفتنم به جبهه شود چون این اسلحه مال امام است از آنجا با سری پر شور از عشق به امام و وطن یکه و تنها پس از پشت سر گذاشتن چند گروه، عازم جبههای که در آن متشکل از گروه ابوذر است میشود. پس از 9 روز جنگ در سنگر اسلام و کشتن عدهای زیاد از متجاوزین و کافران سپس در روز آخر جلوی کلاهش مینویسند الله اکبر فریاد می زند که پشت سر کلاهم بنویسید خمینی رهبر چونکه اسلام به من دستور نداده است که پشت به اسلام بکنم و در ساعت 5:11 روز یکشنبه بر اثر عقب نشینی سپاه در منطقه کوره موش از پشت سر هدف گلوله قرار میگیرد و به شهادت میرسد.
انتهای پیام/