محبت به دیگران را هیچگاه فراموش نمیکرد
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، روحانی شهید آیت الله حاج شیخ بهاءالدین محمدی عراقی در سال 1307 هجری شمسی در خانواده ای روحانی و خدمتگزار و در بیت علم و تقوی در شهر کنگاور کودکی متولد شد که او را به نام جعفر و لقب بهاءالدین نام نهادند. میلاد او متقارن با هفتم ماه صفر قمری سالروز ولادت امام موسی کاظم بن جعفر (ع) بود.
دوران کودکی را در کنگاور در دامان و آغوش پدر و مادری دیندار و عاشق خاندان پیامبر (ص) با زمزمه مناجات و آیات قرآن گذراندند و پس از تحصیلات ابتدایی نزد پدر ارجمندشان مرحوم حاج آقا بزرگ و عموی بزرگوارشان مرحوم حاج آقا مجتبی، به فراگیری مقدمات علوم اسلامی و ادبیات پرداختند.
با اهتمام خوبی که آن شهید عزیز نسبت به ادامه تحصیل داشتند، پس از آن که دروس مقدماتی حوزه را نزد این دو بزرگوار گذراندند، در سال 1321 و حدود 16 سالگی رهسپار حوزه علیمه قم شدند.
وی در اول ماه رمضان سال 1388 عازم عتبات شد و از آنجا حسب الامر آیات عظام حکیم و امام خمینی(ره) به کرمانشاه مراجعت و به اقامه جماعت، ترویج دین و تدریس علوم دینی (رسائل و مکاسب) در حوزه ی علمیه و مدرسه آیت الله بروجردی اشتغال ورزید.
سرانجام در تاریخ 20 مرداد 1360 به همراه پدر و فرزندان و نیز دو تن از محافظان پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و بعد از اطمینان از موفقیت در راهیابی به مرحله دوم انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، در ابتدای کوچه منتهی به مسجد اعتمادی در خیابان خیام کرمانشاه در یک اقدام ناجوانمردانه و کور تروریستی، توسط منافقین کوردل و از خدا بی خبر به شهادت رسید. در این حادثه ایشان و یکی از محافظان به نام شهید «علیرضا یوسف پور» جام شهادت را نوشیدند.
دو روایت خواندنی از «فاطمه محمدی عراقی» دختر شهید
قرآن نیمه شب
یادم است که شب ها با صدای نماز شب یا قرآن خواندن ایشان از خواب بیدار می شدم و این حالات معنوی همین طور ادامه داشت، یعنی بعد هم که بزرگ شدیم و به کرمانشاه خدمت ایشان می رفتیم آنجا نیز همین حالت جاری بود و ایشان همیشه نیمه شبها بلند می شدند و به نماز، دعا، تهجد و قرآن خواندن مشغول می شدند و بعد هم بچه ها را بیدار می کردند برای نماز، خیلی تقید داشتند به این مسایل و واجبات و مستحبات و از همه مهمتر؛ خواندن نماز در اول وقت.
منزلی برای امام
مادرم تعریف می کردند که همان ابتدای انقلاب در سال 1343-1342 حاج آقا بها به منزل آمدند و گفتند : منزل امام در محله یخچال قاضی در کوچه پس کوچه واقع شده و کوچک است و به دلیل این که از این به بعد امام مراجعات بیشتری دارند و به شخصیتی جهانی بدل شده اند اگر شما موافقید ما منزلمان را در اختیار معظم له قرار بدهیم تا بتوانند بهتر فعالیت کنند و راحت تر باشند، منزل قدیم ما ابتدای کوچه ارگ قرار داشت که خیلی نزدیک به حرم و مدرسه فیضیه و دار الشفا بود، از آن جهت که این منزل از منازل قدیمی و بزرگ شهر بود، ابوی چنین پیشنهادی را مطرح کرده بودند. مادرم می گفتند من در جواب گفتم سر و جانم فدای آقای خمینی، من حرفی ندارم و با جان و دل حاضرم منزل را تحویل ایشان بدهم. خلاصه چنین تصمیمی گرفته بودند که همان شب ساواکی ها می ریزند امام را دستگیر می کنند و دیگر این کار عملی نمی شود.
روایتی دیگر از «محمد صادق محمدی عراقی» برادر شهید
زمانی که نماز در مسجد تمام می شد قرآن را توزیع می کردند و حاج آقا خودشان چند آیه از قرآن را می خواندند، بعد آنهایی که بلد بودند ادامه می دادند و آنهایی که بلد نبودند همان روخوانی را تکرار می کردند تا تمام می شد.
حتما اصرار داشتند که نمازهایشان را به جماعت و حتی الامکان در مسجد بخوانند. حتی قبل از انقلاب، بچه های کوچک را تشویق می کردند و برایشان بستنی می خریدند که به مسجد بیایند.
یادم هست هر وقت که من خدمت حاج آقا بها می رفتم تا در مسجد پشت سرشان نماز بخوانم یا اگر با همدیگر می رفتیم مدیدم که ایشان هر بار حرکت می کند که برود مسجد، عده قابل توجهی از مردم کوچه و خیابان دنبالش می افتند و همراه با ایشان به مسجد می رفتند. حاج آقا با همه شوخی و خوش و بش می کرد، به همه محبت می کرد، خیلی گرم بود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب.
انتهای پیام/