مروری بر زندگی شهید «مرتضی نور علی»؛
شهید «مرتضی نور علی» در سن 15 سالگی 1356 قدم به تشک کشتی نهاد و توانست در مدتی اندک استعداد خویش را متجلی سازد و بر فنون کشتی مسلط شود به طوری که در سال 1359 به مدال طلای قهرمان جوانان کشور دست یافت. در سال 1360 وارد ارتش جمهوری اسلامی شد و در ضمن انجام وظیفه شغلی خود، هر بار با شرکت در مسابقات قهرمانی ارتش طلاآویز سینه می شد و برای ارتش افتخار می آفرید.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید مرتضی نور علی در سال 1341 در شهر دلاور کرمانشاه در خانواده‌ای متدین به دین اسلام متولد شد. در همان اوان طفولیت پدرش که مردی عامی ولی بلند نظر بود در آینده ی کودک خویش معنایی عمیق درک کرد و به تناسب این معنا نام بلند «مرتضی» را برایش برگزید.

افتخار آفرین دوران دفاع مقدس و قهرمان میدان ورزش کُشتی بود

مرتضی به سن دبستان که رسید، او را در دبستان قدیمی و معتبر شهر موسوم به «حسن خطاط» ثبت نامه کردند. او با رفتار مؤدب و متین و شایسته خویش در دل مسئولین دبستان جای گرفت و به نحو درستی به درس و مشق خود می‌رسید، پس از اخذ مدرک پایانی دبستان در مدرسه ی «مولوی» به تحصیلات خویش ادامه داد و پس از اخذ مدرک سیکل به جای رفتن به دبیرستان ترجیح داد ورزش کشتی را دنبال کند.

قهرمان کُشتی

مرتضی نور علی در سن 15 سالگی 1356 قدم به تشک کشتی نهاد تحت تعلیمات مربیان کار ورزیده ی کرمانشاهی، توانست در مدتی اندک استعداد خویش را متجلی سازد و بر فنون کشتی مسلط شود به طوری که در سال 1359 به مدال طلای قهرمان جوانان کشور دست یافت.

در سال 1360 وارد ارتش جمهوری اسلامی شد و در ضمن انجام وظیفه شغلی خود، هربار با شرکت در مسابقات قهرمانی ارتش طلاآویز سینه می شد و برای ارتش افتخار می آفرید.

آن چه که بیش از پیش سبب تحسین و محبت دیگران می شد، قهرمانی و مدال های پیاپی‌اش نبود بلکه اخلاق او بود که همگان را پای بند دوستی‌اش کرده بود به لحاظ اخلاق اسلامی، جوانی نمونه و برتر بود به مادرش عشق می ورزید و می گفت: مادر جان! اگر روزی شهید شدم برایم گریه نکن. مادر! مثل حضرت زینب (س) باش و تحمل و بردباری او را پیشه کن. من از حضرت علی اکبر(ع) عزیز تر نیستم. من باید بروم من با امام عهد بسته ام روز قیامت همدیگر را ملاقات کنیم.

بوسه بر دستان مادر

روزی برای مرخصی به کرمانشاه بازگشته بود، زیرا به سبب شجاعت های پیاپی و اخلاق اسلامی همواره مورد تشویق فرماندهان خود قرار می گرفت. مادرش از او می خواهد کمی بیش تر بماند آنوقت مرتضی با تأنی دست مادر را می بوسد و می گوید: مادر جان، در جبهه پیر مردی با من همسنگر است عراقی‌ها زن و بچه‌هایش را به اسارت با خود برده‌اند و او با آن شرایط نامساعد با عراقی‌ها می‌جنگد؟ در حالی که من هیچگونه مشکلی ندارم.

مادر جان! من از آن پیرمرد درس گرفته ام. باید در هر شرایطی با دشمن جنگید اگر نجنگیم دشمن بر ما چیره می شود و شما می دانید اگر به ما چیره شوند جان و مال و ناموس همه ی ما در معرض خطر قرار می گیرد. پس باید علاج واقعه قبل از وقوع باشد و آن وقت مادرش قانع شد و گفت: حق با تو است، پسرم برو زودتر برو، زودتر برو و از آب و خاک و دین خود دفاع کن. برو خدانگهدارت.

پس از خداحافظی از مادر، توسط لشکر 81 زرهی تیپ 2 بیستون، گردان 285 تانک به جبهه جنوب اعزام شد.

مرتضی جوانی خوش هیکل، مؤدب، مهربان، خونسرد و شجاع بود. جوانی با تمام خوبی‌ها و محاسن اخلاقی.

او در سال 1365 درحالی که به اتفاق پیرمرد هم سنگری خود به سوی تانک‌های مهاجم عراقی شلیک می کرد... سراپا شور و هیجان بود. پیر مرد با محاسن سپید و بلند خویش با گفتن هر الله اکبر یک گلوله ی آر.پی. جی می زد و تانکی را در شعله های سوزان آتش منهدم می کرد.

وقتی عشق باشد پیری و کهولت مانع نیست. در این اثنا مرتضی متوجه شد تانکی در چند متری آن ها قرار گرفته و لوله‌اش را متوجه سنگرشان نشانه رفته است، می دانست فرصت این که آر.پی.جی را به سوی تانک نشانه برود نیست. عرق بر پیشانی بلندش نشست و زیر لب اشهد خواند و آماده ی پیوستن به لقاء الله شد.

در یک لحظه چهره عزیزانش در برابر چشمانش هویدا شد یک به یک می آمدند با او حرف می زدند و محو می شدند.

خدایا گناهان مرا ببخش، به پدر و مادرم صبر عطا بفرما! که ناگهان متوجه شد پیرمرد چندقدمی تانک ایستاده و آر.پی.جی اش را به طرف بدنه ی غول پیکر تانک نشانه رفته است کار در یک لحظه صورت گرفت هر دو در یک زمان شلیک کردند. تانک در آتش سوخت و پیرمرد به تکه های کوچک گوشت و استخوان تبدیل شد، اصلا مثل چیزی که محو شده باشد خاکستر شده بود. مرتضی گفت: عجب پیرمرد قهرمانی، انالله و انا الیه راجعون و از سنگر بیرون پرید و به طرف بلندی یک خاکریز دوید. سراپا هیجان به سوی دشمن شلیک می کرد، دود و آتش و خون سراسر جبهه را در بر گرفته بود از هر سو صداهای مهیب انفجار توپ و خمپاره اندازها به گوش می رسید. ناگهان مرتضی سوت فرود خمپاره ای را روی سر خود به وضح شنید... فقط فرصت کرد بگوید: یا حسین.

در شهادت نغمه ای است بهشتی که تنها خوبان خدا دست به ساز آن اند و گوش جان بدان فرا می دهند.

انتهای پیام/

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده