روایتی خواندنی از خواهر فرمانده شهید «یدالله عسگری»؛
«نصرت عسگری» خواهر شهید، نقل می‌کند: بعدها که بچه‌ها از جبهه تعریف می کردند، می‌گفتند: یک روز یدالله برای ما تعریف می کرد وقتی در جبهه بودم، دوربین انداختم و دیدم چند نفر از عراقی‌ها شنا می‌کنند من هم یک نارنجک انداختم و آنها را از بین بردم. یک بار دیگر هم موفق می شود یک دیده بان عراقی را که برای عراقی ها خیلی مهم و در کارش بسیار ماهر بود از بین ببرد طوری که در کشور عراق برای آن فرد سه روز عزای عمومی اعلام کردند.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید یدالله عسگری، فرزند اسد الله و ریحان محمدی دهم فروردین 1334 در شهرستان کرمانشاه متولد شد.

با رسیدن به سن تحصیل به مدرسه رفت. درسش خوب بود و همه ی معلمان از او راضی بودند. جهت ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی منوچهری در کرمانشاه رفت در این دوران علاوه بر درس خواندن به مطالعه کتاب های دینی و مذهبی می پرداخت همراه با پدرش در مغازه کار می کرد. بسیار ساکت و آرام و در عین حال معاشرتی و اجتماعی بود.

برادرم شجاع و نترس بود/ بعثی ها را عزادار دیده بان ماهرشان می کند

نصرت عسگری، برادر شهید، می گوید: حدود 15-16 سالش بود که یکی از اهالی محل دچار گاز گرفتگی شده بود و ایشان آن فرد را بغل کرد و به بیمارستان برد. دکترها گفته بودند تو هنوز بچه ای چطور توانستی او را بلند کنی و به بیمارستان بیاوری.او دوران راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و تحصیلاتش را در مقطع متوسطه در دبیرستان کاوه ادامه داد.

کسب مدال در ورزش کشتی

به ورزش کشتی علاقمند بود و در میادین ورزشی حضور فعال داشت تا آنجا که توانست در این زمینه ها مدال هایی کسب کند.

پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده افسری تهران شد. او یکی از نادر دانشجویانی بود که تمام آموزش های سخت و مشقت بار از جمله زندگی در شرایط سخت که یکی از اصول آموزش دانشکده های افسری می باشد و عملیات سقوط آزاد چتر بازی را طی کرد و هر مرحله را با موفقیت پشت سر گذاشت.

فرار از دانشکده افسری

این دوران همزمان با اوج انقلاب بود. نصرت عسگری خواهرشهید، می گوید: در جریان انقلاب زمانی که ایشان دانشجو بود مردم به طرف دانشکده افسری سرازیر می شوند و می گویند: شما با شاه هستید اینها هم می گویند درست است که ما نظامی هستیم ولی دست روی شما بلند نمی کنیم. او به دستور امام از دانشکده فرار کرد و همین که دوباره امام دستور فراخوانی داد، ایشان نیز برگشت. وی پس از طی چهار سال تحصیل نظامی به درجه ستوان دومی در رسته فرماندهی زرهی مفتخر شد.

علاقه و احترام خاصی برای روحانیون قایل بود و اعتقاد داشت روحانیت باعث پیشرفت ما هستند و باید خودمان را از آنها دور نکنیم و سعی کنیم به آنها نزدیک شویم.

او مدتی به سرکوب منافقین و ضد انقلابیون می پرداخت و در درگیری های کردستان حضور فعال داشت. در سال 1359 به خاطر لیاقت و حفظ روحیه نظامی اش، از طرف ستاد مشترک جمهوری اسلامی ایران یک دستگاه خودرو به وی هدیه شد، ولی ایشان آن پیکان را پس از طی مراحل قانونی در اختیار یک نفر از پرسنل مسن و از کار افتاده که در شرف بازنشستگی بود قرار داد.

مقید به مسائل دینی بود. همیشه سعی می کرد نمازش را در اول وقت بخواند و تأکید زیادی به شرکت در نمازهای جمعه و جماعت داشت. با پدر و مادر مهربان بود و با آنها در نهایت احترام رفتار می کرد. به فقرا و مستمندان اهمیت زیادی می داد و در حد توان به آنها کمک می کرد تأکید زیادی به رعایت حجاب داشت و همیشه آن را به دیگران توصیه می کرد. در مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا شرکت می کرد و خود از برگزار کنندگان این مجالس بود.

با شروع جنگ به جبهه رفت و می گفت: «باید در جنگ شرکت کنیم تا دشمن را از میهن بیرون برانیم.» او در جبهه فرمانده گردان بود و با نیروهای تحت امر رابطه صمیمی و نزدیکی داشت.

صادقی، همرزم شهید می گوید: شهید توصیه می کرد مبادا خوابتان ببرد و غافل شوید  سنگر من کنار دیده بانی است هر کس خوابش آمد مدیون من است که اگر مرا بیدار نکند مرا بیدار کنید خودتان بخوابید.

مقاوم و صبور، پیشقدم در همه کارها

ریحان محمدی، مادر شهید می گوید: یک روز با دوستش به مرخصی آمده بود و دوستش تعریف می کرد: یک بار یک ماشین از عراقی ها را گرفتیم و عراقی ها از دور فکر کردند افراد داخل ماشین ایرانی هستند و از دور همه اسیرها را کشتند با آنها کلی انگشتر طلا و ساعت و گردنبند بود می خواستیم آنها را برداریم که یدالله نگذاشت و گفت: وقتی عراقی ها می آیند که آنها را ببرند، از این وسایل آنها را می شناسند و اگر ما طلاها و کیف هایشان را برداریم خدا را خوش نمی آید که آنها را دیگر نشناسند. در برابر مشکلات مقاوم و صبور و در همه کارها پیش قدم بود.

هر گاه در حق کسی ظلم می دید به شدت عصبانی می شد و برخورد می کرد. همیشه به دیگران توصیه می کرد: به نظام وفا دار باشید و در کارها رضای خداوند را در نظر بگیرید.

بسیار شجاع بود طوری که خواهرش نصرت عسگری، نقل می کند: بعدها که بچه ها از جبهه تعریف می کردند، می گفتند: یک روز یدالله برای ما تعریف می کرد وقتی در جبهه بودم، دوربین انداختم و دیدم چند نفر از عراقی ها شنا می کنند من هم یک نارنجک انداختم و آنها را از بین بردم.

یک بار دیگر یک دیده بان عراقی را که برای عراقی ها خیلی مهم و در کارش بسیار ماهر بود. موفق می شود از بین ببرد. طوری که در کشور عراق برای آن فرد سه روز عزای عمومی اعلام کردند.

او در عملیات های زیادی شرکت می کرد و چندین بار از نواحی مختلف مجروح شد اما پس از بهبودی نسبی به جبهه باز می گشت.

بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود و سرانجام پس از سه سال حضور فعال در جبهه در تاریخ 17 مرداد 1361 در عملیات میمک به شهادت رسید.

شب شهادت

غروب روز 17 مرداد سال 1361 در منطقه عملیاتی میمک بود، هوا عجیب گرم و سوزان و آسمان یک حالت دیگر داشت یدالله عسگری در حالی به شهادت رسید که برگه مرخصی طولانی مدت جهت برپایی مراسم ازدواج و دامادیش را در دست داشت و در این شرایط هیچ مقام مسئولی نمی توانست به ایشان فرمانی صادر کند.

اما وعده الهی آن شب به حقیقت پیوست زیرا  حضرت محمد مصطفی (ص) می فرمایند: (خداوند در بین امت من خوبان و صالحین را گلچین می کند.) آری خانواده شهید منتظرند که وی از راه برسد و مراسم ازدواج و جشن عروسی را برپا کنند، آنها برای دیدن شهید در رخت دامادی لحظه شماری می کنند اما حجله عروسی او در عرش مقرر گردیده است نه فرش.

شهید یدالله عسگری به معاونش شهید محسن خوشنویسان جهت توجیه موقعیت و منطقه عملیاتی میمک دستوراتی صادر کرده بود ولیکن باز هم خیالش راحت نمی شد که سربازانش را تنها بگذارد و احتمال داده بود اگر در آینده عملیاتی انجام بگیرد محور جلو خط مقدم با میدان وسیعی از مین پوشش داده شده باشد و در اولین قدم و عملیات تعدادی از تانک های گروهانش نابود و منهدم خواهند شد این بود که خودش شخصاً علی وار آماده و مهیا جهت نبرد شد و با معاونش شهید ستواندوم محسن خوشنویسان پیاده به راه افتادند تا میادین مین را در دل آن شب سیاه و ظلمانی شناسایی کنند و اگر فردا خودش به مرخصی رفت خیالش از هر نظر راحت باشد قبل از غروب آفتاب چون همرزمان شهید می دانستند که قصد ازدواج دارد برای وی جشن و شادی گرفته بودند. شهید بعد از به جای آوردن فرایض دینی و صرف شام به همراه شهید خوشنویسان راهی شناسایی میدان مین می شود و بدین ترتیب هر دو این عزیزان در میدان مین به شهادت رسیدند.

گروهی از همرزمان آنها چون احتمال می دادند که روز بعد دژخیمان بعثی در پیکر مطهر آنها مین تله ای کار بگذارد با کسب اجازه از فرماندهان وارد میدان مین شدند و همان شب پیکر پاک این دو عزیز را به عقب آوردند و اینگونه شهید یدالله عسگری داماد شد.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده