گفتگو با همسر شهید مدافع حرم"اکبر نظری" از فرماندهان لشکر زینبیون؛
نوید شاهد- همسر شهید مدافع حرم "اکبر نظری" می گوید:«حاج اکبر می گفت دوست دارم شهید در معرکه باشم و من هم می خندیدم و می گفتم حاجی شما هشت سال جبهه بودید این همه جنگ، این همه مجروح شدن اما شهید نشدید، الان معرکه کجاست که شما در معرکه شهید شوید؟! اما خدا را شکر که به خواسته اش رسید و در معرکه به شهادت رسید.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در بین رزمندگان سال های دفاع مقدس و پس از آن معروف بود به حاج اکبر، فرمانده دلاوری از خطه پهلوان پرور کرمانشاه که در سال های دفاع مقدس وجود خود را برای دفاع از وطن گذاشت اما نتوانست به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت برسد تا اینکه خداوند این فرمانده را سال ها پس از پایان جنگ تحمیلی و کیلومترها دورتر از وطنش به آرزویش رساند.

آرزوی حاج اکبر، شهادت در معرکه بود

"شهید اکبر نظری" در قامت فرمانده ای پیشکسوت راهی سرزمین شام شد و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) شهد شهادت را نوشید تا در کنار دوستان همرزمش در عملیات نصر 7 و در مزار شهدای کرمانشاه ساکن مسکن ابدی شود.

در همین راستا و به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم کرمانشاهی «حاج اکبر نظری» در شهریورماه بر آن شدیم تا گفتگویی با شهناز نظری همسر شهید انجام دهیم که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

 شما به عنوان همسر شهید بفرمایید حاج اکبر چه زمانی تصمیم گرفت که به سوریه برود؟

جرقه سوریه را پسرمان امیر حسین زد؛ خیلی دوست داشت به سوریه برود و از پدرش خواسته بود که یک راهی برای رفتنش پیدا کند و نزدیک دو سال بود که برای رفتن تلاش می کرد البته ما بی خبر بودیم که خود حاجی هم قصد رفتن دارد و همیشه این بحث را در خانه مطرح می کرد که اگر بچه ها بروند ممکن است شهید بشوند و یا اتفاقی برایشان بیفتد و نظر من را می پرسید که آیا راضی هستم و رضایت می دهم.

امیر هم به پدرش می گفت که پدر تمام دوستانت شهید شدند حیف نیست که شما شهید نشوید و همین صحبت ها جرقه ای شد برای رفتن. البته حاجی خودش می گفت که من تا مطمئن نباشم که می توانم آنجا کاری انجام بدهم و مفید باشم به سوریه نمی روم.

شهید نظری یک سال تلاش کرد و هر بار بهانه آوردند که سنت بالاست، بازنشسته شدی و ... که باعث شد ایشان تصمیم بگیرد از طریق عراق اقدام به رفتن کند و قصد داشت با رفتنش شرایط را بسنجد که آیا می تواند در سوریه کمکی انجام بدهد یا خیر.

خلاصه برای اولین بار رفت و زمانی که برگشت گفت شرایط خوب بوده و باید برگردد که من گفتم به خاطر سن و سالت اجازه نداری بروی، اما اعتقادش بر این بود که اگر آنجا بتوانم 5 نفر را هم هدایت کنم و از مرگ نجات بدهم خیلی با ارزش است و دوست دارم بروم که خدمتی انجام بدهم، نه اینکه برای اسم و رسم رفته باشم و صرفا بگویند فلانی به سوریه رفته است.

آیا از رفتن شهید راضی بودید؟

اولش که نه ولی بعد از دیدن برنامه های تلویزیون و اشتیاق و رضایت حاجی، ما هم مشوق ایشان شدیم و به رفتنشان مشتاق بودیم.

چون حاج اکبر جبهه رفته بودند قطعا خانواده اش راحت تر با این قضیه کنار آمدند، درست است؟

من در زمان جبهه رفتن ایشان نبودم، ولی حرفش که پیش آمد همیشه آرزویش این بود که شهید شود و از من هم می خواست که برای شهادتش دعا کنم و من هم همیشه از خدا می خواستم ایشان به آرزویش برسد، البته آقا اکبر می گفت دوست دارم شهید در معرکه باشم و من هم می خندیدم و می گفتم حاجی شما هشت سال جبهه بودید این همه جنگ، این همه مجروح شدن اما شهید نشدید، الان معرکه کجاست که شما تو معرکه شهید شوید، اما خدا را شکر که به خواسته اش رسید و در معرکه به شهادت رسید.

زمانی که خبر شهادت حاج اکبر را دادند با توجه به اینکه آرزوی شهادتش را داشتید، چه حسی به شما دست داد؟

ما از روز اول ازدواج، بحث مرگ و جدایی و شهادت را در خانه داشتیم و این مسئله را بین خودمان حل کرده بودیم و طبعا انسان بین مرگ و شهادت آن هم برای عزیزترین فرد زندگی اش شهادت را بیشتر دوست دارد  و ترجیح می دهد که شهید شود تا اینکه به مرگ طبیعی از دنیا برود. حتی خود حاج اکبر وقتی می دید یکی از دوستانش بر اثر سکته، تصادف و ... فوت می شد خیلی غصه می خورد و می گفت حیف نیست فلانی که این همه زحمت کشید به مرگ طبیعی از دنیا برود، من هم همیشه می گفتم که انشا الله شما شهید شوی و به آرزویت برسی.

پس می شه گفت که یک پیش زمینه ای از شهادت در ذهن شما بود؟

من دوست داشتم که شهید شود، ولی فکر نمی کردم به این زودی اتفاق بیافتد، می گفتم حیفه خب چرا به مرگ طبیعی، بالاخره مرگ و جدایی برای همه هست و وعده خداست که نمی گذارد هیچ زوجی تا آخر با هم بمانند.

چند سال بود که ازدواج کرده بودید؟

27 سال و چند ماه.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده