بار الها! مرا یاری کن که از این دنیا پر زرق و برق دست کشم
چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۱۴
بارالها بالهایی آهنین به من عطا فرما که بتوانم از این دنیای زرق و برق دست کشیده و به سرای تو باز آیم.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید مجید فرجی نیگجه در تاریخ یکم مهر 1354 در استان کرمانشاه به دنیا آمد. سال سوم راهنمایی و پانزده سال بیشتر نداشت که برای اولین بار پای به خاک مقدس جبهه نهاد و تا لحظه مفقودیت بیشتر اوقات در آنجا به سر می برد. او همیشه غرق در گمنامی بود هیچگاه خود در مورد کمک به دیگران کلامی به زبان نمی آورد مگر اینکه از دیگران که شاهد کار خیر آن بودند می شنیدم حتی در سال سوم راهنمایی که از ناحیه سر مجروح شدند و ده روز در بیمارستان بودند خانواده ایشان اطلاعی نداشتند و بعدا که از بیمارستان مرخص شدند فهمیدیم او درس را همراه با جبهه رفتن می خواند. پس سالها انتظار پیکر پاک شهید در تاریخ 23 بهمن 1364 در عملیات والفجر 9 در منطقه هزار قله مریوان مفقود شده و به شهادت رسید .
*مناجات نامه شهید
او مکاتب یومیه ای ( دفتر خاطرات ) داشت که هر روز مطالبی را یادداشت می کردند و در جایی از همان دفتر نوشتند چند روزی است که دل شوری دیگر دارد حال و هوای آنجا مرا دیوانه کرده و مرا از خود بیخود می کند، گویی آوازهای دل نشین در جانم افکنده و مرا به آنجا می خواند، ما می خواهیم از قفس تن درآییم و به سوی او که همه هستی ام به او تعلق دارد بروم، بارالها بالهایی آهنین به من عطا فرما که بتوانم از این دنیای زرق و برق دست کشیده و به سرای تو باز آیم...
*خاطرات اطرافیان شهید
روزی مادری، مادر مجید را دیده بود و از پرسیده بود که پسرم می گوید شما مادر آقا مجید فرجی هستید از طرف من از او تشکر کنید و بگویید که شما پسرم را نجات دادید و خداوند شما را از تمام بلیات نجات دهد. مادر از او پرسید مگر مجید چه کرده، او گفته بود چند روز پیش پسرم در یک رودخانه که در حال غرق شدن بوده و همه به او نگاه می کردند، اما او را کمک نکردند اما آقا مجید با شهامت خود را به درون آب می اندازد و او را نجات می دهد در حالی که هر لحظه خطر او را تهدید می کرد.
انتهای پیام
او مکاتب یومیه ای ( دفتر خاطرات ) داشت که هر روز مطالبی را یادداشت می کردند و در جایی از همان دفتر نوشتند چند روزی است که دل شوری دیگر دارد حال و هوای آنجا مرا دیوانه کرده و مرا از خود بیخود می کند، گویی آوازهای دل نشین در جانم افکنده و مرا به آنجا می خواند، ما می خواهیم از قفس تن درآییم و به سوی او که همه هستی ام به او تعلق دارد بروم، بارالها بالهایی آهنین به من عطا فرما که بتوانم از این دنیای زرق و برق دست کشیده و به سرای تو باز آیم...
*خاطرات اطرافیان شهید
روزی مادری، مادر مجید را دیده بود و از پرسیده بود که پسرم می گوید شما مادر آقا مجید فرجی هستید از طرف من از او تشکر کنید و بگویید که شما پسرم را نجات دادید و خداوند شما را از تمام بلیات نجات دهد. مادر از او پرسید مگر مجید چه کرده، او گفته بود چند روز پیش پسرم در یک رودخانه که در حال غرق شدن بوده و همه به او نگاه می کردند، اما او را کمک نکردند اما آقا مجید با شهامت خود را به درون آب می اندازد و او را نجات می دهد در حالی که هر لحظه خطر او را تهدید می کرد.
انتهای پیام
نظر شما