ماجرای پیدا شدن رمز عملیات از دهان بی سیم چی شهید
سهشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۲
در عملیات والفجر 5 حمید رضا بی سیم چی بود و از رمز عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود. به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید حمیدرضا سازنده چی در سال 1344 در کرمانشاه دیده به جهان گشود سرانجام در بهار سال 1364 در کرمانشاه توسط حمله موشکی بعثی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.
*بی سیم چی- خاطره ای از علی آقا سازنده چی پدر شهید
آخرین باری که به مرخصی آمد، موقع رفتن غسل شهادت کرد و از همه همسایه ها حلالیت طلبید. چند لقمه غذا بیشتر نخورد، گفتم: حمید جان چرا غذایت را نمی خوری. گفت: " پدر وقت ندارم. باید زودتر بروم و خداحافظی کرد و رفت."
یکی از همسایه ها که همرزمش بود می گفت: سه روز به عملیات مانده او را دیدم، آنقدر با من گرم گرفته بود که بقیه فکر می کردند که پدرش هستم.
در هنگام عملیات والفجر 5 حمید رضا بی سیم چی بود و از رمز عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود.
به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
سه ماه از شهادت حمید رضا گذشته بود، در عالم رؤیا دیدم که امام خمینی ( ره ) به خانه ما آمده. به امام گفتم: " آقا چطور شده که به منزل ما آمدید؟"
امام نگاهی به من انداخت و گفت: ما با شهداییم و سپس عکسی را از جیبش بیرون آورد و گفت: این عکس حمید رضا است.
گفتم: امام اگر می شود آن عکس را به من بدهید.
گفت : مطمئن باشید حمید در نزد من است.
انتهای پیام
آخرین باری که به مرخصی آمد، موقع رفتن غسل شهادت کرد و از همه همسایه ها حلالیت طلبید. چند لقمه غذا بیشتر نخورد، گفتم: حمید جان چرا غذایت را نمی خوری. گفت: " پدر وقت ندارم. باید زودتر بروم و خداحافظی کرد و رفت."
یکی از همسایه ها که همرزمش بود می گفت: سه روز به عملیات مانده او را دیدم، آنقدر با من گرم گرفته بود که بقیه فکر می کردند که پدرش هستم.
در هنگام عملیات والفجر 5 حمید رضا بی سیم چی بود و از رمز عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود.
به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
سه ماه از شهادت حمید رضا گذشته بود، در عالم رؤیا دیدم که امام خمینی ( ره ) به خانه ما آمده. به امام گفتم: " آقا چطور شده که به منزل ما آمدید؟"
امام نگاهی به من انداخت و گفت: ما با شهداییم و سپس عکسی را از جیبش بیرون آورد و گفت: این عکس حمید رضا است.
گفتم: امام اگر می شود آن عکس را به من بدهید.
گفت : مطمئن باشید حمید در نزد من است.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا - اداره هنری، اسناد و انتشارات- استان کرمانشاه
نظر شما