بذل و بخشش جنگی
چهارشنبه, ۰۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۳۷
از چهارزبر که به طرف حسن آباد می رفتیم، کنار جاده مملو از جنازه های منافقین بود که روز گذشته در عملیات غرور آفرین " مرصاد " به درک واصل شده بودند. در میان جنازه ها، اجساد زن های زیادی به چشم می خورد که اکثرا" سوخته بودند. به اسلام آباد که رسیدیم خیل عظیمی از نیروهای بسیجی و سپاهی را دیدیم که مشغول پاکسازی شهر از لوث منافقین بودند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ اواخر جنگ تقریبا" اوضاع جبهه ها آرام شده بود و خیلی از نیروهایی که مدت ها در خط بودند از فرصت استفاده کرده و به مرخصی می رفتند.
من هم برای دیدار خانواده ام چند روزی را مرخصی گرفتم و به همدان رفتم. خبر پذیرش قطعنامه و عقب نشینی نیروهای عراقی در جبهه های جنوب و غرب کشور هم زمان با روزهای مرخصی ام بود؛ تا اینکه چند نفر از دوستانم از تیپ نبی اکرم ( ص ) زنگ زدند و گفتند:" بهتره در این شرایط که عراق در حال عقب نشینیه و ممکنه بعضی از پل ها و مناطق حساس را منهدم کنه برگردی و به عنوان مسئول ستاد گردان در کنار نیروها باشی"!
به سرعت به کرمانشاه برگشتم تا به اتفاق نیروهای گردان حمزه به طرف پادگان ابوذر حرکت کنیم. نیروها را روی ارتفاعات " سگان " که پشت پادگان بود، مستقر کردیم تا اگر عراقی ها قصد تخریب پادگان را داشتند سریعا" وارد عمل شویم.
شب دوم مرداد ماه بودکه از طرففرماندهان اعلام شد احتمالا" عراقی ها قصد دارند امشب پادگان را بزنند. بنابراین به گردان حمزه، گردان خیبر و گردان دیگری از تیپ نبی اکرم ( ص ) مأموریت دادند که همان شب تا منطقه " سراب گرم " پیش روی کنند و اگر با تانک ها و نیروهای عراقی برخورد کردند، با آن ها وارد عملیات شده و اجازه ندهند دشمن به پادگان تعرض کنند.
ساعت دوازه شب بود که به اتفاق برادر بهروز مرادی ( فرمانده تیپ نبی اکرم ( ص ) و برادر طالبی ( فرمانده گردان خیبر ) و چند نفر از دوستان نیروها را به صورت ستونی آرایش داده و در دو طرف جاده قلعه شاهین و پادگان ابوذر حرکت دادیم. عراقی ها هم از موضع خود که نزدیک پادگان ابوذر بود تا نزدیکی های روستای " آسیاب قرمز " و " کله داوود " عقب نشینی کرده و تانک هایش توی دشت موضع گرفته بودند.
ما مأموریت داشتیم حداقل پنج کیلومتر بعد از پادگان هم آن ها را تعقیب کنیم تا از رفتنشان مطمئن شویم اما وقتی به نزدیکی های روستا آسیاب قرمز رسیدیم خبری از نیروها و تانک های عراقی نبود. دم دم های صبح بود که فرماندهان گفتند:" حتما عراقی ها عقب نشینی کرده اند، بهتر است به موضع قبلی خودمان برگردیم" دوباره همان راه را برگشتیم. البته در حین بازگشت یکی دو گلوله خمپاره به طرف ستون شلیک شد و چند نفر از بچه ها در این حادثه مجروح شدند.
هم زمان با اذان صبح به مقر برگشتیم بعد از نماز خواستیم کمی استراحت کنیم که فرمانده تیپ سراسیمه به محل استقرار گردان ما آمد و گفت:" خیلی زود بچه ها را بیدار کنید، کسی نخوابه! اسلام آباد را گرفته اند!
با سازماندهی و مسلح شدن بچه های گردان، کامیون های ده تن از راه رسیدند پشت هر کدام از آنها تقریبا" شصت نفر سوار شدند تا به سمت اسلام آباد غرب حرکت کنند ما هم به همراه یکی از ماشین ها به طرف گواور حرکت کردیم. به پادگان زواره کوه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و پشت آخرین ارتفاعی که مشرف به شهر اسلام آباد غرب بود مستقر شدیم.
چند تا از تانک های منافقین درب کارخانه قند و دو تا هم روی جاده ای به طرف ایلام می رفت مستقر شده بودند. توی آن اوضاع و احوال سر و کله ی هواپیماهای عراقی هم پیدا شد گویا با خبر شده بودند که نیروهاقصد ورود به شهر را دارند، به همین دلیل چند بار مواضع ما را بمیاران کردند.
ماشین ها را آماده کردیم من به همراه چند نفر از دوستانم مسلح شدیم و پشت یکی از تیوتاها نشستیم و با سرعت تمام از جاده خاکی به طرف شهر حرکت کردیم. همزمان با حرکت ما بقیه ی نیروها با مینی کاتیوشا و دوشکا شروع کردند به زدن اطراف کارخانه قند و خیابان اصلی شهر که تانک های منافقین در آنجا مستقر شده بودند. صدای تیر اندازی یک لحظه هم قطع نمی شد . بچه های گردان در قالب دو گروه توی شهر پخش شده بودند که بچه ها چهار نفر از منافقین را در آنجا به درک واصل کردند.
گردان ما تا ساعت 4 بعد از ظهر درگیر جنگ شهری با منافقین بود تا اینکه از طریق بیسم به ما خبر دادند که هر چه سریعتر شهر را ترک کنید؛ منافقین می خواهند شما را محاصره کنند. بچه ها هر کدام از مسیری عقب نشینی کردند. با جمع آوری نیروها دستور داده شد که از طریق مسیر سرابله به طرف کرمانشاه حرکت کنیم . جالب این بود که وقتی داشتیم از جاده ی سرابله عبور می کردیم تعدادی از نیروهای مردمی که چند روز قبل از حمله منافقین مسلح شده بودند، جلویمان را گرفتند و با لحن تهدید آمیزی گفتند" چرا دارید عقب نشینی می کنید؟
برایشان توضیح دادیم اما مردم راضی نمی شدند تا اینکه با صحبت راه را باز کردند. روز بعد از عملیات به اتفاق تعدادی از مسئولین گروهان ها و دسته های گردان به طرف اسلام آباد غرب حرکت کردیم تا هم از اوضاع منطقه خبر بگیریم و هم جنازه ی شهدای گردانمان را به عقب انتقال دهیم. از چهارزبر که به طرف حسن آباد می رفتیم، کنار جاده مملو از جنازه های منافقین بود که روز گذشته در عملیات غرور آفرین " مرصاد " به درک واصل شده بودند. در میان جنازه ها، اجساد زن های زیادی به چشم می خورد که اکثرا" سوخته بودند. به اسلام آباد که رسیدیم خیل عظیمی از نیروهای بسیجی و سپاهی را دیدیم که مشغول پاکسازی شهر از لوث منافقین بودند.
انتهای پیام
منبع:کتاب حماسه ی چارزبر- مصاحبه و تدوین آذر آزادی
با اندکی تلخیص
من هم برای دیدار خانواده ام چند روزی را مرخصی گرفتم و به همدان رفتم. خبر پذیرش قطعنامه و عقب نشینی نیروهای عراقی در جبهه های جنوب و غرب کشور هم زمان با روزهای مرخصی ام بود؛ تا اینکه چند نفر از دوستانم از تیپ نبی اکرم ( ص ) زنگ زدند و گفتند:" بهتره در این شرایط که عراق در حال عقب نشینیه و ممکنه بعضی از پل ها و مناطق حساس را منهدم کنه برگردی و به عنوان مسئول ستاد گردان در کنار نیروها باشی"!
به سرعت به کرمانشاه برگشتم تا به اتفاق نیروهای گردان حمزه به طرف پادگان ابوذر حرکت کنیم. نیروها را روی ارتفاعات " سگان " که پشت پادگان بود، مستقر کردیم تا اگر عراقی ها قصد تخریب پادگان را داشتند سریعا" وارد عمل شویم.
شب دوم مرداد ماه بودکه از طرففرماندهان اعلام شد احتمالا" عراقی ها قصد دارند امشب پادگان را بزنند. بنابراین به گردان حمزه، گردان خیبر و گردان دیگری از تیپ نبی اکرم ( ص ) مأموریت دادند که همان شب تا منطقه " سراب گرم " پیش روی کنند و اگر با تانک ها و نیروهای عراقی برخورد کردند، با آن ها وارد عملیات شده و اجازه ندهند دشمن به پادگان تعرض کنند.
ساعت دوازه شب بود که به اتفاق برادر بهروز مرادی ( فرمانده تیپ نبی اکرم ( ص ) و برادر طالبی ( فرمانده گردان خیبر ) و چند نفر از دوستان نیروها را به صورت ستونی آرایش داده و در دو طرف جاده قلعه شاهین و پادگان ابوذر حرکت دادیم. عراقی ها هم از موضع خود که نزدیک پادگان ابوذر بود تا نزدیکی های روستای " آسیاب قرمز " و " کله داوود " عقب نشینی کرده و تانک هایش توی دشت موضع گرفته بودند.
ما مأموریت داشتیم حداقل پنج کیلومتر بعد از پادگان هم آن ها را تعقیب کنیم تا از رفتنشان مطمئن شویم اما وقتی به نزدیکی های روستا آسیاب قرمز رسیدیم خبری از نیروها و تانک های عراقی نبود. دم دم های صبح بود که فرماندهان گفتند:" حتما عراقی ها عقب نشینی کرده اند، بهتر است به موضع قبلی خودمان برگردیم" دوباره همان راه را برگشتیم. البته در حین بازگشت یکی دو گلوله خمپاره به طرف ستون شلیک شد و چند نفر از بچه ها در این حادثه مجروح شدند.
هم زمان با اذان صبح به مقر برگشتیم بعد از نماز خواستیم کمی استراحت کنیم که فرمانده تیپ سراسیمه به محل استقرار گردان ما آمد و گفت:" خیلی زود بچه ها را بیدار کنید، کسی نخوابه! اسلام آباد را گرفته اند!
با سازماندهی و مسلح شدن بچه های گردان، کامیون های ده تن از راه رسیدند پشت هر کدام از آنها تقریبا" شصت نفر سوار شدند تا به سمت اسلام آباد غرب حرکت کنند ما هم به همراه یکی از ماشین ها به طرف گواور حرکت کردیم. به پادگان زواره کوه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و پشت آخرین ارتفاعی که مشرف به شهر اسلام آباد غرب بود مستقر شدیم.
چند تا از تانک های منافقین درب کارخانه قند و دو تا هم روی جاده ای به طرف ایلام می رفت مستقر شده بودند. توی آن اوضاع و احوال سر و کله ی هواپیماهای عراقی هم پیدا شد گویا با خبر شده بودند که نیروهاقصد ورود به شهر را دارند، به همین دلیل چند بار مواضع ما را بمیاران کردند.
ماشین ها را آماده کردیم من به همراه چند نفر از دوستانم مسلح شدیم و پشت یکی از تیوتاها نشستیم و با سرعت تمام از جاده خاکی به طرف شهر حرکت کردیم. همزمان با حرکت ما بقیه ی نیروها با مینی کاتیوشا و دوشکا شروع کردند به زدن اطراف کارخانه قند و خیابان اصلی شهر که تانک های منافقین در آنجا مستقر شده بودند. صدای تیر اندازی یک لحظه هم قطع نمی شد . بچه های گردان در قالب دو گروه توی شهر پخش شده بودند که بچه ها چهار نفر از منافقین را در آنجا به درک واصل کردند.
گردان ما تا ساعت 4 بعد از ظهر درگیر جنگ شهری با منافقین بود تا اینکه از طریق بیسم به ما خبر دادند که هر چه سریعتر شهر را ترک کنید؛ منافقین می خواهند شما را محاصره کنند. بچه ها هر کدام از مسیری عقب نشینی کردند. با جمع آوری نیروها دستور داده شد که از طریق مسیر سرابله به طرف کرمانشاه حرکت کنیم . جالب این بود که وقتی داشتیم از جاده ی سرابله عبور می کردیم تعدادی از نیروهای مردمی که چند روز قبل از حمله منافقین مسلح شده بودند، جلویمان را گرفتند و با لحن تهدید آمیزی گفتند" چرا دارید عقب نشینی می کنید؟
برایشان توضیح دادیم اما مردم راضی نمی شدند تا اینکه با صحبت راه را باز کردند. روز بعد از عملیات به اتفاق تعدادی از مسئولین گروهان ها و دسته های گردان به طرف اسلام آباد غرب حرکت کردیم تا هم از اوضاع منطقه خبر بگیریم و هم جنازه ی شهدای گردانمان را به عقب انتقال دهیم. از چهارزبر که به طرف حسن آباد می رفتیم، کنار جاده مملو از جنازه های منافقین بود که روز گذشته در عملیات غرور آفرین " مرصاد " به درک واصل شده بودند. در میان جنازه ها، اجساد زن های زیادی به چشم می خورد که اکثرا" سوخته بودند. به اسلام آباد که رسیدیم خیل عظیمی از نیروهای بسیجی و سپاهی را دیدیم که مشغول پاکسازی شهر از لوث منافقین بودند.
انتهای پیام
منبع:کتاب حماسه ی چارزبر- مصاحبه و تدوین آذر آزادی
با اندکی تلخیص
نظر شما