بابایم همیشه زنده است
شنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۰
مامان می گوید؛ مردم بعضی هایشان می میرند و بعضی ها مثل بابا اصلا" نمی میرند و همیشه زنده اند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ بابای مردم! بابای خوب تر از خوبم! بابای شهیدم! سلام به روح پاکت. مثل روزهای دیگر باز هم روبروی قاب عکست، سر خونین ات را به درد می آورم.
بابا پارسال تو آنقدر می گفتی که من آرام خوابم می برد. اما از همان روزی که گفتند تو هم به قول مامان جزء سپاه شهدا و همدم امام شدی نوبت گفتن من شده.
بابا چیزی که عوض داره گله نداره. مثل هر روز و مثل پادگان برایت گزارش می دهم. بابایم یک وقت فکر نکنی که خانه از وجودت خالی شده، نه به جان خودت از این صبح تا آن یکی صبح با مایی.
( بابا گفت، بابا رفت، بابا آمد) در حرف های ما کم نیست. به جان تو اول وقت سر صبحانه رو به روی تو می نشینم و تو ما را می بینی. مامان می گوید؛ بابا به خاطر این با خنده به ما نگاه می کند چون از ما راضی است.
راستی بابا تو از این همه نگاه کردن خسته نمی شوی؟ شاید به خاطر همین نگاه کردن خسته نمی شوی؟ شاید به خاطر همین نگاه کردن به ماهاست که بشقابت همیشه پر و دست نخورده توی سفره باقی می ماند. بابای عزیزم، نمی دانم چرا مامان این همه روبه روی سفره باقی می ماند . بابای عزیزم، نمی دانم چرا مامان این همه رو به روی عکس تو
می ایستد. نمی دانم او هم از این کار خسته نمی شود؟ دیروز وقتی که به عکست نگاه می کرد گفت؛ خوب به دنیا خندیدی و رفتی و باز هم چشم هایش از اشک پر شد. شما بزرگترها کارهای عجیبی می کنید.آخر، خندیدن هم گریه دارد. آن هم خندیدن به دنیا، راستی بابا برای خندیدن هم گریه دارد. آن هم خندیدن به دنیا، راستی بابا برای خندیدن به دنیا حتما باید شهید شد؟
بابا وقتی عکس تو روی چشمان آبی و خیس مامان می افتد انگار تو در قایقی نشسته ای و روی دریا شناوری. وقتی این را یواشکی برای خواهر کوچکم گفتم، گفت: خوش به حال بابا هر روز روی دریاست. تازه گفت: بابا حالا از پرنده ها هم تندتر پرواز می کند. آره بابای نازم این قایق سواری هر روز هست. بابا جانم بعضی وقتها از خدا می خواهم کاش زودتر از همکلاسی هایم بزرگ تر شوم. آخر مامام چیزهایی می گوید که من معنی آنها را نمی فهمم. حالا کجاست تا من بزرگ شوم!
مامان می گوید؛ مردم بعضی هایشان می میرند و بعضی ها مثل بابا اصلا" نمی میرند و همیشه زنده اند. بابای شما از اون همیشه زنده هاست. من که گیج این حرف های بزرگانه ام. مامان می گوید؛ تو ما را رو سفید کرده ای این یعنی چه؟ اگر حالا نمی توانی بگویی شب که به خوابم آمدی بگو. مامان می گوید؛ تو همیشه با ما هستی. راست می گوید تا سر شام و نهار و موقع صبحانه با لبخند حاضری. توی راه مدرسه با ما هستی. سر کلاس، وقت خواب، از شب تا صبح با مایی. راستی بابا تو چطور با من می آیی توی مدرسه و کسی جلوی تو را نمی گیرد؟ چطور روی نیمکت کنارم می نشینی و بچه ها و خانم معلم متوجه نمی شوند؟ در راه برگشتن از مدرسه با هم هستیم. در منزل بابا بزرگ تو هستی و حرف تو هست. بابا چطور شد که این قدر عزیز شدی؟ خوش به حالت!
بابا، مامان می گوید؛ بابای توی دل ما جا خوش کرده اگر خودش هم بخواهد ما نمی گذاریم برود مگر معجزه گر شدی که دریک لحظه هم در قلب منی هم در زبان داداش و خواهر کوچولو، هم در چشم های خیس مامان؟ کدام بابا می تواند در یک لحظه چند جا باشد و خسته هم نشودو آخ هم نگوید- همانطور که وقت گلوله خوردن نگفت- مامان می گوید؛ بابا ما را سربلند کرده، با جانش معامله کرده، جانش را داده برای ما آبرو خریده. می گوید؛ بابا نام پهلوان های دنیا را زنده کرده . می گوید؛ بابا به نامردها درس مردانگی و مردی داده تو معلم هم بودی و من نمی دانستم؟ مامان می گوید؛ محل خدمت بابا، سپاه مردان خداست، در کنار امام خمینی و مولا علی ( ع ) و امام حسین ( ع ) و آنهایی که مثل خودش بودند.
اصلا" مامان هر وقت دهان باز می کند از تو می گوید پاک خودش را فراموش کرده، او مثل یک مرد از ما مواظبت می کند و می خواهد جای خالی تو را برای ما پر کند.
بابا از خدا که خیلی دوستت دارد بخواه که زودتر بزرگ بشوم تا حرفهای مامان را بفهمم. بابا جان نمی شود از شما خداحافظی کنم، مگر می شود از کسی که همیشه با او هستم خداحافظی کنم. بابا خیلی دوستت دارم.
در این گزارش نمره ام هر چه بشود مال من نیست من فقط حرف های مامان مامان را گفتم.
شایان ذکر است: شهید فرزاد رفعت در تاریخ نهم شهریور1343 در خانواده ای مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم ادامه داد و سپس وارد دانشکده نیروی انتظامی شد تا اینکه در تاریخ 15 اسفند 1373در زاهدان در درگیری که با اشرار مسلح داشت به درجه رفیع شهادت رسید و پیکر این شهید بزرگوار طی مراسمی در باغ فردوس مزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام
بابا پارسال تو آنقدر می گفتی که من آرام خوابم می برد. اما از همان روزی که گفتند تو هم به قول مامان جزء سپاه شهدا و همدم امام شدی نوبت گفتن من شده.
بابا چیزی که عوض داره گله نداره. مثل هر روز و مثل پادگان برایت گزارش می دهم. بابایم یک وقت فکر نکنی که خانه از وجودت خالی شده، نه به جان خودت از این صبح تا آن یکی صبح با مایی.
( بابا گفت، بابا رفت، بابا آمد) در حرف های ما کم نیست. به جان تو اول وقت سر صبحانه رو به روی تو می نشینم و تو ما را می بینی. مامان می گوید؛ بابا به خاطر این با خنده به ما نگاه می کند چون از ما راضی است.
راستی بابا تو از این همه نگاه کردن خسته نمی شوی؟ شاید به خاطر همین نگاه کردن خسته نمی شوی؟ شاید به خاطر همین نگاه کردن به ماهاست که بشقابت همیشه پر و دست نخورده توی سفره باقی می ماند. بابای عزیزم، نمی دانم چرا مامان این همه روبه روی سفره باقی می ماند . بابای عزیزم، نمی دانم چرا مامان این همه رو به روی عکس تو
می ایستد. نمی دانم او هم از این کار خسته نمی شود؟ دیروز وقتی که به عکست نگاه می کرد گفت؛ خوب به دنیا خندیدی و رفتی و باز هم چشم هایش از اشک پر شد. شما بزرگترها کارهای عجیبی می کنید.آخر، خندیدن هم گریه دارد. آن هم خندیدن به دنیا، راستی بابا برای خندیدن هم گریه دارد. آن هم خندیدن به دنیا، راستی بابا برای خندیدن به دنیا حتما باید شهید شد؟
بابا وقتی عکس تو روی چشمان آبی و خیس مامان می افتد انگار تو در قایقی نشسته ای و روی دریا شناوری. وقتی این را یواشکی برای خواهر کوچکم گفتم، گفت: خوش به حال بابا هر روز روی دریاست. تازه گفت: بابا حالا از پرنده ها هم تندتر پرواز می کند. آره بابای نازم این قایق سواری هر روز هست. بابا جانم بعضی وقتها از خدا می خواهم کاش زودتر از همکلاسی هایم بزرگ تر شوم. آخر مامام چیزهایی می گوید که من معنی آنها را نمی فهمم. حالا کجاست تا من بزرگ شوم!
مامان می گوید؛ مردم بعضی هایشان می میرند و بعضی ها مثل بابا اصلا" نمی میرند و همیشه زنده اند. بابای شما از اون همیشه زنده هاست. من که گیج این حرف های بزرگانه ام. مامان می گوید؛ تو ما را رو سفید کرده ای این یعنی چه؟ اگر حالا نمی توانی بگویی شب که به خوابم آمدی بگو. مامان می گوید؛ تو همیشه با ما هستی. راست می گوید تا سر شام و نهار و موقع صبحانه با لبخند حاضری. توی راه مدرسه با ما هستی. سر کلاس، وقت خواب، از شب تا صبح با مایی. راستی بابا تو چطور با من می آیی توی مدرسه و کسی جلوی تو را نمی گیرد؟ چطور روی نیمکت کنارم می نشینی و بچه ها و خانم معلم متوجه نمی شوند؟ در راه برگشتن از مدرسه با هم هستیم. در منزل بابا بزرگ تو هستی و حرف تو هست. بابا چطور شد که این قدر عزیز شدی؟ خوش به حالت!
بابا، مامان می گوید؛ بابای توی دل ما جا خوش کرده اگر خودش هم بخواهد ما نمی گذاریم برود مگر معجزه گر شدی که دریک لحظه هم در قلب منی هم در زبان داداش و خواهر کوچولو، هم در چشم های خیس مامان؟ کدام بابا می تواند در یک لحظه چند جا باشد و خسته هم نشودو آخ هم نگوید- همانطور که وقت گلوله خوردن نگفت- مامان می گوید؛ بابا ما را سربلند کرده، با جانش معامله کرده، جانش را داده برای ما آبرو خریده. می گوید؛ بابا نام پهلوان های دنیا را زنده کرده . می گوید؛ بابا به نامردها درس مردانگی و مردی داده تو معلم هم بودی و من نمی دانستم؟ مامان می گوید؛ محل خدمت بابا، سپاه مردان خداست، در کنار امام خمینی و مولا علی ( ع ) و امام حسین ( ع ) و آنهایی که مثل خودش بودند.
اصلا" مامان هر وقت دهان باز می کند از تو می گوید پاک خودش را فراموش کرده، او مثل یک مرد از ما مواظبت می کند و می خواهد جای خالی تو را برای ما پر کند.
بابا از خدا که خیلی دوستت دارد بخواه که زودتر بزرگ بشوم تا حرفهای مامان را بفهمم. بابا جان نمی شود از شما خداحافظی کنم، مگر می شود از کسی که همیشه با او هستم خداحافظی کنم. بابا خیلی دوستت دارم.
در این گزارش نمره ام هر چه بشود مال من نیست من فقط حرف های مامان مامان را گفتم.
شایان ذکر است: شهید فرزاد رفعت در تاریخ نهم شهریور1343 در خانواده ای مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم ادامه داد و سپس وارد دانشکده نیروی انتظامی شد تا اینکه در تاریخ 15 اسفند 1373در زاهدان در درگیری که با اشرار مسلح داشت به درجه رفیع شهادت رسید و پیکر این شهید بزرگوار طی مراسمی در باغ فردوس مزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام
نظر شما