خداوندا! ما را در رده خدام و پیرو خون شهیدان قرار دهد
شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۵۵
خداوند را سوگند می دهم به خون ابا عبدالله الحسین ( ع ) که ما را در رده خدام و پیرو خون شهیدان قرار دهد، و ما را در روز قیامت شرمنده این عصاره شرف و فضلیت نگرداند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید بیژن امیری در دهمین روز بهار 1342 در کرمانشاه به دنیا آمد. او در دبستان 22 بهمن نام نویسی کرد. دوره راهنمایی را در مدرسه سروش گذرانید. بعد برای طی دوره متوسطه به هنرستان صنعتی کرمانشاه رفت تا برق بخواند.
انتقلاب که شروع شد فعالیت های مذهبی را هم به برنامه ی روزانه اش افزود. با دوستانش انجمن اسلامی هنرستان را تأسیس کرد.
سال 1361 به خدمت سربازی اعزام شد، در پادگان عجب شیر بود که مورد توجه مسئولین دایره ی عقیدتی سیاسی قرار گرفت. همان سال در آزمون سراسری شرکت کرد و در تربیت معلم کرمانشاه پذیرفته شد. فوق دیپلم اش را که گرفت، پس از مدتی اشتغال به شغل شریف معلمی و تدریس عشق و ایثار به دانش آموزان با وجود نداشتن سابقه به عنوان مدیر مدرسه ی راهنمایی برگزیده شد.
اواخر بهار 1367 باز هم به جبهه رفت. او همواره بسط تکلیف را وظیفه می دانست تا رفع تکلیف؛ در منطقه حلبچه بودکه بدون اندکی استراحت پروانه وار به گرد شمع وجود رزمندگان می گشت.
نگهبانی شبانه در سنگرهای خط مقدم که تمام می شد، می دیدیم با کتری چای و یا ظرف شربت به سرکشی دیگر عزیزان می پرداخت و به همین روال شب را به سحر می رسانید.
یک روز از همین روزها به او گفتند توی این گرمای جهنمی خسته نمی شوی؟! آخر مرد کمی هم استراحت کن! با کمال تعجب دیدیم که با عمق جانش گفت: بچه ها اشتباه می کنید این گرما جهنمی نیست، این همان آفتاب سوزان کربلاست که شهدا را به امام حسین ( ع ) رساند این گرما را از دست ندهید. آری او آنقدر با عطش تن خاکیش را به شمع سوزان حسین ( ع ) نزدیک کرد که در اوایل تابستان همان سال در همان منطقه در ظهر روزی گرم و سوزان به آتش عشق خود سوخت. عصر یکی از روزهای حلبچه بود که خستگی بدن های رنجورمان روح را تشنه همنشینی با او کرده بود، دیدیم با چند نفر از رزمندگان در کنار یکی از سنگرهای پشت خاکریز نشسته اند، مشتاقانه به آنها پیوستیم. لبخند حسن روحمان را جلا داد تیمور هم بود. یکی از رزمندگان با لفظی که متداول نبود از او پرسید: آقای معلم ببخشید ما باید چه کنیم که رستگار شویم؟ حسن در واکنش به این لفظ کمی خندید و گفت عزیز دلم سالار من چیزی را به شما می گویم که از خودم نیست پای منبر علما به آن رسیده ام هر چه را که می دانید عمل کنید و هر چه را که نمی دانید برای دانستنش تلاش کنید...!
سوم تیرماه 1367 در حلبچه روح پاکش از کالبد خاکی جدا شد و به آسمان ها پرواز کرد. در حالی که شاگرد خودش تیمور جعفری نیز آنجا بود و تا بهشت همراهش شد.
*مناجات نامه شهید
خداوند را سوگند می دهم به خون ابا عبدالله الحسین ( ع ) که ما را در رده خدام و پیرو خون شهیدان قرار دهد، و ما را در روز قیامت شرمنده این عصاره شرف و فضلیت نگرداند.
انتهای پیام
انتقلاب که شروع شد فعالیت های مذهبی را هم به برنامه ی روزانه اش افزود. با دوستانش انجمن اسلامی هنرستان را تأسیس کرد.
سال 1361 به خدمت سربازی اعزام شد، در پادگان عجب شیر بود که مورد توجه مسئولین دایره ی عقیدتی سیاسی قرار گرفت. همان سال در آزمون سراسری شرکت کرد و در تربیت معلم کرمانشاه پذیرفته شد. فوق دیپلم اش را که گرفت، پس از مدتی اشتغال به شغل شریف معلمی و تدریس عشق و ایثار به دانش آموزان با وجود نداشتن سابقه به عنوان مدیر مدرسه ی راهنمایی برگزیده شد.
اواخر بهار 1367 باز هم به جبهه رفت. او همواره بسط تکلیف را وظیفه می دانست تا رفع تکلیف؛ در منطقه حلبچه بودکه بدون اندکی استراحت پروانه وار به گرد شمع وجود رزمندگان می گشت.
نگهبانی شبانه در سنگرهای خط مقدم که تمام می شد، می دیدیم با کتری چای و یا ظرف شربت به سرکشی دیگر عزیزان می پرداخت و به همین روال شب را به سحر می رسانید.
یک روز از همین روزها به او گفتند توی این گرمای جهنمی خسته نمی شوی؟! آخر مرد کمی هم استراحت کن! با کمال تعجب دیدیم که با عمق جانش گفت: بچه ها اشتباه می کنید این گرما جهنمی نیست، این همان آفتاب سوزان کربلاست که شهدا را به امام حسین ( ع ) رساند این گرما را از دست ندهید. آری او آنقدر با عطش تن خاکیش را به شمع سوزان حسین ( ع ) نزدیک کرد که در اوایل تابستان همان سال در همان منطقه در ظهر روزی گرم و سوزان به آتش عشق خود سوخت. عصر یکی از روزهای حلبچه بود که خستگی بدن های رنجورمان روح را تشنه همنشینی با او کرده بود، دیدیم با چند نفر از رزمندگان در کنار یکی از سنگرهای پشت خاکریز نشسته اند، مشتاقانه به آنها پیوستیم. لبخند حسن روحمان را جلا داد تیمور هم بود. یکی از رزمندگان با لفظی که متداول نبود از او پرسید: آقای معلم ببخشید ما باید چه کنیم که رستگار شویم؟ حسن در واکنش به این لفظ کمی خندید و گفت عزیز دلم سالار من چیزی را به شما می گویم که از خودم نیست پای منبر علما به آن رسیده ام هر چه را که می دانید عمل کنید و هر چه را که نمی دانید برای دانستنش تلاش کنید...!
سوم تیرماه 1367 در حلبچه روح پاکش از کالبد خاکی جدا شد و به آسمان ها پرواز کرد. در حالی که شاگرد خودش تیمور جعفری نیز آنجا بود و تا بهشت همراهش شد.
*مناجات نامه شهید
خداوند را سوگند می دهم به خون ابا عبدالله الحسین ( ع ) که ما را در رده خدام و پیرو خون شهیدان قرار دهد، و ما را در روز قیامت شرمنده این عصاره شرف و فضلیت نگرداند.
انتهای پیام
نظر شما