زندگینامه یک فرمانده شهید ؛
شهید عبدالکریم ملکی – از فرماندهان دفاع مقدس- به واسطه تسلط به زبان عربی یک روز در گردان عملیاتی کرمانشاه در جبهه نبرد، با بلند گو عراقی ها را نصیحت کرد .
شهید عبدالکریم ملکی در جبهه نبرد عراقی ها را با زبان عربی نصیحت می کرد


به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ عبدالکریم ملکی، فرزند محمود و حمیده، در دوم آذر ماه سال 1339 در روستای حسن آباد از توابع کرمانشاه به دنیا آمد.

*دوران کودکی شهید از زبان مادر شهید

در ماه مبارک رمضان در حالی که حامله بودم روزه می گرفتم و اطرافیان می گفتند: روزه نگیر، اما همسرم گفت بگیر پناه بر خدا.

تا این که در 19 رمضان پسرم به دنیا آمد. وقتی شیر می خورد همراه با خوردن شیر شصت انگشتش را نیز می خورد. خیلی بچه خوبی بود و گریه نمی کرد.

در دوران کودکی وی داخل حیاط می رفت و با تفنگ کوچکش بازی می کردو نیز جایی مثل سنگر درست کرده بود و می گفت : دوست دارم سنگر بازی کنم.

در مدرسه مدیر، معلمان و همه بچه های مدرسه از او راضی بودند. یک روز مدیر مدرسه به او گفته بود: برو برایم صبحانه بیاور. آمد و گفت برای مدیرمان صبحانه آماده کن.چون خودش نمی توانست آن را ببرد، من تا درب مدرسه صبحانه می بردم که یک مرد ما را دید و گفت: بده من صبحانه را می برم، عبدالکریم نمی تواند.

تا کلاس پنجم ابتدایی و نیز دوران راهنمایی را در روستای حسن آباد و سپس دوران دبیرستان را در اسلام آباد گذراند.اوقات فراغت فوتبال بازی می کرد و چند بار هم پایش از جا در رفت .

شهید پس از کسب دیپلم می خواست درس طلبگی بخواند. ایشان از روحانیون خیلی خوشش می آمد و بعد به همراه روحانیون به مشهد رفت.شهید خیلی مذهبی و مؤمن بود. از افراد بی نماز و دورو خیلی بدش می آمد.

به آن هایی که نماز خوان نبودند می گفت: حتما" نماز بخوانید. همیشه در مسجد بود بعد از نماز برای مردم سخنرانی می کرد و خودش هم امام جماعت بود. وی در برابر مشکلات خیلی صبور بود و به ما می گفت: شما به خدا پناه ببرید.

اوقات بیکاری بیشتر در مسجد روستایمان بود. وی قبل از انقلاب در تظاهرات شرکت فعال داشت، حتی در روستا مردم را جمع می کرد و تظاهرات می کردند.

شهید عبدالکریم ملکی در جبهه نبرد عراقی ها را با زبان عربی نصیحت می کرد

وی در کارهای خانه و همچنین در کار کشاورزی و چرای گوسفندان بسیار کمک می کرد. عبدالکریم ملکی با خانم ایران جعفری ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند می باشد.

 
اولین باری که وی به جبهه اعزام شد در 20 سالگی بود. همرزم شهید می گوید: سرهنگ مجتبی مهدی خانی می گوید: آشنایی ما تقریبا از اوایل جنگ تحمیلی در جبهه های گیلان غرب بود. چون ایشان از جوانان حزب الهی و انقلابی آن زمان به حساب می آمد، طبیعی بود که به نظام، انقلاب، امام و به کسانی که واقعا" با انقلاب بودند، عشق می ورزید.
وی فردی متواضع بود شأن و شئونات رفتاری و نحوه برخورد با افراد را به نحو مناسبی رعایت می کرد.

وی فرمانده سپاه کرند غرب، گیلانغرب و معلم امور تربیتی اسلام آباد بود. همچنین سرپرستی امور کشاورزی اسلام آباد را به عهده داشت. وی زمانی که حقوقش را می گرفت، مقداری برای مخارج زن و بچه اش کنار می گذاشت و بقیه اش را به بچه ها و زن های بی سرپرست و یتیم می داد و شب ها به صورتی که کسی او را نشناسد غذا به در خانه هایشان می برد.

وی می گفت: من می خواهم مثل حضرت علی ( ع ) رفتار و مثل او زندگی کنم و زندگیم مثل او باشد. به او گفتیم: چرا یخچال نمی خری؟ بچه هایت یخچال ندارند. گفت: من اینجا آب یخ بخورم و برادرهایمان در جبهه آب گرم بخورند. من هیچ وقت یخچال نمی خرم.

*خاطرات شهید از زبان همرزمش، عبدالرحیم ملکی

 
بهمن ماه سال 1361 با یکی از گردان های عملیاتی کرمانشاه ( گردان شهید دستغیب ) به یکی از جبهه های قصر شیرین اعزام و در آن جا مسئول روابط عمومی گردان شدم.  کارم این بود که روحانیون اعزام به جبهه را جهت سخنرانی به تپه هایی که رزمندگان در آن مستقر بودند ببرم. کار دیگرم این بود که در هر تپه بلندگویی نصب نمایم که به موقع از طریق آن اذان پخش شود و در موقع عملیات نیز نوحه و سرود جهت تقویت روحیه بچه ها پخش شود. مدتی یکی از روحانیون اعزامی از مشهد که چند روز جهت تبلیغ به محور ما اعزام شده بود را به تپه ها جهت سخنرانی بردم.

یک شب به من گفت: برادر ملکی امشب می خواهم برای عراقی ها سخنرانی نمایم. من هم به او گفتم: به شرطی که دردسری برایمان ایجاد نکنید. تمام بلند گوها را روشن نمودم و ایشان شروع به سخنرانی نمود. کاملا" به زبان عربی مسلط بود بعد از حمد و ثنای خدا عراقی ها را نصیحت کرد.

شهید عبدالکریم ملکی در جبهه نبرد عراقی ها را با زبان عربی نصیحت می کرد

*وصیتنامه شهید

اکنون که عازم جبهه می باشم، امیدوارم که با مرگم خدمت به اسلام کرده باشم. امید است که ما جزو مخلصین باشیم. ضمنا" سفارشی به عرض می رسانم که عبارت است از حفظ وحدت و انسجام کامل علیه تمامی قدرت های بزرگ و فاسد.

وصیت به همسر و یگانه فرزندم حمزه این است که همچون حمزه سید الشهدا ( ع ) رسالت عظیمی بر دوش پدرت بود، اکنون به عهده توست.

انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده