پیشمرگ کرد مسلمان (5) جوهر قیطولی
يکشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۵۶
بسیجی مخلص خدا که بعد از اتمام خدمت مقدس سربازی خود داوطلبانه مدرسه عشق بسیج را پذیرفت وخالصانه شهادت را در آغوش کشید .
شهید جوهر قیطولی در سال 1341 در روستای ده سور بخش شهرستان جوانرود متولد و دوران کودکی را در آنجا سپری نمود و فردی بسیار زحمتکش خوش اخلاق، انسانی آزاده با عطوفت و دارای صفات اخلاقی نیکو و بسیار پسندیده بوده دوران نوجوانی را در کارگاه تراشکاری در استان کرمانشاه گذرانده و تا حد استادکاری ادامه داد ولی با آغاز حملۀ دشمنان اسلام و فتنه های داخلی در سال 1359 به عضویت بسیج در شهرستان کامیاران در آمد و پس از چند سال فداکاری به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان کامیاران در آمد شهید در منطقه کامیاران بسیار فعال و شجاع و جوانمردانه خدمت می نمود و در تاریخ 16/8/1363در روستای ماراب پس از فداکاریها و رشادتهای فراوان بدست نیروهای منافق و کومله به درجه رفیع شهادت نائل شد و یاد و نامش در شهرستان کامیاران همیشه جاودانه ماند و می ماند.
شهید از همه افضل است (امام خمینی)
شهید قلب تاریخ است.
شهید از همه افضل است (امام خمینی)
شهید قلب تاریخ است.
خاطره از زبان برادر شهید :
توطئه گروهکها
من کلاس پنجم دبستان بودم و برادرم در آن موقع فکر می کنم پاسدار بود چون قبل از آن تاریخ در سال 1359 چون گروهکها در منطقه ما فعالیت بسیاری داشت ایشان به عنوان سرباز وظیفه به خدمت نیروی بسیج در آمده بود و بعد از پایان دوران خدمت به علت رشادتهای که در آن دوران از خود نشان داده بود فرماندهان از او می خواهند که بماند و ایشان که فهمیدند به او نیاز هست مردانه ماند و این بار با عنوان پاسدار رسمی دین خود را به کشورش ادا کرد.
چون ایشان جوان خوش سیما و خوش برخورد با ایمان و دلسوز و همینطور مدیر و مدبر بود از نفوذ گروهکها در روستای که محل خدمت ایشان بود گروهکها برای ایشان توطئه شومی می چیدند که به شرح زیر آن را بیان می نمایم.
ایشان خودش این داستان را برای من که او را بسیار دوست داشتم توضیح داد که آن روزها در روستای ماراب کامیاران گروهکها بدلیل تبلیغات زیادی که داشتند و نیروهای سپاه و بسیجی دشمن مردم کرد معرفی کردند نفوذ بسیار زیادی داشتند به طوری که حتی جواب سلام بچه های سپاه و بسیج را نمی دادند و حتی شبانه به این نیروها حمله می کردند. و یا گروهکها را بسیار یاری کردند از جمله به آنها پناه می دادند و برای آنها آذوقه دارو و حتی اسلحه و مهمات تهیه می کردند و در این شرایط بود که برادرم به این منطقه اعزام شد و بدلیل خصایص انسانی عالی و مدیریتی که داشت دیری نپایید که با اهالی آن روستاها رابطه دوستانه ای برقرار کرد و در مهمانیهای آنها شرکت و گاهی بزرگان آن دیار را به سپاه آن محل دعوت می کرد و کم کم بین فرماندهان سپاه و مردم آن محل رابطه ای بسیار دوستانه برقرار کرد و حتی مسابقات ورزشی محلی ترتیب می داد و سبب جذب جوانان آن دیار به نیروهای سپاه می شد و در آن زمان دیگر کسی نبود که نام جوهر جوانرودی را نشناسد و این لقبی بود که به او داده بودند و دیگر مردم آن روستاها کمکهای خود را به نیروهای گروهکها قطع کردند و حتی در بعضی موارد با این نیروها با اسلحه ای که سپاه در اختیار آنان قرار داده بود به نبرد می پرداختند و دیگر به آنها پناه نمی دادند و برای آنها آذوقه نمی فرستادند خلاصه کار برای آنها بسیار دشوار شده بود و نفوذ خود را در منطقه از دست دادند و بزودی به فکر چاره افتادند و وقتی تحقیق کرده بودند فهمیده بودند که وجود فردی کاردان و خوش سیما و خوش اخلاق باعث شده است که اعتماد مردم به نیروهای سپاه و بسیج جلب کرده و باعث عدم نفود آنها شده است آنها چاره کار را در ترور ایشان می بینند وتوطئه ای با همکاری یکی از اهالی روستای ماراب که با گروهکها رابطه ای بسیار نزدیک داشت می ریزند که بدین شرح است که او برای نهار یا شام او را به خانه خود دعوت می کند و آنها هم در منزل او پناه بگیرند و وقتی برادرم به خانه آن مرد رفت گروهکها او را گرفته و به شهادت برسانند این توطئه با دعوت آن مرد از برادرم در سال 1362 بدین عنوان که او گفته بود به مناسبت قدردانی از زحمات شما نذر کرده ام یک گوسفند برایتان سر ببرم و بیشتر با شما اشنا شوم و از وجود کمال فیض بیشتری ببرم و برادرم هم در اثر اصرار زیاد او برای اینکه او ناراحت نشود دعوت او را قبول کرده بود و همراه یکی از دوستانش به طرف خانه آن مرد حرکت کرده بودند که در وسط راه یکی از همسایه های آن به برادرم خبر می دهد که این مهمانی یک توطئه است و چندین نفر از گروهکها در خانه آن مرد منتظر ورود شما هستند و برادرم باور نکرده بود آخر کار ایشان را به قرآن قسم داده بود که نرود چون با رفتن شما شهادتتان را به ما نسبت می دهند و سپاه با ما بد می شود و دوباره گروهکها بر منطقه تسلط پیدا می کنند و ایشان هم فوراً به سپاه رفته و با چندین نفر از نیروهای تحت امر خویش به محاصره آن خانه برداشته بود و بعداز چند ساعت مقاومت صاحب خانه و افراد عضو گروهکها تسلیم شده بودند و به توطئه برای شهادت ایشان اعتراف کرده بودند که به امر خداوند بی اثر شده بود.
من کلاس پنجم دبستان بودم و برادرم در آن موقع فکر می کنم پاسدار بود چون قبل از آن تاریخ در سال 1359 چون گروهکها در منطقه ما فعالیت بسیاری داشت ایشان به عنوان سرباز وظیفه به خدمت نیروی بسیج در آمده بود و بعد از پایان دوران خدمت به علت رشادتهای که در آن دوران از خود نشان داده بود فرماندهان از او می خواهند که بماند و ایشان که فهمیدند به او نیاز هست مردانه ماند و این بار با عنوان پاسدار رسمی دین خود را به کشورش ادا کرد.
چون ایشان جوان خوش سیما و خوش برخورد با ایمان و دلسوز و همینطور مدیر و مدبر بود از نفوذ گروهکها در روستای که محل خدمت ایشان بود گروهکها برای ایشان توطئه شومی می چیدند که به شرح زیر آن را بیان می نمایم.
ایشان خودش این داستان را برای من که او را بسیار دوست داشتم توضیح داد که آن روزها در روستای ماراب کامیاران گروهکها بدلیل تبلیغات زیادی که داشتند و نیروهای سپاه و بسیجی دشمن مردم کرد معرفی کردند نفوذ بسیار زیادی داشتند به طوری که حتی جواب سلام بچه های سپاه و بسیج را نمی دادند و حتی شبانه به این نیروها حمله می کردند. و یا گروهکها را بسیار یاری کردند از جمله به آنها پناه می دادند و برای آنها آذوقه دارو و حتی اسلحه و مهمات تهیه می کردند و در این شرایط بود که برادرم به این منطقه اعزام شد و بدلیل خصایص انسانی عالی و مدیریتی که داشت دیری نپایید که با اهالی آن روستاها رابطه دوستانه ای برقرار کرد و در مهمانیهای آنها شرکت و گاهی بزرگان آن دیار را به سپاه آن محل دعوت می کرد و کم کم بین فرماندهان سپاه و مردم آن محل رابطه ای بسیار دوستانه برقرار کرد و حتی مسابقات ورزشی محلی ترتیب می داد و سبب جذب جوانان آن دیار به نیروهای سپاه می شد و در آن زمان دیگر کسی نبود که نام جوهر جوانرودی را نشناسد و این لقبی بود که به او داده بودند و دیگر مردم آن روستاها کمکهای خود را به نیروهای گروهکها قطع کردند و حتی در بعضی موارد با این نیروها با اسلحه ای که سپاه در اختیار آنان قرار داده بود به نبرد می پرداختند و دیگر به آنها پناه نمی دادند و برای آنها آذوقه نمی فرستادند خلاصه کار برای آنها بسیار دشوار شده بود و نفوذ خود را در منطقه از دست دادند و بزودی به فکر چاره افتادند و وقتی تحقیق کرده بودند فهمیده بودند که وجود فردی کاردان و خوش سیما و خوش اخلاق باعث شده است که اعتماد مردم به نیروهای سپاه و بسیج جلب کرده و باعث عدم نفود آنها شده است آنها چاره کار را در ترور ایشان می بینند وتوطئه ای با همکاری یکی از اهالی روستای ماراب که با گروهکها رابطه ای بسیار نزدیک داشت می ریزند که بدین شرح است که او برای نهار یا شام او را به خانه خود دعوت می کند و آنها هم در منزل او پناه بگیرند و وقتی برادرم به خانه آن مرد رفت گروهکها او را گرفته و به شهادت برسانند این توطئه با دعوت آن مرد از برادرم در سال 1362 بدین عنوان که او گفته بود به مناسبت قدردانی از زحمات شما نذر کرده ام یک گوسفند برایتان سر ببرم و بیشتر با شما اشنا شوم و از وجود کمال فیض بیشتری ببرم و برادرم هم در اثر اصرار زیاد او برای اینکه او ناراحت نشود دعوت او را قبول کرده بود و همراه یکی از دوستانش به طرف خانه آن مرد حرکت کرده بودند که در وسط راه یکی از همسایه های آن به برادرم خبر می دهد که این مهمانی یک توطئه است و چندین نفر از گروهکها در خانه آن مرد منتظر ورود شما هستند و برادرم باور نکرده بود آخر کار ایشان را به قرآن قسم داده بود که نرود چون با رفتن شما شهادتتان را به ما نسبت می دهند و سپاه با ما بد می شود و دوباره گروهکها بر منطقه تسلط پیدا می کنند و ایشان هم فوراً به سپاه رفته و با چندین نفر از نیروهای تحت امر خویش به محاصره آن خانه برداشته بود و بعداز چند ساعت مقاومت صاحب خانه و افراد عضو گروهکها تسلیم شده بودند و به توطئه برای شهادت ایشان اعتراف کرده بودند که به امر خداوند بی اثر شده بود.
یک خاطره تلخ برای یک نوجوان
من کلاس اول راهنمایی بودم و بچه ای شاد و قوی بودم و در باشگاه کشتی بودم و تازه مقام اول کشتی ایشان را کسب کرده بودم و برادرم از کامیاران برگشته بود و از این موضوع بسیار خوشحال شد و قول داد تیراندازی با اسلحه تک تیرانداز قناسه دوربینی را به من یاد دهد و روز جمعه که مدرسه تعطیل بود با همه به کوههای اطراف شهر رفتم و بعد از تعریف خاطره های بسیار برایم که در کوه رفتیم به یک چشمه جوشان و خوش آب رسیدیم بعد از دم کردن چای برای من و خودش که بسیار با حال دم می کرد نوبت به آموزش تیرانداز به من رسید که بسیار دوست داشتم و با دقت به او گوش می دادم و بعد از شلیک چند گلوله که خودش شلیک کرد اسلحه را به من داد و من هم با کمک او چندین گلوله شلیک کردم و برایم بسیار شیرین بود و از بقیه روزهای زندگی و شیرین ترین خاطره ای بود که هنوز هم برایم وجود دارد
ولی خاطره تلخ من این بود که من گروه صبح در مدرسه بودم و وقت نماز به خانه آمده بودم که مشغول صرف نهار بودم که یک مرد و زن وارد خانه ما شدند و پدرم را صدا کردند و او هم پاسدار بود بنابراین در خانهماندند و مادرم را هم صدا زدند و او هم به کرمانشاه رفته بود و تنها من و برادرم و دو تا خواهرم و مادر بزرگم در خانه بودیم که خبر شهادت برادر عزیزم را به او دادند و او با شیون و ناله ما را صدا زد و به ما گفت که برادرتان شهید شده است و ما بسیار ناراحت شدیم و مرتب گریه می کردیم ولی ما را دلداری دهد نه پدرم و نه مادرم و نه همسایه ها خلاصه بدترین خاطره زندگیم و غم انگیزترین روز زندگیم بود.
من کلاس اول راهنمایی بودم و بچه ای شاد و قوی بودم و در باشگاه کشتی بودم و تازه مقام اول کشتی ایشان را کسب کرده بودم و برادرم از کامیاران برگشته بود و از این موضوع بسیار خوشحال شد و قول داد تیراندازی با اسلحه تک تیرانداز قناسه دوربینی را به من یاد دهد و روز جمعه که مدرسه تعطیل بود با همه به کوههای اطراف شهر رفتم و بعد از تعریف خاطره های بسیار برایم که در کوه رفتیم به یک چشمه جوشان و خوش آب رسیدیم بعد از دم کردن چای برای من و خودش که بسیار با حال دم می کرد نوبت به آموزش تیرانداز به من رسید که بسیار دوست داشتم و با دقت به او گوش می دادم و بعد از شلیک چند گلوله که خودش شلیک کرد اسلحه را به من داد و من هم با کمک او چندین گلوله شلیک کردم و برایم بسیار شیرین بود و از بقیه روزهای زندگی و شیرین ترین خاطره ای بود که هنوز هم برایم وجود دارد
ولی خاطره تلخ من این بود که من گروه صبح در مدرسه بودم و وقت نماز به خانه آمده بودم که مشغول صرف نهار بودم که یک مرد و زن وارد خانه ما شدند و پدرم را صدا کردند و او هم پاسدار بود بنابراین در خانهماندند و مادرم را هم صدا زدند و او هم به کرمانشاه رفته بود و تنها من و برادرم و دو تا خواهرم و مادر بزرگم در خانه بودیم که خبر شهادت برادر عزیزم را به او دادند و او با شیون و ناله ما را صدا زد و به ما گفت که برادرتان شهید شده است و ما بسیار ناراحت شدیم و مرتب گریه می کردیم ولی ما را دلداری دهد نه پدرم و نه مادرم و نه همسایه ها خلاصه بدترین خاطره زندگیم و غم انگیزترین روز زندگیم بود.
منبع : اداره هنری اسناد وانتشارات
نظر شما