از ورزش تا جبهه سرپل ذهاب
امیر آن روز مهمان منزل امام بود وآبگوشت با سبزی خورد...

 

وصیت نامه شهیدامیر سالمی
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
مپندارید آنان که کشته شدند در راه  خدا مردگانند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی و شهدای اسلام و انقلاب و سلام گرم به پدر و مادر مهربانم و برادر و خواهران عزیزم از شما خانواده محترم می خواهم که همیشه رهرو خط امام باشید و از انقلاب اسلامیمان در هر لحظه و هر کجا به خوبی دفاع کنید و پشتیبان اسلام ناب محمدی (ص) باشید از شما مادرم و خواهر و برادرم می خواهم که چون ما جنگ طولانی در پیش داریم حتما آموزش امداد و دفاعی را فرا بگیرید در صورت لزوم کمک و همکاری کنید. همیشه در خواندن قرآن و درک معانی و عمل به آن کوشا باشید و همچنین به ادامه تحصیل و حفظ حجاب و با ایمان کامل از ارزشهای انقلاب پاسداری کنید
پدر و مادرم مرا حلال کنید اگر من در خدمت به شما کوتاهی نمودم لازم به ذکر است اگر من روزی به آرزوی خودم رسیدم برای من سیاه نپوشید فاتحه نگیرید بلکه جشن بگیرید که رحمت خداوند شامل حال من گردیده دوست دارم که مزاری نداشته باشم خدا بداند که من شهید شدم مبادا شما بر سر مزار من بیایید و برای من اشک بریزید و دل دشمنی را شاد کنید ضمنا مادر عزیزم اگر چنانچه لیاقت شهادت را داشتم اگر می خواهی مراسم بگیری روضه سیدالشهدا بگیر و برای اهل بیت علیه السلام اشک بریز
و من الله التوفیق
فرزند شما امیر سالمی
 
زندگی نامه وخاطرات جاویدالاثرامیرسالمی:
شعار همیشگی پسرم امیر
بنام الله کوبنده ستمگران
و لا تحسین الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
مپندارید آنان که کشته شده اند در راه خدا مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند
امیر در سال 1338 ماه اسفند دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی با هوش و خوش اخلاق بود کودکی تا بزرگسالی را در آغوش گرم خانواده ای متدین پرورش یافت وی تحصیلاتش را با تلاش پشت سر گذاشت جوانی با اعتماد به نفس کامل و روحیات مذهبی و علاقه مند به درس و دوستدار ورزش بود از فوتبال و کاراته و تکواندو و تنیس روی میز گرفته تا کشتی و دوچرخه سواری در مسابقات دوچرخه سواری چندین مرتبه کشوری کاپ گرفت یک مرتبه با یکی از دوستانش از کرمانشاه تا اصفهان با دوچرخه رفتند و برگشتند ؟ برای اینکه خودش را برای مسابقه آماده مند این تصمیم را گرفته بود و موفق هم شد و فعالیت خود را در حین تحصیل به علت مصادف بودن آن با انقلاب شروع کرد امیر با راهنمایی پدرش و روحانیون محترم و دیگر انقلابیون با شخصیت سیاسی (امام خمینی ره) آشنا شد و شیفته مقام ایشان شد  امیر در سنگر مهم دانش آموزی بر این عقیده بود که دانش آموزان را با اسلام و انقلاب آشنا کرد و با همکاری روحانیون در پخش و تکثیر اعلامیه امام راحل در شهر فعالیت زیادی داشت در راه انداختن تظاهرات ضد رژیم همیشه بالای دوش جوانها بود و شعار الله اکبر خمینی رهبر می دادند یادم است اولین روز راهپیمایی کرمانشاه که از مسجد ایت اله بروجردی شروع می شدیم که امیر از درخت روبروی مسجد بالا رفته و با صدای رسا و بلند مرگ بر شاه می گفت بعد از تشریف فرمایی آقا، بچه های انقلاب وظیفه پاسداری از انقلاب را داشتند یادم آمد در آن روزهای خون و آتش دود در ماه دی بود که سینما متروپل را آتش زده بودند غافل از اینکه سریدار سینما با خانواده اش در سینما بود و درب سینما هم از بیرون صاحبش قفل کرده بود آن روز امیر به منزل خواهرش می رود که در آن نزدیکی ها بوده و یک دیلم آهنی می آورد و درب سینما را شکسته و سریدار را نجات می دهند در صورتی که تیراندازی ادامه داشته با شجاعت تمام این کار را کرده بود یک روز هم که به فرمانداری استانداری حمله کرده بودند این فرزند نفرات اولی بود که درب را باز کرده بود و همه مردم به داخل فرمانداری رفته بودند خلاصه از امیر خیلی خاطره دارم نمی دانم کدام را بگویم در زمان انقلاب ساواک به درب منزل یکی از دوستانش می رود امیر هم آنجا بوده که گویا می خواهند حاج رسول ایوانی را بگیرند امیر هم فوری بالای بام رفته و سر صورت خود را بسته بعد اسلحه قدیمی که داشتند به طرف ساواکیها گرفته و آنها را تحدید می کند که فورا محل را ترک کنند وگرنه شلیک می کند
در هر صورتی که اسلحه فاقد فشنگ بوده است بالاخره با جمع شدن مردم و تهدیدمکرر امیر ساواکیها منزل را ترک می کنند و حاج رسول به اتفاق امیر از بالای پشت بامها فرار کرده و می روند ساواکیها هم هر چه درب منزل و اطراف صبر می کنند خبری نمی شود بعد هم می روند خلاصه امیر خیلی شجاع و نترس و با ایمان بود خلوص نیت داشت در همان سن کم 19 ساله بود که یکی از دوستانش مریض شده بود ناراحتی زیه گرفته حال هم برادر دو شهید است آن شخص خدا نگهدارش باشد امیر او را با خرج خودش که از پدرم گرفته بود به تهران برد و عمل جراحی ریه برایش انجام دادند
یک روز هم یکی از دوستانش ناراحت دید داشته او را به پزشک می برد و برای او از خرجی خودش عینک می گیرد من اینها را بعدا فهمیدم چون امیر یادش به خیر عادت نداشت کاری را که انجام می دهد برای همه بازگو کند می گفت برای رضای خدا بوده خدایا نمی دانم از کجا  شروع کنم فعالیتهای در شهر و در گوشه و کنار کشور داشت بگویم از سنندج ، از سردشت ، از گنبد، از تهران ، از رفتنش به جبهه، از کجا بگویم از پاوه، هر جایی که سر و صدایی یا کمکی لازم بود امیر آنجا بود امیر همه جا بود.
موقعی که در سنندج درگیری شد امیر هم جز یازده نفر بود که به سنندج رفته بودند و به آنها گفته بودند که راه برگشت دیگر ندارید که 3 تن از دوستانش شهید شدند برادران اشک تلخ و امیر منصور شاهرضایی بعد امیر به اتفاق خودم به دیدن امام خمینی (ره) به قم رفتیم امیر آن روز مهمان منزل امام بود و آبگوشت با سبزی خورده بودند و از امام (ره) خیلی تعریف می کردند امیر برای خودش کفن خریده بود و با دست مبارک امام خمینی (ره) تبرک شده بود با خودش آورد به من گفت مامان این کفن را برایم بردار تا روزی که به جبهه رفت در 15 شهریور 1358 بود که عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود از طرف خسروی و قصرشیرین امیر به عنوان فرماندهی از طرف سپاه و بسیج با تعدادی نزدیک به چهارصد نفر به مرز رفتند که حتی آن روز کسی حاضر نشده بود به عنوان آشپز با آنها برود یک آشپز اهل حق همراه آنها بود امیر به او گفته بود بگو اشهد ان لا اله الله اشهد ان محمد رسول الله گفته بود امیر می گفت خیالم راحت شد که دستش پاک است دیگر خلاصه 4 تا 5 مرتبه آمد و رفت به قصرشیرین تا مرتبه آخر که آمد دیدم بچه ام با صورتی برافروخته و آفتاب گرفته گفت مادر 3 روز است به غیر از آب و بادمجان خام چیزی نخوردیم همه فرار کردند عراق بدجوری شهر قصرشیرین را به توپ بسته ارتش خودمان هم کمک نمی کند زمان بنی صدر خائن بود به این بچه های انقلاب آرپی جی داده بودند اما... بدون سوزن وقتی امیر از استانداری برایم تلفن زد گفت مامان آمدن سوزن آرپی چی بگیرم چون به ما کمک نمی کنند فکر کنم از این روز ها عراق کل قصرشیرین را بگیرد اگر این طور باشد بعد آمد منزل گفتم پسرم چقدر خسته هستی لبانت خشک شده فوری برایش شربت ابلیمو درست کردم به او دادم خورد امیر یک لباس رزمی پوشیده بود و دور کمرش هم قطار فشنگ و تیر بود آن لحظه را هیچ وقت فراموش نمی کنم گفت مامان برو قرآن بیاورد و آن کفن من را بیاور برایش اوردم من را بوسید و گفت مامان حلالم کن رفتنم با خودم است برگشتنم با خدا بعد از این جنگ نوبت فلسطین است ما مرد جنگیم یک دم آرام نمی گیریم تا وقتی ظلم است بعد یک تیکه از کفنش را پاره کرده و گفت مامان این را به بازویم ببند آخر تبرک دست امام عزیز است  من هم آمدم آن تیکه را به بازویش بستم و او را از زیر قرآن رد کردم خواهرش آب پشت سرش ریخت به دنبال او تا سر خیابان رفتم دیدم با یک ماشین جیپ جنگی آمده تمامش گلی بود یکی از دوستانش هم در داخل ماشین نشسته بود برای آنها مقداری توشه میوه گذاشتم و گفتم بروید به امان خدا انشااله که پیروز شوید و سلامت برمی گردید از آن روز تا به حال 21 سال می گذرد ولی امیر نیامد هیچ خبری هم از او ندارم دوستانش یا شهید شدند یا اسیر بودند آمدند ولی امیر نیامد چشمم به در است که روزی بیاید همیشه می گویم فدای علی اکبر امام حسین (ع) انشاالله که راهشان زنده بماند رهبر عزیزمان سلامت باشد (آقا امام زمان عجل الله) ظهور کند و ظلم را یکسره ریشه کن کند با کمک مسلمانهای خوب و انقلابی دنیا انشاء الله) اینک شهدای گمنام شهر ما را عطر افشان می کنند با زبانهای بسته ولی با پیامی خونین وحشتی از ما می خواهند که رهرو  ولایت باشیم فریب ظواهر دنیا را نخوریم اینک که سنبل شهدای مفقودالاثر گمنام در شهر ما در بالای بلندترین قله این شهر آرام خوابیده اند من به یاد پسرم آنجا می روم قرآن می خوانم برای غربت امام حسین (ع) گریه می کنم و از خداوند شفاعت برای همه مسلمین و خودم می خواهم به امید ظهور آقا امام زمان عجل الله و نابودی تمامی کفر در جهان و نابودی منافقان داخلی آمین یا رب العالمین وسلام
 شهیددرتاریخ1359/6/10درسرپل ذهاب به فیض شهادت نائل آمدند
یادم رفت این را بنویسم
شهید امیر هیچ وقت دوست نداشت که مزار داشته باشد همیشه می گفت دلم نمی خواهد مادر با خواهرانم بیاین و بر سر قبرم گریه کنی و دل منافقی را شاد کنی
می گفت دوست دارم گمنام بمانم همین طور هم شده شعار همیشه امیر
ایمان جهاد شهادت
تنها راه سعادت
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده