در سال 1364 در گردان احزاب خدمت می کردم با شهید جلال نصرتی دوست بودم آنقدر با هم صمیمی بودیم که هیچگاه از هم جدا نمی شدیم چهره نورانی ایشان گواه بر نورانیت نماز شب ایشان بود. هیچ وقت نماز را ترک نمی کرد و در عملیات دشت گزیل با وجود سن کم خود روحیه و شجاعت خوبی داشتند دوستانشان که شهید می شدند ایشان نگران نبودند و همچنان به جنگ ادامه می دادند. وقتی جراحتی برایشان پیش می آمد می گفت: .....
 شهید جلال نصرتی خورنه در سال 1/9/1346 در آخرین ماه فصل پاییز و در اولین روزش دیده به جهان گشود و دوران خردسالی را به همراه پدر و مادرش گذراند و دوران تحصیل را تا اول دبیرستان گذراند و به علت نبود امکانات از ادامه تحصیل باز ماند و به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از طی دوره های مختلف آموزشی داوطلبانه عازم جبهه های جنگ تحمیلی گردید تا به ندای پیر مرادش لبیک گوید و نگذارد ذره ذره از این خاک میهن اسلامیمان به دست دشمن متجاوز مورد تاخت و تاز قرار گیرد و از خود رشادتهای فراوانی نشان داد برادر جلال نصرتی در تاریخ 1367/5/2 در تنگ دیره به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهر کرمانشاه (باغ فردوس) به خاک سپرده شده است.
 
وصیت نامه :
 
و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله
گمان مبرید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه آنان زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند.
اینجانب جلال نصرتی فرزند علی اصغر شهادت می دهم که جز خدا یکتا خدایی نیست و شهادت می دهم به پیامبر و ائمه معصومین گر چه شهادت آنچنان نیست که همه به این فیض عظیم نائل شوند و تجربه نیز نشان داده بعد از هشت نه سال جنگ آنهایی که خداوند دست داشته به شهادت رسیده اند و بنده ای همچون من هیچ وقت به این معامله دست پیدا نکرده و نمی کند لذا آرزو نیز به جوان عیب و عار نیست و از خداوند متعال می خواهم که به حق فاطمه زهرا (س) این جان ناقابل را بپذیرد.
 
 
خاطره 1:

در سال 1364 در گردان احزاب خدمت می کردم با شهید جلال نصرتی دوست بودم آنقدر با هم صمیمی بودیم که هیچگاه از هم جدا نمی شدیم چهره نورانی ایشان گواه بر نورانیت نماز شب ایشان بود. هیچ وقت نماز را ترک نمی کرد و در عملیات دشت گزیل با وجود سن کم خود روحیه و شجاعت خوبی داشتند دوستانشان که شهید می شدند ایشان نگران نبودند و همچنان به جنگ ادامه می دادند. وقتی جراحتی برایشان پیش می آمد می گفت: اشکالی ندارد خوب جنگ است چه باید کرد با وجود اینکه زخمی می شد در عملیات های دیگر شرکت می کرد. به او می گفتم چطور آمدید به من می گفتند: امداد غیبی بود. در یکی از عملیاتها که تانکهای دشمن به سوی ما می آمدن بسیاری از همرزمان ما شهید شدند تانکها هجوم می آوردند و من که دوست نداشتم اسیر شوم تصمیم گرفتم نارنجک را همراه خود به زیر تانکهای دشمن ببرم اما شهید نصرتی در این لحظه به کمکم آمد و مرا از این فکر برحذر داشت و به من گفت در کنار شهدا بی حرکت دراز می کشیم که آنها متوجه زنده بودن ما نشوند با اصرار شهید نصرتی این کار را کرده و جان سالم به در بردیم. در آن لحظات شهید نصرتی به من می گفت همتی ناراحت نباش به خدا توکل کن نا امید مباش ، براستی که توکل و رابطه قلبی ایشان با پروردگار این گونه به ایشان آرامش داده بود. بعدها این ماجرا را برای شهید کیومرث شهبازی تعریف کردم و نقشه شهید جلال نصرتی را برایشان عرض کردم دستان ما را فشرد و بوسید.
در این عملیات من زخمی شدم در تمام لحظات شهید نصرتی بر بالینم بودند در عملیات بعدی من به علت زخمی بودن نتوانستم شرکت کنم اما شهید نصرتی در این عملیات شرکت کرد و شهد شیرین شهادت را چشید و محل شهادت ایشان سال 1367 قلعه شاهین جادۀ بین پادگان ابوذر و سرپل ذهاب بود.
 
خاطره 2:
 
بسمه تعالی
با سلام بر رهبر انقلاب و با سلام به روح پاک امام و دو فرزندش و با سلام به شهدای عزیز اسلام
خاطرات زیاد است خاطرات لحظه های به جا ماندنی از یاران و همرزمان غیور
امام زین العابدین از رسول خدا (ص) نقل می کند هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود نمی باشد
در سال 1364 من در گردان احزاب خدمت کردم قسمت بر این بود که من با شهید جلال نصرتی دوست شوم صمیمیت ما به حدی بود که به سختی از هم جدا می شدیم
ایشان به حدی دلسوز بودند که گفتنی نیست
 ره نورانی ایشان گواه بر نورانیت نماز شب ایشان بود. هیچ وقت نماز را ترک نمی کرد و در عملیات قادر 2 ارتفاعات دشت
 گزیل با وجود سن کم خود روحیه و شجاعت خوبی داشتند دوستانشان که شهید می شدند ایشان نگران نبودند و همچنان به سوی دشمنان نارنجک پرتاب می کردند و به جنگ ادامه می دادند بعد از عملیات قادر 2 گزیل ما را به جنوب حرکت دادند گردان ما به نام یگان فتح دریایی تغییر نام داد در کنار رود کارون دوره بعدی خود را شروع کردیم شهید نصرتی سکاندار قایق بودند و من در این هنگام قایق را با سرعت زیاد می بردند و به قایق شهید اکبر روندی برخورد کرد و پای شهید نصرتی میان قایق گیر کرد و به شدت زخمی شد بعد شهید روندی ناراحت شد و ایشان را به دکتر بردیم بعد از پانسمان مختصر شهید نصرتی گفتند اشکالی ندارد خوب جنگ است خوب می شود و بعد من صورت شهید نصرتی را بوسیدم به من گفتند که به شهید روندی بگویم که خودشان را ناراحت نکنید زیاد مهم نیست در صورتیکه پای ایشان تا چند ماه همان طور بود در هنگام حمله کربلای یک مهران که ما به دشمن حمله می کردیم در هنگام حمله متوجه شدم که شهید نصرتی آمده اند در صورتیکه موقعی که ما پشت خط بودیم ایشان نبودند من خوشحال می شدم و با ایشام احوال پرسی کردم  چطور آمدی؟ .
ایشان پاسخ دادند: همتی اصلا فکر می کنید که من چگونه آمدم؟
امداد غیبی بود. در این حمله دشمن ما را در محاصره قرار داده بود شهید بزرگوار به یکی از تانکهای دشمن که به سمت ما می آمد حمله برد و با آرپی جی آنرا منهدم کرم شهید بزرگوار خیلی شجاعانه و دلیرانه از خاک خود دفاع می کردند آماده کامل شهادت بودند همراه پیروزی بعد از عقب نشینی ما که تا کنجیال چم آمده بودیم نیروی کمکی آمد و ما دوباره حمله را شروع کردیم عراقی ها تانک زیادی به منطقه آورده بودند به طوری که دشت مهران پر از تانک بود. بصورت زنجیره ای به ما حمله کردند و در این هنگام نیروی هوایی ایران رسید و تعدادی از تانکها را منهدم کرد شهید نصرتی با صدای بلند الله اکبر سر دادند و به طرف دشمن حمله می کردند در این لحظه اتفاق مهمی برای من رخ داد اگر شهید نصرتی نبودند من به اشتباه کشیده می شدم .
توپ 106 ایرانی که 3 تن سرنشین آن بودند به داخل خاک عراق و
تانکهای آنها حمله ور شد من فکر کردم چون حمله از شدت زیادی برخوردار است اینها پناه بردند به دشمن خواستم به طرف آنها شلیک کنم اما شهید نصرتی با صدای بلند فریاد زد این کار را نکن توپ 106 ایرانی 2 تانک عراقی را منحدم کرد در این هنگام تانکهای عراقی عقب نشینی کردند و ما از پشت به آنها حمله بردیم من با فریاد شهید نصرتی با آرپیچی حمله کردیم بعد از چند قدمی که رفتیم شهدا زیادی افتاده بودند شهید نصرتی تیر بارچی را برداشت و با صدای ابلله اکبر به سوی دشمن شلیک کرد و در یک لحظه دوباره تانکهای عراقی به سمت ما برگشتند من دیگه ناراحت شدم خیال کردم ما را اسیر می کنند و به دشت دشمن می افتیم نارنجکی در دست داشتم ضامن آنرا خواستم بکشم
که شهید نصرتی نگذاشت من گفتم به خدا نمی خواهم به دست دشمن بیفتم باید خودم را بکشم هر دو دست مرا گرفت و گفت در جهان آخرت امام حسین تو را نمی بخشد به جهنم تو را می فرستد هر چند زیاد زیاد جنگ کرده اید در این لحظه تانکها دارند به طرف جلو می آیند ما هم تنها هستیم هر دو کمک تیربارچی ما شهید شدند بعد شهید نصرتی گفتند همتی داخل شهدا زمین گیر شو هر دوی ما خودمان را به صورت شهید و بدون حرکت داخل شهداء ماندیم تانکهای عراقی از کنار ما رد شدند و متوجه نشدند که ما زنده هستیم من دوباره گفتم جلال ما اسیرم من خودم را می کشم گفت خودت را تکان نده پناه به خدا ببر بعد از حدود 1/5 ساعت کاتوشا زن نزدیک تنگه کنجیان جم تانکها را شکست داد به کمک نیروی هوایی در این فاصله شهید نصرتی گفتند اگر ما را اسیر کنند نارنجک را منفجر می کنیم که هم عراقی ها گشته شوند هم ما اسیر دشمن نشویم ولی خدا بزرگ است همتی نا امید مباش! بعد از پیش روی نیروهای اسلام شهید کیومرث شهبازی ما را در داخل پیکر شهدا دیده بود و از ما سوال کردند چطور این کار را کردید من جواب دادم که کار آقا جلال است بعد اشک در چشمان شهید کیومرث جاری شد و ما را بوسید و ما به حمله خود به دشمن ادامه دادیم در لحظه آخر حمله موج انفجار باعث شد که من مجروم شوم در کانالی افتاده بودم جلال روی سر من بود و با دستمال خود دور سر مرا بست و به من آب داد و با لحن صمیمانه مرا دلداری داد و صورت مرا بوسید و دست مرا بوسید و من ناراحت شدم گفتم نباید دست مرا می بوسیدید شما از من عزیزتر هستید فرمودند این رضای خداوند است این همه شهداء را ببن همه  کنار ما  هستند و حالا شهید هستند و شما جانباز شدید من هیچ چیزی نگفتم جزء شهادتین.
تا لحظه ای که در بیمارستان به هوش آمدم دیدم شهید نصرتی بالای سر من است و مرا همراهی کره است ایشان دوستی صمیمی و یاوری همیشگی برایم بودند هیچ وقت و در هیچ شرایطی این جا   خاطره شهید بزرگوار را فراموش نخواهم کرد. در این حمله من مجروح شدم شهید نصرتی ماندند اما در حمله بعدی ایشان شرکت کردند و من حق شرکت در این حمله را به علت مجروح بودن نداشتم ایشان در این حمله شهید می شوند یکی از دوستانی که در کنار ایشان بودند گفتند رضا رحمتی من خودم شاهد بودم که تیرخلاصی به پیشانی این شهید اصابت کرد و در همان جا به درجه رفیع شهادت رسیدند بعد که من متوجه شدم خیلی ناراحت شدم و به دنبال ایشان رفتم محل شهادت سال 67 قله شاهین جادۀ بین پادگان ابوذر و سرپل ذهاب مسیری که به سمت شهید بابا می رود من به اندازه ای به ایشان علاقه پیدا کرده بودم که گفتنی نیست مثل تمام دوستان دیگر ولی این دوستی صمیمی تر بود خاطرات زیادی از این برادر بسیجی دارم امیدوارم هر چه از شجاعت و دلیری ایشان بگویم کم گفته ام در انجام واجبات هیچ موقع کوتاهی نمی کردند همیشه قانع و خردسند بودند این شهید خیلی تلاش کردند که من به خانه خدا بروم.
در سال 1365 اسم من و عسکر همتی و حاج جبار شرقی و شهید عزت الله شعبانلو برای خانه خدا داده بودند که ما باید سال 66 به آنجا مشرف می شدیم من تجدید پرونده کردم و مجروم شدم در کربلای 5 به شدت در بیمارستان بستری بودم در شهر تهران به مدت زیادی من بستری بودم حتی روی دو پای خودم نمی توانستم بایستم و با استفاده از چوب دستی سر پا می ایستادم در این مدت شهید نصرتی تلاش زیادی می کردند که من به زیارت خانه خدا بروم اما دلایلی باعث شد که من این سعادت بزرگ را از دست بدهم.
یکی از آن دلایل این بود که من کارت پایان خدمت نداشتم و دیگری مجروح بودن من بود که نتوانستم مثل افراد سالم باشم من گفتم این همه قسمت خداوند است و هم مشیت اوست که من مجروح شوم و کارت پایان خدمت نداشته باشم شهید نصرتی خیلی ناراحت شدند از خداوند طلب آمرزش برای ایشان دارم انشاءا... که همین ائمه و شفابخش ما در قیامت باشد.
از دعای حضرت امیر (ع) هنگام عزیمت به صفین
خدایا ای پرودرگار آسمان برافراشته... اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی از ستم تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان اگر دشمنان بر ما پیروز شدند شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده