نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کرامات شهیدان
با خود گفتم: حتماً از فرط ناراحتى دچار خيالات شده ام! چون على اصغر را همين امروز دفن كرده ايم . بر همين اساس براى اينكه بر خيالات و تصورات خود غلبه پيدا كنم، صورتم را از آن نقطه برگرداندم ولى حس غريبى به من می گفت دوباره به آن نقطه نگاه كن .
کد خبر: ۴۲۱۸۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۴

از اين موضوع خيلى ناراحت بودم. شبى با احساس ناراحتى به رختخواب رفتم و شوهرم را در نظر آوردم و به او گفتم: شما هم كه مرا فراموش كرده ايد و به خواب ما نمى آيى، اين عبارات را با دلى شكسته و چشمانى پر از اشك با همسر شهيدم مطرح كردم و به خواب رفتم.
کد خبر: ۴۲۱۶۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۳

چند دقيقه اى نگذشته بود كه چشم يكى از بچه ها به هندوانه بزرگى در نهر آب افتاد. اول فكر كرديم پوست هندوانه است. اما وقتى با تكه چوب آن را از نهر بيرون آورديم، ديديم هندوانه اى به وزن هفت هشت كيلو است. به محض اينكه علی آقا هندوانه را ديد، با دست به سرش كوبيد و فرار كرد على در آن لحظه و در بين بچه ها شرمنده و سر به پايين نشسته بود...
کد خبر: ۴۲۱۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۳

داخل چادر تاريك بود. از صداى نفسهاى آرام گلخانم و شوهرم محمد، مى شد فهميد هنوز نيمه شب است. شوقى در خودم احساس می کردم كه نمى توانستم تا صبح صبر كنم. خواستم بيدارشان كنم و تا يادم نرفته خوابم را بگويم ولى اين كار را نكردم و به انتظار صبح ماندم. برادرم ملاّى ايل بود.
کد خبر: ۴۲۱۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۸

براى همين خيلى ناراحت بودم و كارم در خانه هميشه گريه بود. يك شب حسين به خوابم آمد. پيراهن سفيد وشلوار مشكى پوشيده بود گفت :مادر چرا اين همه گريه می كنى؟ گفتم: گريه نمی كنم پياز پوست كنده ام لذا از چشمم اشك مى آيد. خواهرم كه كنارم نشسته بود...
کد خبر: ۴۲۱۲۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۸

مرحوم حجت‌الاسلام ابوترابی داستانی از کرامات حضرت زهرا(س) در دوران اسارت خود را بیان کرد.
کد خبر: ۴۲۱۲۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۸

چون فكر كردم دارد سر به سرم می گذارد، پرسيدم: قبرت كجا بود؟ گفت: قبر من در بهشت زهراست. قطعه 24 رديف 11 .من اهل قم هستم و هميشه يك راست از كرج به قم مى رفتم و اصلاً به بهشت زهرا كه قبرستان تهران بود، نرفته بودم. پرسيدم: قطعه ديگر چيه؟...
کد خبر: ۴۲۰۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۷

وقتى به خواب رفتم شهيد سيّدجواد صميمى كه قبل از شهادتش به من وعده مجروحيت داده و اعلام كرده بود خودش شهيد مى شود و شهيد هم شد به خوابم آمد. او روى يك صندلى نشسته بود و اسامى افرادى را كه در آنجا ايستاده بودند مى نوشت...
کد خبر: ۴۲۰۸۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۷

وقتى فرم تكميل مى شد، مشخصات آن را براى سنگ تراش مى فرستاديم و پايين آن برگه مى نوشتم اقدام شد و آن را امضاء و بايگانى می نمودم. با توجه به مسأله اى كه اشاره كردم در اين ميان به يكى از شهداى بمباران كم توجهى كرده بودم...
کد خبر: ۴۲۰۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۶

بعد از اين خواب نيمه هاى شب با ترس و اضطراب از خواب برخاستم. تمام وجودم به شدت مى لرزيد. بوى مرگ چنان در مغز و جانم پيچيده بود كه به كلى خودم را از ياد برده بودم. بلند شدم و دو ركعت نماز خواندم.
کد خبر: ۴۲۰۳۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۸

نزديك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن اين جملات طبق معمول به او نگاهى كردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هريك از بچه ها براى در امان ماندن از تركش خمپاره در گوشه اى دراز كشيدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شديم آن پيرمرد پاك نهاد روستايى بر روى زمين افتاده است...
کد خبر: ۴۲۰۲۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۷

يك روز بعد از ظهر كه در منزل تنها و روى پلّه هاى جلوى اتاق نشسته بودم ناگهان چشمم به حياط منزل افتاد. با كمال تعجب ديدم سيدمهدى در حالى كه لباس روحانى به تن دارد و تسبيحى را هم در دستش می چرخاند...
کد خبر: ۴۲۰۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۴

من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند...
کد خبر: ۴۲۰۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۴

وقتى از پدر اين شهيد كه هم اكنون در روستاى تن گارم به شغل آهنگرى اشتغال دارد، خواستم ماجراى فرزندش را روايت كند گفت: يك بار با جمعى از بستگان براى نثار فاتحه به سر قبر فرزند شهيدم رفته بوديم، آنجا متوجه شدم سنگ بالاى قبر سوراخ شده و نياز به تعمير و مرمّت دارد. وسايل تعمير را آماده كرديم و سنگ بالاى قبر را برداشتيم و با جسد فرزندم كه درون لحد بود، مواجه شديم...
کد خبر: ۴۱۹۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۲